گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
سال «8» سی و نهم از سلطنت آن خسرو اقلیم چهارم نوروز ایت ئیل چهارشنبه پنجم رجب تسع و ستین و تسعمائة






اشاره

در روز سه شنبه بیست و هشتم شهر محرم الحرام سنه مذكوره رایات عز و جلال شاه ملكی خصال به عزم شكار ماهی متوجه طارم شده تا حوالی خرزویل كه ملتقای سفیدرود
______________________________
(1)- ب: درس
(2)- م: «شعر» ندارد
(3)- م: «امامزاده» ندارد
(4)- م: «تاریخ» ندارد
(5)- ن: شرفا
(6)- ب، م، ن: پیری
(7)- ن: نظیری
(8)- ن: ذكر رفتن شاه جمجاه به جانب طارم و خرز ویل جهة شكار ماهی و واقعاتی كه در آن اوان به مقتضای قضای رب العالمین روی نمود. م: عنوان ندارد
ص: 429
و شاهرود است فرمودند و چند روز در آن حدود به شكار مشغولی فرموده «1» باز به دار السلطنه مراجعت فرمودند «2» و در روز سه شنبه هفدهم شهر ربیع الاول سنه مسطوره نزول اجلال واقع شد*. درین سفر مزاج اقدس «3» و ذات النفس نواب مستطاب خورشید احتجاب ناموس العالمی «4» خدیجة الزمانی مهین «5» بانو الشهیر «6» به شاهزاده سلطانم كه همشیره اعیانیه «7» شاه جم جاه بود انحراف پیدا كرده مدت بیماری طولی یافت. آخر در دار السلطنه در نصف شب چهارشنبه چهاردهم شهر جمادی الاول سنه مزبور «8» به «9» بهشت جاودانی به حوران ملحق شد. ولادتش در شهور سنه خمس و عشرین و تسعمائه مدت عمرش چهل و چهار سال.
صباح، شاه با فلاح به نفس نفیس مبارك خود تشییع جنازه محفوف به رحمت بی‌اندازه‌اش نموده تا مزار كثیر الانوار امامزاده واجب الاحترام شاهزاده حسین علیه «10» و آبائه التحیه فرمودند و در آن مكان شریف به اتفاق علما و صلحا و فضلا برو نماز گذاردند. آنگاه نعش مباركش را [317] مصحوب میر تقی الدین محمد «11» اصفهانی صدر و مولانا عماد الدین قاری كه معلم آن حضرت بود، با یولقلی «12» بیگ ذو القدر ایشك آقاسی و جمعی دیگر از اعیان و منتسبان «13» سلسله علیه عالیه به دار المؤمنین قم فرستادند.
چون «14» نواب مهد علیایی در ایام حیات و «15» زندگانی سردابه‌ای جهت مدفن خود در حایر كربلای معلی به سعی بعضی «16» از سادات و نقبای آنجا ترتیب داده بود، و مخطور خاطر مهر تنویر نقل جسد مطهرش بدان مكان عرش‌سان «17» بود، چون نقل آن در آن اوان متعذر بود، بنابرآن، شاه سكندرشان به دار المؤمنین مذكور فرستادند كه در تحت قبه مباركه «18» سمیه بنت سید المرسلین* صلی اللّه علیه و آله و علیهما دفن نمایند. جماعت مذكور با حضرات سادات عظام قم خصوصا میر محمد مهدی رضوی و میر سید علی رضوی نعش غفران مآل آن خجسته خصال را بدان عتبه علیه و سده «19» سنیه برده در تحت اقدام مبارك حضرت معصومه علیها «20»- السلام و التحیه سردابه‌ای ترتیب داده به امانت دفن كردند و لوازم تعزیت و مراسم تصدقات به تقدیم رسانیدند «21». و در تاریخ فوت آن بلقیس زمان اینچین یافته‌اند. تاریخ «22»:
زد پیر فلك جامه اطلس در نیل‌باریست عزا كه تاب آن «23»ناردپیل
تقدیر نگر كه گشت سلطانم راتاریخ وفات «بنت شاه اسمعیل»*
______________________________
(1)- م، ن: فرمودند
(2)- ن: نمودند
(3)- ن: اقدس نواب مستطاب خورشید احتجاب ناموس العالمین خدیجة الزمانی
(4)- ب: العالمین
(5)- ب: م: مهیمن
(6)- م: بشهر بشاده. ن: تشهیر
(7)- ب، م، ن: عیانیه
(8)- ن: مذبوره
(9)- م: «به» ندارد
(10)- م: «حسین» ندارد
(11)- ن: «محمد» ندارد
(12)- م، ن: علی بیگ
(13)- م: منشیان
(14)- مز، م: چه
(15)- م: «و» ندارد
(16)- ب: «بعضی» ندارد
(17)- م، ن: نشان
(18)- م: بارگاه
(19)- م: سده
(20)- ب: علیهما. م: علیه
(21)- م: رساندند
(22)- ن: بیت. م: ندارد
(23)- م: «آن» ندارد
ص: 430

عطر «1» فشانی قلم خجسته رقم در ذكر اندكی «2» از حالات با بركات و میراث و خیرات آن شمسه آسمان «3» عصمت و ملكه دوران عفت‌

شاهزاده سلطانم اسم شریفش مهین بانو كوچكترین دختران شاه و الامكان فردوس آشیان است. چون آثار قید و زهد و طهارت و صلاح و خدارت از وجنات احوالش ظاهر و هویدا بود، شاه سكندر سپاه كه برادر اعیانی وی بود در مقام اطاعت «4» او در آمده آن حضرت را نذر حضرت امام الهمام صاحب العصر و الزمان و خلیفة الرحمن نمود «5». چون فاضله عاقله «6» بود، جمیع امور «7» ملكی و مالی را به رای صوابدید ایشان منوط فرمودی و بی‌مشورت و صلاح و «8» آگاهی او عمل نمی‌فرمود او را ملكه زمان و بانوی دوران ساخته اوقات با بركاتش همیشه به مطالعه و مباحثه علوم گذشتی. در اوایل حال مقدمات صرف و نحو دیده، حكیم نور الدین «9» كاشی كافیه را فارسی جهت ایشان نموده چون از آنها فایده آخرتی «10» گمان نمی‌بردند، مدار بخواندن «11»* مصحف مجید نهاده شروع در خواندن علم قرائت كردند و در آن اوان مولانا عماد الدین علی قاری كه در مشهد مقدس بود از عقب او فرستاده او را آوردند و علم قرائت نزد وی گذرانیده مدار بر گذرانیدن كلام ملك علام و تلاوت آن داشتند. اوقات با بركات بعد از مدد مسلمانان و رعایت شیعیان و مؤمنان صرف طاعات و عبادات و ادای فرایض و منسوبات فرمودی، احرام زیارت مقدسه منوره عرش منزلت بسته بدان سعادات فایز گشتند و پنجره طلا و قپه‌های مرصع را «12» سامان داده بار دیگر اسباب و قنادیل همراه بردند و جمیع سادات و علما «13» و فضلای آنجا را رعایتها فرمودند. آنگاه همگی اوقات خجسته ساعات «14» به رعایت مساوات علما و فضلا و عجزه و رعایا مصروف داشته [320] هیچكس از تاجیك و ترك و خرد و بزرگ و ادانی و اقاصی و مطیع و عاصی «15» نبود كه از مراحم بی‌غایات و رعایتهای بلا نهایات آن خیره زمان محروم باشد. هر ساله مبلغ‌های كلی كه حساب آنرا نگاه داشتن قدرت هیچ محاسبی نبود، به وسیله مولانا عماد الدین به اهل كربلا و نجف و سادات مدینه مشرفه و سایر عتبات عالی «16» و اعراب و جبلعامل «17» و جزایر «18» شفقت می‌كردند و مبلغ‌های دیگر نقد و اسباب و یراق به آستانهای مقدسات و اماكن متبركات كه در ممالك محروسه واقع بود می‌فرستادند و املاك نفیس كه در شروان و ارسبار «19» و تبریز و قزوین و ساوخ بلاغ و شهریار و ری و اصفهان و گرمرود استراباد
______________________________
(1)- ن: ذكر احوال خدیجة الزمانی شاهزاده سلطان بیگم مسمی به مهین بانو و خیرات و مبرات آن بانوی دوران
(2)- ب: اندك
(3)- م: «آسمان عصمت و ملكه دوران عفت» ندارد
(4)- ب، ن: اطاعت و انقیاد در آمده
(5)- ب: نموده
(6)- ن: عاقله تو به جمیع
(7)- ب: اموری
(8)- مز: «و» ندارد
(9)- ن: نور الدین محمد كاشی
(10)- م: اخروی
(11)- م: به خواندان
(12)- م: «را» ندارد
(13)- م: علمای
(14)- م: ساعات. ب: سعادات را
(15)- م: معاصی
(16)- م، ن: عافی
(17)- م، ن: جبلعاملی
(18)- م، ن: جزایری
(19)- م: «ارسبار» ندارد
ص: 431
بهم رسانیده بودند وقف بر حضرات عالیات چهارده معصوم صلوات اللّه علیهم اجمعین فرموده تولیت آن را به شاه عالمیان و بعد از ایشان به پادشاه زمان منوط گردانیدند و مصرف آن سادات فاطمی اثنی عشری كه سیورغال نداشته باشند «1» از ذكور و اناث كه شوهر نداشته باشد «2» تعیین فرمودند و آن خیریست جاریه كه تا انقضای زمان باقیست، حیث قال صلی اللّه علیه و آله:
«اذا مات «3» ابن آدم انقطع عمله الامن ثلثه، صدقه جاریه و علم ینتفع به و ولد صالح «4».» همانا كه صدقه جاریه فایده و ثواب و آثارش بیشتر است و از آن تاریخ الی یومنا هذا كه تسع و تسعین و تسعمائه است به دستور سادات از آن منتفع‌اند. پس از آن از جواهر و نفایس و چینی‌آلات هرچه داشتند بعضی را نذر حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمن علیه صلوات من اللّه الرحمن و پاره‌ای را نذر حضرت امام همام ضامن ثامن مفترض الطاعه واجب العصمه علیه و آبائه- الصلوة و السلام و التحیه فرموده به مشهد مقدس و روضه اقدس فرستادند. اخراج حج «5» واجبی و سنتی و روزه و نماز* خود كرده مقرر داشتند كه به صلحا و اتقیا «6» بعد از ایشان رسانند «7» تا آنكه اجل موعود «8» در رسید و از این دنیای فانی به سرای جاودانی رحلت نمودند و چنانچه مذكور شد در آستانه مقدسه سید النساء فی العالمین سلام اللّه علیهما در دار المؤمنین قم مدفون شدند و قرب «9» بیست «10» و سه سال در آن روضه عرش منزله داخل حوریان بهشت بودند «11». تا در قوی ئیل سنه 993 «12» شاه عالم پناه سلطان محمد پادشاه مقرر فرمود «13» كه تقوی شعار مولانا معانی تبریزی ساكن كربلای معلی نقل استخوانهای* مطهره ایشان به كربلای معلی نماید. مولانای مذكور بدان خدمت موفق گشته نقل آن به حایر شریف نمود و در همان سردابه كه خود ساخته بودند. مدفون گشتند. بیت: «14»
چه دولتی كه میسر شود چنین همه را
اللهم احشرها «15» مع الشهداء المدفونین بها و تجاوز* عنها و عن اسلافها
و هم درین سال ولی بیگ یساول باشی برادر امیر غیب سلطان استاجلو كه به رسالت به روم رفته بود همراه ایلچیان سلطان سلیمان خسرو پادشاه حاكم وان و سنان «16» آقا چاشنی‌گیر «17» و علی آقای قابوچی باشی با دویست نفر دیگر از مردم رومی در روز پنجشنبه چهاردهم ذی قعده
______________________________
(1)- م: مز، ب: باشند
(2)- ن: باشد و آن خیر است ختار
(3)- م: «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الامن ثلثه ... ولد صالح» ندارد.
(4)- ب: صالح یدعو اله
(5)- م: حجی
(6)- م: ابقیا
(7)- مز، ب، م،: رساندند
(8)- م: موعد
(9)- م: قریب
(10)- م: به بیست
(11)- م، ن: گردیدند
(12)- در نسخه‌ها 983 آمده
(13)- م: فرمودند
(14)- ن: مصرع
(15)- ب، م، ن: احشرنا
(16)- م: اسنان
(17)- م: «گیر» ندارد
ص: 432
به دار السلطنه قزوین داخل شدند و در روز شنبه [321] هفدهم شهر مذكور در باغ سعادت‌آباد به سعادت بساط بوسی مجلس خلد آیین سرافراز شده، كتابتی كه خوندگار به خط خود نوشته بود مشتمل بر عهد و پیمان و مؤكد به اصناف «1» ایمان [آوردند] و صورت آن اینست:
«اعلیحضرت اوغلم «2» شاه طهماسب بهادر شیوله معلوم اوله كه درگاه سعادت‌پناهمه خطنك ایله مكتوب گوندرب انواع یمین لرایله عهد و پیمان «3» ایدوب رفیع المكانم بنده لرایدن حسن نام قولم آغز خبرلری سفارش ایدوب و دیمش سیزكه بایزیدی دوتب «4» اغلان لری ایله «5» حبس ایلد غم خاطر پادشاه ایچون امر فرمان همایون «6» مخالفتم «7» اولمیه دیو. اما «8» بوننگ كیمی عظیم خدمتك مقابله سندن كلی آسان اومرم بیلدرمش «9» سیزكه چون جمیع ادیانده عهد و یمین معتبر اولوب «10» كفرایله اسلام اورتاسنده «11» عهد یمین فرق «12» اولور. بناء علی هذا بوخدمتنگ مقابله سنده عنایت خسروا نمدن دورت یوزمینگ آلتون و ارجمند سعادتمند اوغلم سلیم خان جانبدن یوزمینگ آلتون سر حد ارض رومه «13» گوندرلر «14» و بغداده واقع اولن ائمه كرام رضوان اللّه علیهم اجمعین آستانه لرندن ایكی نفر آدم گوندرمش. استدعا النمش اجازت ورلدی و اغلی كه سنجاق التماسنك مراد النمش «15». هرگاه كه درگاه «16» سعادت پناهمه گندره سن انواع رعایت پادشاها نمله مرعی بورلب «17» دولت سعادت عظمی برله مكرم و محترم قلینه مادام سزلردن تغییر وضع اولمیه «18» و اللّه و رسوله نسلا بعد نسلی و فرعا بعد اصلی یانمزده مخالفت اولنب «19» دوستلق و محبت دن غیر نسبة اولمیه گر كه سیز «20» داخی بایزیدی اوغلان لری ایله یاری و معتمد آدم لرایله ارض رومه گندر رسیز «21» التماس النن انعامی انده تسلیم ایدلر بودر داخی اولمیه غیر
______________________________
(1)- ب، م، ن: موكد به انصاف اصناف
(2)- م: اغلم
(3)- م: عهد و پیماندب
(4)- ن: دو توب
(5)- م: «ایله» ندارد
(6)- م: «همایون» ندارد
(7)- ب: مخالفتم ایله. م: مخالفت ن. مخالفت ایله اوله و انانلو بیك كمر عظمی خدمتنك مقابله سنده عنایت خسرو انمدن دورت یوز بنك آلتون و ارجمند سعادتمند اوغلم سلیم خان جانبندن یوزمینك آلتون سر حد ارض روم گندر رلر
(8)- م: انالو بیك كمی عظمی
(9)- م: بیلدرش
(10)- م: اولوب كفر ... عهد یمین» ندارد
(11)- ب: اورمانیده
(12)- م: فراق
(13)- م: روم
(14)- م: كندرلر
(15)- ن: ایلیمیش
(16)- ن: درگاه سعادت مزه‌گو ندره‌سین
(17)- ن: بولیب
(18)- ن: اولنه
(19)- ن: گرك سزداخی بایزیدی اوغلانلری ایله‌یار و معتمد ادم‌لر ایله ارض رومه گندره سز التماس ایلن انعام آنده تسلیم ایده‌لر
(20)- م: ز سرواخی. ب: و سرداخی
(21)- م: زسر
ص: 433
مكتوب شریفه اعتماد ایده سیز «1» سوز بیراولور اولنده «2» خلاف گلمیر. بنده خدا سلیمان*».
ایلچیان كتابت مذكور را با تحف و هدایایی كه از آن دیار آورده بودند به عرض اشرف رسانیده نوازش یافتند. چون قبل ازین كه خسرو باتمكین فرخ زاد بیگ ایشك آقاسی را نزد خوندگار فرستاده بودند و عهد نموده بودند كه هركس از جانبین گریخته ملتجی شوند او را گرفته بسپارند «3»، لهذا شاه عالم‌آرای به مؤدای «إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا» «4» نقض آن فرموده روا نداشته «5» در روز پنجشنبه بیست و یكم شهر ذی قعده سنه مسطوره سلطان بایزید را «6» با چهار پسر چنانچه سابقا ذكر «7» اسامی ایشان رفت حسب الفرموده خوندگار تسلیم فرستاده سلطان سلیم خان نمود. سلطان بایزید را با اولاد كندیل كرده در تابوتهایی كه از آنجا ترتیب داده آورده بودند نهاده، در مخملهای سیاه گرفته بر شتران حمل نموده در سلخ شهر مذكور راه اسلامبول پیش گرفتند. نظم «8»:
شاها چه‌سان آید كسی از عهده شكرت برون‌كز عدل و عقلت خلق را زین‌سان بود آسودگی
اعدای دین را سر به سر بی‌تیغ كین كردی زسرنی دست تو دارد خبر نی تیغ تو آلودگی* و این مصراع در تاریخ قتل ایشان وارد شده. مصرع: «پنج كم از زمره عثمانیان».
القصه كه صلاح كافه عباد در تسلیم نمودن سلطان بایزید [322] و «9» اولاد بود و سد باب نزاع «10» با خوندگار و فتح ابواب اصلاح و ملاحظه روزگار و بدین سبب وسیله اسباب نظام و صلاح اهل عالم به لطف مسبب لم یزل از تتق غیب جلوه‌گر شد و از هاتف لاریب ندای بشارت انتمای «الصلح خیر» «11» به مسامع جهانیان رسید و از عجایب حالات و غرایب- صور آنكه همین عبارت خیر بشارت كلام مجید جل قایله الحمید تاریخ همین سال واقع شده و مرحومی قاضی عطاء اللّه ورامینی بدین معنی ملهم گشته و در رشته نظم در آورده. نظم «12»:
از پی آسایش خلق جهان‌خسرو جم قدر و شه كامران
صلح نمودند بهم اختیارشد ز میان جنگ و جدل بر كنار
خلقی از این صلح و صفا شادمان‌داده بهم مژده امن و امان
چون پی تاریخ گرفتم قلم‌نازده از كلك هنوز این رقم
منهی اقبال درین كهنه دیرغلغله انداخت كه «الصلح خیر»*
______________________________
(1)- ن: سز
(2)- ن: اراو لندن
(3)- م: بیارند
(4)- سوره 17 آیه 34
(5)- ب، ن: نداشت
(6)- ب: «را» ندارد
(7)- ن: ذكر یافت
(8)- م: ندارد. ن: بیت
(9)- ب: را
(10)- ب، ن: النزاع
(11)- سوره 4 آیه 128
(12)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 434
و هم درین سال در بیستم شهر ربیع الثانی داود بیگ ولد لواصات «1» گرجی با جمعی از از ناوران «2» از گرجستان به درگاه همایون آمده به شرف اسلام سرافراز گشت و منظور عنایات بی‌غایات و ملحوظ عواطف بلا نهایات «3» شده حكومت ولایت «4» تفلیس به وی مرجوع گشت.
و هم درین سال نواب سلطان حسین میرزا ولد نواب غفران پناه بهرام میرزا با جمعی از خواص سپاهی احرام زیارت روضه مقدسه منوره عرش منزله «5» رضیه رضویه علی راقدها «6» الف الف سلام و تحیه بسته «7»، چون به حوالی ولایت زاوه و محولات رسید «8» این خبر به نواب جهانبانی «9» سلطان ابراهیم میرزا كه برادر اعیانی وی بود و حكومت مشهد مقدسه «10» به او «11» متعلق بود رسید «12»، در ساعت جمعی از مقربان خود را به اقامت بسیار از «13» مربیات و تنقلات و میوه و سایر اشربه و اطعمه پیشتر فرستاده خود در ساعت مشحون تا «14» حوالی رباط خاكستر به استقبال رفته برادر را به آیین هرچه تمامتر به موضع طرق رسانید «15». آنگاه «16» امر فرمود كه خواص و عوام شهر به استقبال بیرون آمده «17» گاوهای گردون و شعبده‌بازان از حد و حصر افزون بر سر راه آوردند. بعد از آن به اتفاق به شهر داخل شده به حمام تشریف فرمودند. بعد از غسل طواف «18» و تغییر لباس و احرام زیارت «19» آن عتبه گردون اقتباس به سعادت زیارت سرافراز شدند.
نواب كامرانی برادر جانی را به چهار باغ آورده در آنجا به مراسم خدمت «20» و لوازم ضیافت اقدام نمود. نواب سلطان حسین میرزا همه روزه به شرف زیارت ذات گرامی «21» را شرف ازدیاد داده بعد از فراغ آن سیرها و صحبتهای خسروانه و قپاق و چوگان‌بازی پادشاهانه اشتغال می‌فرمود. چون قریب بیست روزانه «22» از آن گذشت اراده خاطر عاطر میرزایی آن بود كه چند روزی «23» دیگر در آن بلده منور «24» به زیارت و طاعات «25» اقدام فرمایند. درین اثنا، شاطری از «26» وی كه «27» به اردوی همایون فرستاده بودند آمده «28» خبر رحلت شاهزاده سلطانم را مخفی به
______________________________
(1)- ب: لوارصات. م: لرصات. ن: لورصات
(2)- م: نادران
(3)- ب: نهایت
(4)- م، ن: «ولایت» ندارد
(5)- م، ن: منزلت
(6)- ن: مرقدها
(7)- ب، م، ن: بسته و
(8)- ب، م: رسیده
(9)- ن: جهانبان
(10)- ن: مقدس
(11)- ن: بدو
(12)- ن: رسید و
(13)- ن: و. ب: پر از
(14)- ن: به
(15)- ن: رسانیده
(16)- ن: آنگاه فرمود
(17)- م، ن: رفته
(18)- ن: زیارت
(19)- ن: طواف
(20)- ن: خدمتكاری
(21)- م: گرامی خود را
(22)- ب: روز از آن
(23)- م، ن: روز
(24)- م، ن: منوره
(25)- م، ن: طاعت
(26)- ب: كه از
(27)- م: كه از وی
(28)- م، ن: آمد و
ص: 435
نواب عالی رسانیده [323] نواب میرزایی اظهار آن واقعه هایله به والد مؤلف نمود «1» فرمودند «2» كه به برادرم اظهار مكن كه دیگر «3» صلاح توقف نمی‌بینم. همان روز بی‌گمان وداع روضه مقدسه منوره كرده بیرون فرمودند. نواب سلطان ابراهیم میرزا وی را مشایعت كرده مراجعت فرمود و سلطان حسین میرزا به واسطه دغدغه كه مبادا توقف او حسب الامر اعلی در بلاد خراسان «4» واقع شود به ایلغار تمام خود را به قندهار رسانید.
و هم «5» درین سال علی سلطان ازبك بعضی از الكای اسفراین و نیشابور را تاخته به جانب خوارزم معاودت نمود. و هم درین سال قزاق خان از دار السلطنه هرات برادر خود را حسین قلی به تاخت ولایت هزاره «6» فرستاد. وی آن دیار را تاخته و «7» گوسفند و اموال بسیار گرفته به هرات معاودت نمود و قرب سه هزار «8» اسب «9» در آن سفر از ایشان تلف شد. و هم در چهارشنبه «10» غره شهر جمادی الاول سنه مذكوره سوندك بیگ افشار قورچی باشی كه از جمله صوفیان جیلانی بود و سنش از نود متجاوز بود فوت شد. جسدش را به مشهد مقدس مزكی نقل كرده و در پایین پای مبارك حضرت امام علیه السلام میانه قاضی جهان «11» و میر اسد اللّه صدر دفن كردند و در اواسط ربیع الاخر یادگار «12» محمد بیگ موسیلو ترخان «13» ولد مرجومك سلطان بن امیر خان تركمان كه حاكم ساوه بود رحلت نمود.
و در شنبه بیست و دوم صفر سنه مذكوره، میر فیض اللّه قاضی معسكر ظفر اثر و در جمعه هفتم شهر مذكور قاضی عماد اصفهانی ناظر بیوتات خاصه شریفه و در پنجشنبه بیست و هشتم ذی قعده سنه مسطور مرحومی میرزا كافی منشی اردوبادی كه به انواع خصایل حمیده و اوصاف پسندیده آراسته بود فوت گشتند* و هم در شهر مذكور سال مزبور استادی مولانا مالك دیلمی كه از افاضل زمان و در اكثر علوم سرآمد اكفاء و اقران بود و در شعر و خط و حسن اختلاط و درویشی قرین خود نداشت از این عالم فانی به سرای جاودانی رحلت فرمود و در تاریخ «14» بعضی از شعرا گفته‌اند. شعر «15»:
صد حیف از جهان رفت مالك یگانه عصرخطاط بود و شاعر درویش بود و سالك
______________________________
(1)- ب، م،: نموده
(2)- ب، م: فرمود
(3)- م: در
(4)- ب، م: خراسان توقف
(5)- ب، م: الكای خود نیشابور و اسفراین را تاخته.
ن: الكای خود نیشابور و سفرا این را تاخته و گوسفند و اموال بسیار غارت گرفته به هراة معاودت نمود و قریب سی هزار اسب تازی در آن سفر از ایشان تلف شد و هم در غره شهر جمادی الاول سنه مذكوره
(6)- ب: فراه
(7)- م: «و» ندارد
(8)- ب، م: سیهزار
(9)- ب، م، ن: اسب تازی
(10)- م: «چهارشنبه» ندارد
(11)- م، ن: «جهان» ندارد
(12)- م، ن: «یادگار» ندارد
(13)- م: ترجان
(14)- م: تاریخ او
(15)- م: «شعر» ندارد
ص: 436 یاقوت عصر خود بود روزی كه از جهان رفت‌تاریخ فوت او شد «یاقوت عصر مالك» در مقبره مزار امامزاده شاه حسین مدفون شد.
و هم درین سال شاه عالم پناه والد مؤلف را از وزارت نواب سلطان ابراهیم میرزا به اغوای معصوم بیگ صفوی معزول ساخته خواجه میرزا بیگ سابقی «1» كه وزیر* قورچی باشی مذكور بود به جای وی تعیین فرمودند و مشار الیه به مشهد مقدس معلی آمد «2». مولانا معین «3» استرآبادی قصیده‌ای كه به جهت والد مؤلف در سلك نظم كشیده بود اشعاری بدان كرده دو بیت «4» از آن قصیده ثبت افتاد. نظم «5»:
سلیم النفس قمی میر منشی‌خلاف باب وی از باب ما نیست
نمی‌فهمد عتل «6»بین ذلك‌كه غصب منصب از آداب «7» ما نیست و هم درین سال علی قلی خلیفه مهردار ذو القدر ولد شاهقلی خلیفه از حكومت دار المؤمنین قم معزول شد و از سی سال متجاوز بود كه حكومت آن ولایت بدیشان متعلق بود [324] و از ابتدای این سال حكومت آنجا به ولی خلیفه شاملو مفوض گشت.

سال «8» چهلم از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم، نوروز تنگوزئیل روز پنجشنبه شانزدهم شهر رجب سنه 970

سابقا مذكور شد كه سلطان سلیمان خواندگار «9» و سلطان سلیم ولد او تكلفی كه در برابر تسلیم سلطان بایزید و اولاد نسبت به خاقان سكندر شان نموده بودند و مقرر فرموده بودند كه از «10» ارض روم بعد از بردن سلطان بایزید و اولاد «11» آن وجه را با دیگر هدایا و تحف به خدمت خلاصه اولاد شاه نجف آورند. چون شاه فریدون‌شان حسب الامر خسرو سلیمان مكان سلطان بایزید و اولاد را تسلیم «12» نمود، خوندگار جعفر بیگ كنگرلو استاجلو را كه به رسالت رفته بود «13» مشمول عواطف پادشاهانه گردانیده الیاس بیگ را كه از جمله مقربانش بود، با تحفهای خوب «14» و تبركات مرغوب و وجه معهود كه پانصد هزار اشرفی قبروسی «15» كه عبارت
______________________________
(1)- ب، م، ن: سابق
(2)- م: معلی مزكی آمده
(3)- م: معین الدین
(4)- م: و بیتی
(5)- ن: بیت. م: ندارد
(6)- م: عمل بین ذلك. ن: عمل بین بین ذلك
(7)- ب: آباد. م: آیاب
(8)- ن: ذكر سوغات و ارمغان فرستادن سلطان سلیمان قیصر روم جهت پادشاه صاحبقران سكندر شان. م: عنوان ناخوانا است
(9)- ن: خوندگار
(10)- ب، م، ن: «از» ندارد
(11)- م، ن: اولاد او را
(12)- ن: فرستاده خوندگار
(13)- ب: بود و
(14)- م: نیكو
(15)- م، ن: فروشی
ص: 437
از سی هزار «1» تومان شد با چهل اسب بدو همه با زینهای مرصع و جلهای زربفت و مخمل «2» و بسیاری از نفایس و امتعه روم و فرنگ و مصر و یمن به درگاه شاه عالم پناه [فرستادند].
ایلچیان «3» در روز یكشنبه نوزدهم شهر صفر سنه مذكوره در ایوان چهل ستون دار السلطنه قزوین تحف و هدایا را به نظر اشرف در آورده دو كلمه كه در باب عذرخواهی «4» مردمی و همراهی نواب شاهی به خط شریف خود نوشته بودند «5» اینست:
«اعلیحضرت اوغلم شاه طهماسب حضرت لرنه سلام و دعا الندن سوز اول نسبته كه اومیلی «6» ایدی یرینه بر میشز مستدام عمر اوله سیز «7» امید كه صلح و صلاح قیامته دنكج «8» باقی اوله بحق النون «9» و الصاد. بنده خدا سلیمان».
شاه جم جاه از آن اشرفی «10» ها و تحف و هدایا به هر یك از شاهزادگان عالم‌آرا و امرا و وزراء و كافه طبقات سادات و علما و اكابر و «11» فضلا و قورچیان علی اختلاف درجاتهم چیزی انعام فرمود «12» و به جهت سلاطین ماوراء النهر مثل پیر محمد خان حاكم بلخ و عبد اللّه خان والی بخارا و سلطان سعید خان حاكم سمرقند نیز «13» بر سبیل ارمغان و یادبود چیزی فرستادند.
و هم در این سال عیسی خان لوند كه سابقا شمه‌ای از ارتقاء جاه و شان او مذكور گشت و به رتبه فرزندی شاه جم جاه سرافراز شد «14»، بر تمامی امرا و اركان دولت مقدم می‌نشست و هر ساله مبلغ شش هفت هزار تومان از الكا و انعامات به واسطه همین كه از كفر بدر آمده به شرف اسلام فایز «15» گشته بود، در وجه او مقرر بود. اتفاقا به اغوا و اضلال بعضی از مشركان بی‌ایمان و خدعه «16» و تلبیس ایشان با خود قرار «17» ارتداد و فرار داده از احسان و عواطف شاهی چشم پوشیده، آنگاه یكدویی از ملازمان محرم او «18» این معنی را به مسامع عز و جلال رسانیدند. شاه جم جاه به ایوان آمده امر كردند كه او را گرفتند «19». قورچیان حسب الامر همایون او را گرفته در شانزدهم شهر جمادی الاول سال مذكور به قلعه الموت برده در انبار حبس نمودند «20». و هم در سیزدهم شهر رجب «21» سنه مذكوره میر تقی الدین محمد [325] صدر از صدارت معزول گشته به اردبیل «22»
______________________________
(1)- ن: هزار باشد
(2)- م: مخمار بسیاهی
(3)- ب، م، و ایلچیان حاشیه: از اسلام برگشتن عیسی خان گرجی كه مسلمان شده بود
(4)- ن: عذرخواهی و
(5)- م: «بودند» ندارد
(6)- م: متعلق
(7)- م: «اوله سیز» ندارد
(8)- ن: «دنكج» ندارد
(9)- م: نون
(10)- م: اشرف
(11)- م: «و» ندارد
(12)- م: فرموده
(13)- ن: «نیر» ندارد
(14)- ب، م: شده
(15)- م: فایض
(16)- م: دغدغه
(17)- ن: قرار داده احسان
(18)- م، ن: «او» ندارد
(19)- م، ن: گرفته به قلعه الموت برده حبس نمود
(20)- م:: نمود. ب. نموده
(21)- ب، م: رجب المرجب
(22)- م: به ارده‌بیل
ص: 438
رفت و مبلغی كلی برو تحمیل نمودند و مشار الیه چند روزی* در اردو متواری شده به اردبیل رفت. در شهر ذی قعده سنه مذكوره شاه عالم پناه صدارت ممالك محروسه و قضای عسكر را مبعض ساخته مملكت عراق و فارس و خوزستان «1» را به امیر محمد یوسف كه دخترزاده میر محمد یوسف مشهور بود و «2» پسر میر حسن «3» استر آبادی قاضی هرات استرابادی كه به انواع فضایل و كمالات آراسته و پیراسته و در آن اوان تدریس اردوی همایون به وی متعلق بود شفقت فرمودند و خواجه افضل* تركه را كه جامع معقول و منقول بود قاضی «4» معسكر نمودند و صدارت ولایت خراسان«5» و آذربایجان و شروان را در اواسط شهر ذی حجه* به میر سید علی شوشتری مرعشی ولد مرحومی میر اسد اللّه صدر عنایت نمودند و میر علاء الملك مرعشی را كه از افاضل زمان و وحید عصر و اوان بود، قاضی معسكر نمودند «6». چون مشار الیه در شوشتر بود، برادرش میر عبد الوهاب در پایه سریر اعلی حاضر بود به نیابت وی به امر مذكور اشتغال نمود.
و هم درین سال سیادت پناه استادی خلیفه* اسد اللّه متولی آستانه مقدسه منوره عرش منزله «7» در آن روضه مقدسه به جوار رحمت ایزدی پیوست. وی از سادات عظیم الشأن و خلفای رفیع المكان دار السلطنه اصفهان بود و به انواع خصایل و فضایل آراسته در جامعیت علوم عقلی و نقلی از اكثر علمای مشهد مقدس رجحان و تفوق داشت ذهن «8» دراكش كشاف غوامض معارف یقینی و فهم به ادراكش حلال مشكلات مسایل دینی. با وجود استجماع فضایل و دانش در فن شعر سرآمد شعرای زمان و از نظاره جوانان رعنا و گلرخان زیبا همیشه محظوظ و فرحان بود. این اشعار از افكار وی است. شعر «9»:
وه چه حالست كه آن آتش سوزان ز برم «10»زودتر می‌رود «11» و بیشترم می‌سوزد و «12» این بیت در جواب شعر مولانا شریف تبریزی در بدیهه از نتایج طبع اوست.
بیت «13»:
چشمی كه به حالم زره لطف گشودی‌خواهم كه به آن چشم نبینی همه كس را مولانا شریف هم چنین گفته: نظم «14».
روزی كه دهم جان و فغانی نكند كس‌معلوم شود بی‌كسی من همه كس را
______________________________
(1)- م: و خراسان را
(2)- ب، م: «و» ندارد
(3)- ب، م: حسین
(4)- م، ن: «قاضی معسكر نمودند و» ندارد
(5)- ب، م، ن: خراسان را رحمت
(6)- م: نمود
(7)- م: «منزله در آن روضه مقدسه» ندارد. ن: عرش درجه به جوار
(8)- ب: ذهن دركش. م: ذهن در كشف كشاف
(9)- م: «شعر» ندارد
(10)- ب: نبرم
(11)- ب، م: دورتر
(12)- م: «و» ندارد
(13)- م: «بیت» ندارد
(14)- م: «نظم» ندارد. ن: بیت
ص: 439
و این «1» ابیات ازو نیز بر زبانهاست:
شمعی كه بسوخت جان غم پروردم‌تا گفت كه پروانه خویشت كردم
می‌میرم اگر نمی‌میروم نزدیكش‌می‌سوزم اگر بگرد او می‌گردم
درد دل گر «2»برسم پیش تو ای جان گویم‌من به جان تا نرسم كی غم جانان گویم تقید «3» به شرع و پرهیزگاری وی به مثابه‌ای بود كه «4» با وجود كثرت و «5» ازدحام مشایخ و «6» فضلا و علما، شاه جم جاه شیخ الاسلامی مشهد مقدس را به او رجوع فرموده بودند. میر مرحوم مدت ده سال تولیت كه در منزل بالینگاه آرامگاه «7» داشتند، چون شایبه و «8» دغدغه در آن منزل فرموده بودند یك ركعت از صلوة خمسه در آنجا نگذاردند «9» و صبح و ظهر و عشا را در آن روضه عرش‌آسا «10» گذراندند «11» و از آب قنات سناباد كه از صحن جاریست به دستور وضو و غسل نفرمودند و از سر كار حضرت عمله «12» و فعله او انگشت بر طعام و شربت «13» نزدند و اوقات خود «14» به محصولی كه در اصفهان داشت از آنجا «15» آورده می‌گذرانید «16». [326] اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده میر مرحوم بسیار است. وی ملكی صفت بود. فقیر در خدمت وی گاهی قضایای شرح شمسیه مباحثه «17» می‌كرد. قوت حافظه میر نهایت نداشت و تمامی عبارت كتب متداوله در ذكر او بود. از وی استماع افتاد كه مباحث علت و معلول در دار الایمان كاشان با مولانا احمد «18» ابیوردی مباحثه می‌شد اتفاقا نسخه مبحوث «19» عنه فوت شد من به كتابت «20» آن مبحث من اوله الی آخره مشغول شدم. چون با نسخه دیگر مقابله شد چیزی ترك و زاید نیفتاده بود «21». سن شریف آن حضرت مابین ستین و سبعین. از میر هرگز فرزندی نشد و عقبی ازو نماند در پای «22» پایین آن حضرت مدفنی جهت خود ترتیب داده مدفون شد. رحمة اللّه علیه رحمة واسعه.
هم «23» درین سال میر عبد الوهاب شوشتری به تولیت آستانه مقدسه مقرر شده به آنجانب رفت. و هم در اواخر «24» این سال امیر غیب «25» سلطان استاجلو به زیارت مشهد مقدس رفت. چون بدان جانب رسید، نواب مرحومی سلطان ابراهیم میرزا عرضه‌ای نوشته به درگاه عالم پناه فرستاد «26» مضمون
______________________________
(1)- ن: و این ابیات نیز از اینهاست
(2)- م: خود
(3)- ب، م، ن: قصید
(4)- م، ن: «كه» ندارد
(5)- م، ن: «و» ندارد
(6)- م: «و» ندارد
(7)-: شایبه دغدغه
(8)- م: «و» ندارد
(9)- م: بگذاردند
(10)- م، ن: آستانه
(11)- ب، م، ن: گذرانیده
(12)- م: علما و عمله
(13)- ن: شربت حضرت
(14)- م: خود از. ن: خود را از
(15)- ن: «از آنجا» ندارد
(16)- م، ن: می‌گذرانیدند
(17)- م: تكرار می‌كردم. ن. تكرار می‌كرد
(18)- ب، م، ن: محمد
(19)- م: محبوث
(20)- ب: به كتاب
(21)- م: «بود» ندارد
(22)- م: و در پائین پای
(23)- م: و هم
(24)- م: «اواخر» ندارد
(25)- م: امیر غیب بگ
(26)- ب، م: فرستاده
ص: 440
آنكه در بیماری شاه «1» عالمیان نذر كرده‌ام كه به گرد سر شاه فریدون‌فر گردم. شاه عالمیان او را طلب كرده ایالت مشهد مقدس را به امیر غیب بیگ شفقت فرمودند و تولیت دار الارشاد اردبیل را نامزد نواب میرزایی كردند. مشار الیه چون به سمنان رسید بنابر ظرافتی كه قاضی محمد «2» رازی شبی به تقریب «3» در مجلس خلدآیین مذكور ساخت كه با وجود قلعه قهقهه تولیت حظیره مقدسه به چه كار می‌آید شاه عالم پناه فسخ آن عزیمت نموده حكومت ولایت قاین را بدو عنایت نموده حكم مطاع عز اصدار یافت كه به خراسان معاودت نماید از خطه سمنان مراجعت نمود*.
و هم درین سال مولانا قطب الدین بغدادی كه به جلنجو اشتهار داشت و این لقب را استاد البشر امیر غیاث الدین منصور كه وی از جمله تلامذه او بود بر «4» او گذاشته بود در روز دوشنبه بیست و هفتم شهر رجب رحلت نمود. مولانا از اجلای علمای زمان بود و «5» در فن انشاء و عبارت آرایی عربی و فارسی سرآمد منشیان بلاغت شعار و در «6» شیوه سخنوری مقتدای سخنوران فصاحت آثار بود و در خدمت شاه عالمیان پناه تقرب تمام داشت. نعش او را از قزوین به مشهد مقدس نقل فرمودند.
و هم در آخر روز جمعه هشتم شهر شعبان سنه مذكوره حكیم نور الدین ولد مرحومی مولانا كمال الدین حسین طبیب كه در علوم عقلیه فرید دهر و وحید عصر بود و هیچ مسئله از مسائل دقیقه در معرض مباحثه و مذاكره نیفتاد كه از درج ضمیر اصابت تأثیرش به جواهر زواهر تصرفات دلپذیر متجلی نگشت و هیچ نكته‌ای از نكات در میان نیامد كه چون كمر خوبان به در ولالی ذهن وقادش ترصیع نیافت. حدت فهم و فطانت عالیش نه «7» در آن مرتبه بود كه قلم دوزبان شمه‌ای از آن در سلك بیان تواند آورد و مهارت و ممارست او در علوم حكمی خصوصا تجرید و حاشیه آن زیاده از دیگر علوم بود؛ [327] بعد از والد ماجدش به طبابت شاه دین پناه سالها اشتغال داشت و به شرف زیارت «8» حج بیت اللّه الحرام و مدینه مشرفه و مشاهده متبركه ائمه علیهم «9» السلام سرافراز گشت؛ آخر الامر استعداد و اهلیت آن اندازه در امور ملكی بهم رسانید كه خاقان سكندر نشان تكلیف وكالت به او نموده قبول نكرد، از عالم بی‌مدار انتقال نمود. مولانا محتشم كاشی در تاریخ آن «10» واقعه گفته: خ «11»
دلا بنگر این نامحابا فلك راكه شد تا چه غایت به بیداد مایل
ز روی زمین شوری انگیخت آسان‌كه كار زمین و زمان كرد مشكل
______________________________
(1)- م: «شاه عالمیان نذر كرده‌ام ... شاه عالمیان» ندارد
(2)- م: محمد راز
(3)- ن: «به تقریب» ندارد
(4)- م: برو
(5)- م: «و» ندارد
(6)- م: بر
(7)- م، ن: ندارد
(8)- م: «زیارت» ندارد
(9)- م، ن: علیهما
(10)- م: این
(11)- م: ندارد. ن: تاریخ
ص: 441 چسان دست آن سنگدل «1»داشت یاراكه خورشید را رو بینداید «2» از گل
اجل شد دلیر اینچنین «3»هم كه ریزدبه كام مسیح «4» زمان زهر قاتل
انیس سلاطین جلیس «5»خواقین‌سپهر معارف جهان فضایل
مسیحا دمی كز دمش روحرفته‌شدی باز در پیكر مرغ بسیمل
سمی نبی نور دین «6»ماه حكمت‌محمد ملك ذات «7» قدسی شمایل
حكیمی كه سد متین علاجش‌میان حیات و اجل بوده حایل
افاضل پناهی كه آثار فیضش‌شدی كمترین ذره خورشید كامل
چو شهباز «8»روح بلند آشیانش‌به همت فكند از جنان جهان ظل
نمودند از بهر تاریخ فوتش‌به دیباچه خاطر و صفحه دل
حكیمان رقم «9»سرور اهل عالم «10»افاضل پناهان، پناه افاضل

سال «11» چهل و یكم از سلطنت آن خسرو سپهر رفعت، نوروز سیچقان ئیل شنبه بیست و هفتم شهر رجب احدی و سبعین «12» و تسعمائة

درین سال خجسته خصال معصوم «13» بیگ صفوی را كه وكیل السلطنه بود با بعضی امرای در خانه به جهت تأدیب میر مراد خان والی ولایت مازندران بدانجا فرستادند. چون مشار الیه «14» بدان حوالی رسید، میر مراد خان در مقام شفاعت و عجز «15» درآمده خوف و بیم بسیار برو مستولی گشت عرضه‌ای به درگاه عرش اشتباه فرستاد كه مرا چه حد و یارا كه در برابر فوجی از عساكر منصوره «16» در آیم. اگر مقصود شاه عاقبت محمود ولایت مازندرانست، به هر كه عنایت فرمایند می‌سپارم. شعر: «17»
چو شد فهم از آن «18»انقیاد تمام‌به پاداش آن شاه گردون غلام
قوی پایه كردش به طبل و علم‌به او كرد تاج سعادت كرم بنابر آن، به دستور حكومت مازندران را به وی شفقت فرمود و او تعهد بقایای خراج سنوات نموده در مقام ادا شد.
______________________________
(1)- ب، م: سنگدل باد را
(2)- ب، م: بیندازد. ن: زو بیندازد
(3)- م: غبین
(4)- مز، ب، ن: مسیحا
(5)- ن: جیس
(6)- مز: نور الدین
(7)- م: زاد
(8)- ب، م: شبها
(9)- م: زمان
(10)- م: كمالم
(11)- ن: ذكر فرستادن معصوم بیگ وكیل را بر سر مراد خان والی مازندران و عجزو و اضطرار او به درگاه شاه والامكان
(12)- ب: تسعین
(13)- ب، م، ن: معصوم را كه وكیل السلطنه بود
(14)- م: «مشار الیه» ندارد
(15)- م: عجزه
(16)- م: منصور
(17)- م: «شعر» ندارد
(18)- م: ازو
ص: 442
و هم درین سال پیر محمد خان بن جانی بیگ سلطان كه والی بلده بلخ بود با سپاه بی‌شمار به حوالی مشهد مقدس معلی آمده «1» چند روز در حوالی شهر در درب ناوقان و مزار میر علی آمو توقف نمودند. دلاوران جنگجو و بهادران رزمجوی «2» با مشهدیان تندخوی «3» مكررا از دروازه بیرون آمده دستبردها نمودند. چون محل حصاد غله و پروردن پالیز و پنبه بود، سادات عظام و نقبای كرام صلاح در صلح دیده چند نفر از سادات پیر «4» فلك و ارباب را سیادت پناهین نقابت دستگاهین میرزا ابو طالب رضوی و میر غیاث الدین محمد و میر شریف موسوی نزد پیر محمد خان (328) فرستادند و به جهت او از قسم مأكولات چیزی چند بردند. مشار الیه از آمدن نادم شده مقرر كرد كه لشكری او خرابی و نقصان به مزروعات آن نواحی نرسانند و از روی اخلاص نذر بدان آستانه مقدسه فرستاده به جهت هر كدام از سادات مذكوره سقرلاطی كبود به رسم خلعت ارسال داشت و خود طبل مراجعت كوفته به جانب بلخ در حركت آمده «5» و به عذرخواهی این «6» بیراهی تولك بهادر خال «7» خود را به درگاه شاه گیتی پناه فرستاد. شاه عالمیان او را نوازشات فرموده حسین قلی بیگ شاملو كه در آنزمان یساول باشی دیوان بود همراه وی به رسم رسالت به بلخ فرستاد.
و هم درین سال علی سلطان ازبك با برادرزاده‌اش ابو الخان به تاخت و نهب ولایات «8» خراسان آمده به نواحی مشهد مقدس مزكی رفته در موضع طرق نزول نمودند و به تعیین یورت و مقام اشتغال دادند كه امرایی «9» كه در مشهد مقدس بودند بیرون آمده بر ایشان حمله نمودند و جمعی كثیر از ازبكان به قتل آمدند. چون شب به میان آمد، غازیان به شهر در آمده خوف تمام در جوف علی سلطان استیلا یافته صبح آن روز خایب «10» و خاسر به جانب دیار خود توجه نمود.
و هم درین سال جمعی از اعیان بلاد ماوراء النهر و سلاطین چنگیزی به عزم احرام حج به دار السلطنه قزوین آمده، بعد از رعایت مرخص شده «11» به جانب حجاز روان «12» شدند. و هم درین سال سلطان محمود خان والی بكر ابو المكارم نامی را با انواع پیشكش و تحفه به درگاه گیتی- پناه فرستاد «13». فرستاده وی «14» در روز پنجشنبه چهاردهم ذی حجه به شرف پای‌بوس شاه عالیجاه سرافراز شد. آنگاه رعایت یافته مرخص گشت. سلطان محمود خان مرد شیعه بود، مطلقا تقیه
______________________________
(1)- ن: آمده
(2)- ب، م، ن: رزمجو
(3)- م، ن: تندخو
(4)- ب، م ن: سیر فلك خلاصة التواریخ ج‌1 442 سال چهل و یكم از سلطنت آن خسرو سپهر رفعت، نوروز سیچقان ئیل شنبه بیست و هفتم شهر رجب احدی و سبعین و تسعمائة ..... ص : 441
(5)- ب: آمد
(6)- م: آن
(7)- ب، م، ن: خان
(8)- م: ولایت
(9)- ب، م: امرای
(10)- م، ن: خائبا و خاسرا
(11)- م: شد
(12)- م: روانه
(13)- م: فرستاده
(14)- ب، م: «وی» ندارد
ص: 443
نمی‌كرد عرضه به نواب سلطان ابراهیم میرزا نوشته فرستاده بود كه اگر من نسبت به سلاطین جغتای نوكر و ملازمم اما به خاندان مرتضوی و دودمان صفوی كمینه غلام به اخلاصم و چند مرتبه قنادیل طلا «1» و شمعدان بزرگ طلا به آستانه مقدسه عرش منزلت فرستاد «2»*. مرحومی میرزا قاسم جنابدی در وقایع حالات آن خاندان «3» ستوده صفات نسخه‌ای در سلك نظم در آورده این ابیات از آنجاست. نظم «4»:
الا ای فلك قدر گردون مقام‌حریم درت كعبه خاص و عام
چو خورشید تابنده روشن ضمیربه تیغ و به اندیشه اقلیم‌گیر
تو خان زمانی و عالم تراست‌همه ملك «5»دلها مسلم تراست
نظر كرده شیر یزدان تویی‌كمر بسته شاه مردان تویی
به كف تیغ شاه ولایت تراست‌ز شاه ولایت حمایت تراست
تویی سایه رحمت ذو الجلال‌تویی آفتاب سپهر كمال
عجب كوكبی عرش پیرایه‌ای‌كه هم آفتابی و هم سایه‌ای
بود قصر قدرت به آنسان بلندكه كوته بود مهر را زو كمند
همایی كه در سایه‌ای كرده جای‌بود بر سر آسمان سایه‌سای
چو خورشید مهر سلیمان تراست‌زمین و فلك زیر فرمان تراست
بود نغمه در كلك من بلبلی‌كه دارد تمنای وصل گلی
زمانی چو گل باز كن گوش هوش‌كه بلبل ز شوقت بر آرد خروش [329]
ز كلكم به هر گوشه آوازه‌ای‌زمن گوش كن قصه تازه‌ای
ز شاهان دهر آشكار و نهان‌سخن یادگار است و بس در جهان
سخن گر نبودی درین رهگذرنماندی ز شاهان عالم اثر
سخن كز سیاهی نشان می‌دهدزلال حیاتست و جان می‌دهد
دعای مسیحا سخن بود و بس‌كه می‌داد جان مرده را در نفس
رسد كوه را گر صدایی به گوش‌شود «6»ذی حیات و برآرد خروش
سخن اندرین عرصه بی‌كران‌پیامی است از حق به پیغمبران
نبی از سخن صاحب راز شددر راز حق بر رخش باز شد
به صد معجزش بود اگر دسترس‌از آنها یكی جاودان ماند و بس
به فرقان نگر كاندرین تنگنای‌بود تا به روز قیامت به جای
كلام آلهی سخن نازلست‌سخن مایه بخش حیات «7»دلست
______________________________
(1)- م: «طلا» ندارد
(2)- م: فرستاده
(3)- م: خان
(4)- م: «نظم» ندارد
(5)- م: ملكها دل
(6)- م: شودی
(7)- م: حیات و
ص: 444 درین كهنه مأوای دیرین بنابقای سخن فارغست از فنا
ز روی شرف بر سپهر كمال‌سخن آفتابی بود بی‌زوال
اگر گفت فردوسی نامدارحكایات جمعی ز دین بر كنار
مرا این گرانمایه درهای بكرگر آمد به ساحل ز دریای فكر
تعالی اللّه از غایت مقبلی‌به مدح علی بود و آل علی
در آنروز كز طبع دریا نشان‌همی دارم از گوهر و در نشان
نخستین ز شهنامه شاه دین‌شدم درفشان از یسار و یمین
چو كردم به معجز قلم را علم‌دو شهنامه سر زد مرا از قلم
دو لوحم كه بر وجه دلخواه بودیكی مهر بود و یكی ماه بود
به سال همایون و بخت سعیدشدم شادمان از دو فرخنده عید
چنان نسخه‌ای را كه برداشتم‌به دعوی سر قدرش افراشتم
ز لوح و قلم شوری انگیختم‌ز طاق سپهرش در آویختم
قلم را كه مشكین رقم كرده‌ام‌به شهنامه خوانی «1»علم كرده‌ام
من امروز استاد «2»فردوسیم‌چه حاجت كه گردون «3» نهد كرسیم
اگر زانكه صنعتگران را به كارز كرسی نشستن بود اعتبار
ز عرش برین زینت و زین یافت‌شرفنامه قاب و «4»قوسین یافت
من اكنون به وصف شه از روی فرش‌دعایی فرستاده‌ام زیر عرش
كه بوسیده جای نبی بی‌حجاب‌دعای من آنجا شود مستجاب
دگر بارش آرم به اقلیم فرش‌چو وحیی «5»كه آید ز بالای عرش
از آن حرز جانش دهم ساز و برگ‌كه باشد دلش فارغ از یاد مرگ
ز شهنامه خوانی چو پرداختم‌سخن را به گردون سرافراختم
هنرپیشه فردوسی هوشمندكه بودش شكایت ز چرخ بلند
گر «6»امروز بودی چو من گنج سنج‌به مداحی شاه با تاج و گنج
چو من دور گردون «7»بكام دلش‌شدی كام دل از سخن حاصلش «8»
ز حرف شكایت زبانش خموش‌ز شكر آلهی دلش در خروش
چه خورشید گشتی چنان فیض‌ناك‌كه از دامنش ریختی زر به خاك
گرفتم به كف كلك معجز طرازز لیلی و مجنون شدم نكته‌ساز
______________________________
(1)- م: خانی
(2)- م: شاگرد
(3)- م: گردن
(4)- م: «و» ندارد
(5)- م: دخی
(6)- م: كه
(7)- م: كردن
(8)- ب، م: حاصل‌اش
ص: 445 قلم كرده در ساحری خامه رادو نوبت رقم كردم آن نامه را
شد این نكته ظاهر كه نقاش چین‌كشد نقش آخر به از اولین
چو آن حجت نامور شد سجل‌از آن خوشتر آمد «1»كه می‌خواست دل
رساندم «2»سریر سخن را به ماه‌قدم بر قدم عارفی را به راه
شدم از دوات و قلم چاره جوی‌از آن كرده چوگان و «3»زین كرده گوی
به دعوی مرا گوی و چوگان به دست‌زدم گوی معنی زهر كس كه هست
پس آنگه در سحر را كرده بازز شیرین و خسرو شدم قصه «4»ساز
سوادم كه شد بر فلك سایه سای‌عطارد به چشم خودش داد «5»جای [330]
دگر ره مرا خامه دلنوازشد از قصه «6»شاهرخ نكته‌ساز
به وصفش هزاران در شاهوارمرا سر زد از طبع دریا نثار
پس آنگه قلم را علم ساختم‌یكی نسخه تازه پرداختم
ز راه شرف نسخه بو العجب‌كه بود از فلك بر سپهرش لقب
چو دیدم خطابی چنان مستطاب‌ز روی صوابش نوشتم جواب
بر آراستم خوان اندیشه راصلایی زدم هر هنرپیشه را
پی كلك من طوطی دیگر است‌زفیض سخن طعمه‌اش شكر است
تجارت كنان از پی دوستان «7»ز واسط «8» فتادم به هندوستان
گشادم در مخزن بی‌قیاس‌كه آید خریدار گوهرشناس
شبی كز شرف چون شب قدر بودشب قدر من بهتر از بدر بود
شبی اینچنین رفته چشمم به خواب‌كه آمد به خوابم یكی آفتاب
عجب آفتابی خضر نام «9»اوزلال بقا رشحه جام او
سلامش چو كردم علیه السلام‌نظر كرده سویم به لطف تمام
تراشیده كلكی به دستم سپردبه سوی سخن بردنم راه برد
در اندیشه بودم كه تدبیر چیست‌درین خواب فرخنده تدبیر چیست
كه آمد یكی نامه نامدارزنزدیك خان سپهر اقتدار
ابو الفتح محمود خان كز سپهرپی فخر در پایش افتاده مهر
به لوح قلم كرده حرفی رقم‌چو لوحی كه آید ز لوح قلم
عجب نامه‌ای مایه شادیی‌پی بندگان خط آزاده‌ای «10»
______________________________
(1)- م: خوشنو اید
(2)- م: رساند
(3)- ب، م: «و» ندارد
(4)- م: غصه
(5)- م: داده
(6)- م: غصه
(7)- م: داستان
(8)- م: اوسط
(9)- م: بام
(10)- م: آزادگی
ص: 446 چنین آرزو كرده جان جهان‌كه احوال او آشكار و نهان
كنم نظم و فرمان گذاری كنم‌به فرمان او جانسپاری كنم
چو دیدم كه فرمان خدای زمان‌چه و چیست «1»كاید فرو ز آسمان
به امید این كار برخاستم‌ز اقبال وی یاوری خواستم
كه این نامه نامور چون فكاربه پایان رسانم ز آغاز «2»كار
زهی خان «3»گردون اساسی كه هست‌چو خورشید عالم ترا زیردست
به وصفت «4»سه گوهر مناسب به حال «5»مرا سر زد از طبع دریا مثال
برانم كزان زیب افسر كنم‌پس از هر حكایت مكرر كنم
زمن این سه زر زیور گوش كن‌ز دریای گوهر فراموش كن
ترا نام محمود و بخت ارجمندمقام تو محمود و قدرت بلند
از آنجا كه اقبال و بختت عطاست‌ایاز تو محمود غزنی سزاست «6»
ترا كوكب بخت مسعود بادسرانجام كار تو محمود باد
بیا ساقی این «7»دلبر نوش لب‌بده باده‌ام بهر عیش و طرب
ز نوشین لب خود مرا چاره سازكه از نقل و می سازدم بی‌نیاز و هم درین سال شاه با اقبال تولیت مشهد مقدس معلی را با «8» وزارت مملكت به مرحومی میر سید علی رضوی قمی كه تصدی «9» بعضی محال خالصه و قضای دار السلطنه قزوین «10» به وی متعلق بود مرحمت فرمودند. مشار الیه در اوایل شهر رمضان مذكوره احرام آن روضه «11» عرش منزله «12» بسته متوجه شد.
و هم در شب «13» نوروز این سال مهد علیا خانش «14» خانم همشیره نواب مالك رقاب اعلی به عالم بقا پیوست. زوجش «15» مرتضی «16» ممالك اسلام شاه «17» نعمت اللّه به نیت زیارت حج مرخص شده متوجه بغداد شد و نعش خانم را به موجب وصیتش در حایر معلی «18» در تحت قبه «19» ابراهیم مجاب «20» دفن نمود. چون اراده هدایت پناه مشار الیه آن بود كه از راهبر* به زیارت رود، پاشای بغداد آنرا موقوف به عرض خوندگار داشت و محل فوت شد. بالضروره وی بعد از [331] تشرف
______________________________
(1)- م: چه او چیست
(2)- م: به آغاز
(3)- م: خوان
(4)- م: به وصف
(5)- مز، ب، ن: مجال
(6)- م: رواست
(7)- م: «این» ندارد
(8)- م، ن: به وزارت
(9)- ن: مقتدی
(10)- ب، م ن: قزوین بود
(11)- م: به روضه
(12)- ن: منزلت
(13)- ب، م، ن: این سال شب نوروز مهد علیا
(14)- م، ن: خوانش
(15)- ن: رواج ممالك اسلام
(16)- م: «مرتضی» ندارد
(17)- م: مرتضی
(18)- ب، م، ن: معالی
(19)- ن: قبر
(20)- ب، م: مجاب
ص: 447
زیارت آن مشاهد مقدسات عود نموده در راه پهلو بر بستر ناتوانی نهاد روز به روز ضعیف و نحیف گشته چون به ولایت همدان رسید، در صباح جمعه دهم ذی حجه به عالم جاودانی «1» رحلت نمود.
نعش او را به كربلای معلی نقل نموده در جنب زوجه‌اش در همان مكان شریف مدفون گشت* ولادتش در شب پنجشنبه سیزدهم شهر شوال سنه اثنی عشر و تسعمائة. مدت عمرش شصت سال. یكی از شعرا در تاریخ فوت وی اینچنین یافته. «مصرع «2»:
«شاه باقی زنده هر دو سرای»

سال «3» چهل و دوم از فرمان فرمایی سلطان سلاطین نشان* و كیخسرو سلیمان مكان اثنی و سبعین و تسعمائة نوروز اودی‌ئیل روز یكشنبه هشتم شهر شعبان العادل‌

درین سال فرخنده فال در شهر صفر شهریار كه خود را به سربداران سبزوار منسوب می‌ساخت و در سلك وزرای علی سلطان ازبك خود را در آورده بود و قلعه خبوشان كه در تصرف غازیان بود به تغلیب «4» به دست آورده مدتی در آن متحصن بود، اتفاقا قلعه را به اقوام خود سپرده به دیدن علی سلطان رفته بود؛ جمعی از مردم خبوشان به سرداری قمری از روی دولتخواهی شاه عالی دروازه را بسته بعضی از اقوام و اتباع «5» شهریار سربدار را به قتل آورده فوجی را از قلعه بیرون كردند و كلید قلعه را به درگاه شاه جم جاه فرستادند. آنگاه علی سلطان با بعضی از ازبكان به حوالی آن قلعه آمده چون امید «6» فتحی ندید طبل مراجعت كوفته «7» به الكای خود رفت «8» و شاه عالیجاه به جلدوی این، پهلوان قمری را سلطنت داده الكای كلیدر و بعضی از آن نواحی را به تیول او عنایت فرمود «9» و حكومت «10» قلعه كلیدر و اسفراین «11» به ایغود بیگ چاوشلو مفوض گشت. و در روز سه شنبه بیست و یكم شهر صفر سنه مذكوره خبر رفتن علی سلطان ازبك به جانب ولایت فسا به درگاه عالم‌آرا رسید. حكم مطاع عز اصدار یافت كه امرای عظام بعد از صفر متوجه خراسان شده به امرای نامی كه قبل از این بر سر الكای مازندران رفته بودند حكم قضا نفاذ شرف صدور یافت كه به تسخیر خوارزم «12» كه الكای علی سلطان است اقدام نمایند و معصوم بیگ صفوی «13» با بعضی از امرای نامی كه قبل ازین بر سر الكای مازندران رفته بودند حكم «14» قضا نفاذ شرف صدور یافت كه از آنجا متوجه خراسان شوند و در روز جمعه بیستم شهر ربیع الاول سنه مذكوره بعضی امرای «15» عظام مثل امیر خان تركمان و نظر سلطان استاجلو از دار السلطنه بیرون رفته به جانب خراسان
______________________________
(1)- ب، م، ن: جاودان
(2)- م: ندارد
(3)- عنوان (ن) چنین است: ذكر وقایع شهریار سربدار معامله هرج و مرج آن ولایت كه در این سال خجسته خصال روی نمود. م: ناخوانا است.
(4)- ن: به تغلب
(5)- م: «و اتباع» ندارد
(6)- ب: «امید» ندارد
(7)- ب، م: كوفت
(8)- م، ن: مراجعت فرمود
(9)- ب، م: فرموده
(10)- ب: حكومت كلیدر. ن: حكومت كلید
(11)- م: اسفرایین
(12)- ب، م، ن: خارزم
(13)- م: با
(14)- ن: حكم قضا شرف نفاذ یافت
(15)- ب، م: امرا مثل
ص: 448
توجه نمودند و عزیمت رایات فتح آیات بدان حدود مقرر شد اما در عقده تعویق افتاد. و چون اخبار ظلم و طغیان و كفران نعمت قزاق «1» خان تكلو كه بعد از پدرش محمد خان در دار السلطنه هرات شیوع تمام یافته «2» بود و مكررا حقیقت به مسامع عز و جلال رسید اراده خاطر عاطر فیض مآثر شاه جم جاه بدان متعلق شد كه اول امرای عظام به سرداری نواب میرزایی سلطان ابراهیم در ولایت خواف جمع شده معامله قزاق را تنقیح داده رفع تعدی و تطاول او از آن بلده جنت‌آسا نمایند و روز چهارشنبه پانزدهم شهر جمادی الاول سنه مذكور احكام مطاع لازم الاتباع درین باب عز اصدار یافته «3» ملازم معصوم بیگ صفوی وكیل به خراسان آمد «4» و حكم اشرف به نفاد پیوست [332] كه سلطان حسین میرزا «5» حاكم قندهار جمعی از لشكریان خود و بدیع الزمان میرزا حاكم الكای سیستان به عسكر ظفر اثر حاضر گردند «6». سلطان ابراهیم میرزا و معصوم بیگ صفوی و امیر خان تركمان حاكم همدان و ولی خلیفه شاملو حاكم قم و شاهقلی سلطان افشار حاكم كرمان و نظر بیگ استاجلو حاكم سلطانیه و امیر اصلان بیگ افشار حاكم* بعضی محال اصفهان و صدر الدین خان ولد معصوم بیگ و ارس سلطان روملو حاكم «7» ولایت ری و حیدر بیگ تركمان حاكم ساوه و خلیل بیگ «8» كرد و سایر امرا «9» و لشكریان خراسان در ركاب ظفر انتساب روان «10» گشتند و مقرر شده بود كه اول او را به انقیاد و تسلیم و سلوك طریق مستقیم دلالت كنند «11». اگر طوق طوع و حلقه اخلاص در گردن و گوش او انداخته و بر قبول تقبیل آستان معلی نشان كه سجده‌گاه سلاطین زمان است اقبال نماید و پنجهزار سوار همراه امرا نماید «12» كه متوجه اردو گردند شرایط اعزاز و احترام او به جای آورند، و اگر بر خلاف این عمل نماید «13»، بر سر او رفته در دفع و رفع او كوشند. نواب میرزایی و «14» معصوم بیگ صفوی به موجب فرمان شاهی چیزی به قزاق برگشته روزگار نوشته در جواب بوی صدقی «15» ازو نشنیدند بالاخره كوچ بر كوچ تا غوریان رفتند.
در آن اثنا كه خبر آمدن میرزا و امرا به شهر رسید، مصطفی بیگ و «16» مسیب بیگ برادران قزاق در مقام قصد او در آمده، چون كاری پیش نتوانستند برد با جمعی از دولتخواهان تكلو از شهر بیرون آمده خود را به صافی ولی خلیفه روملو حاكم ولایت غوریان رسانیدند. قزاق چون برین معنی آگاه شد، حسین قلی بیگ برادر فدوی خود را با جمعی كثیر از عقب برادران «17» به جانب غوریان روان نمود. در روز شنبه دهم جمادی الاخر میانه ایشان محاربه دست داده. در آن اثنا
______________________________
(1)- ن: قزاق سلطان
(2)- م: «یافته» ندارد
(3)- م: یافت
(4)- مز، ب، ن: ندارد
(5)- ب، م: میرزای
(6)- م: گردید
(7)- م، ن: حاكم ری
(8)- ب، م، ن: بیگ ترك
(9)- م: امرای
(10)-: روانه
(11)- ن: كند
(12)- ب، م، ن: نمایند
(13)- م: نمایند
(14)- م: «و» ندارد
(15)- ن: صدقی نشیند
(16)- ن: برادر. م: و برادران
(17)- م: برادران با جمعی
ص: 449
قراول امراء بدان حوالی رسیده، متعاقب آن ولی خلیفه شاملو بدان معركه رسیده جمعی كثیر قریب به هزار و هشتصد كس از مردم قزاق پرنفاق كشته شده بقیة السیفی سر خود گرفته متفرق شدند. این خبر چون به قزاق رسید، مقارن آن امرا به سرعت تمام در رباط پریان كه تا شهر سه فرسخ «1» است نزول فرمودند. تتمه لشگرش متفرق به اطراف ولایات رفته قزاق با معدودی چند نواب «2» شاهزاده عالم و عالمیان سلطان محمد میرزا و نور حدقه جهانیان سلطان حسین «3» میرزا پسرش را برداشته به قلعه اختیار الدین متحصن شده جعفر بیگ ولد قزاق حیران و پریشان عاجز شده پدر را گذاشته با جمعی بقیة السیف «4» به جانب بلخ گریخت. پیر محمد خان والی «5» آنجا دست رد بر سینه امید «6» او نهاده، بالضروره از آنجا به جانب هند روان شد.
امرای عظام در ملازمت نواب ابو الفتح «7» سلطان ابراهیم بهرام به دار السلطنه هرات درآمده در عصر روز جمعه شانزدهم جمادی الثانی سنه مذكوره به در قلعه رفته شاهزادهای عالمیان را با قزاق بیرون آوردند. از صحیح القولی استماع افتاد كه در محلی كه قزاق بیرون آمد، معصوم بیگ تكلیف نمود كه اسب بكشند كه خان سوار شود وی «8» در جواب گفت كه اگر خان سوار می‌توانست شد شما نمی‌توانستید آمد. قزاق [333] به مرض باد فتح مبتلا بود درین اواخر «9» به استسقا گرفتار گشته بود. در خلال این احوال در سلخ رجب به عالم آخرت رحلت نمود. امرا سر او «10» پر كاه كرده به درگاه عالم پناه فرستادند «11». در تاریخ آن «12» واقعه گفته‌اند كه: «13»
از طور قزاق لعین وز تابعان گمرهش‌باید گرفتن عبرت و گرد شك از دل پاك «14»رفت
از دولت شاه جهان اقبال ما بر جمله بودكفران نعمت در ربود از چنگ آن اقبال مفت
ادبارشان بگرفت وین «15»تاریخ جستم عقل گفت‌دو نان كافر نعمت «16» از بهر زوال جمله گفت و هم در اوایل این سال، در شب پنجشنبه دوازدهم شهر شعبان المعظم، شاه آگاه حضرت صاحب العصر و الزمان و خلیفة الرحمن علیه صلوات من اللّه المنان در خواب دیدند كه اشاره با بشاره به رفع بعضی از مبتدعات «17» فرموده بودند و صباح آنروز به ایوان چهل ستون آمده تمامی سادات و علما و افاضل و امرا و اركان دولت قاهره را طلب فرموده شرح رؤیای صالحه را نقل فرمودند و تمغاوات كل ممالك محروسه را كه قریب به سی هزار تومان می‌شد و هر ساله به سر كار خاصه واصل می‌گشت بخشید و نواب این عطیه را به ارواح مقدسه حضرات عالیات ایمه هدی
______________________________
(1)- ن: نه فرسخ
(2)- ب، م: نواب و
(3)- م، ن: حسن
(4)- م: «السیف» ندارد
(5)- م: والی در
(6)- م: «امید» ندارد
(7)- م: «ابو الفتح» ندارد
(8)- ن: خان
(9)- م: آخر
(10)- ب، م: او را
(11)- م: و در
(12)- م: این
(13)- ب، م: ندارد. ن: تاریخ
(14)- ب، م: « «از دل پاك» ندارد
(15)- ب: درین
(16)- م، ن: نعمتی
(17)- ب، م، ن: مستدعیات
ص: 450
علیهم «1» التحیة و الثنا هدیه فرمودند و درین باب پروانجات مؤكد به لعنت نامه نوشته «2» به اطراف و اعاظم بلاد فرستاده امر فرمودند كه «3» بر سنگ نقش نمایند و له الحمد و المنه كه این نوع مكرمتی كه از هیچ یك از سلاطین جهان و خواقین دوران سر نزده از آنزمان «4» تا حال كه تاریخ هجری به نهصد «5» و نود و چهار رسید همچنان در دودمان آن پادشاه عالیشان برقرار است. شعر «6»:
نشان نماند ز تمغا بغیر از آن «7»داغی‌كه در درونه تمغاچی از غم تمغاست «8» و همچنین مبلغهای كلیه از وجوهات تابعه مال* و خراج كه از قدیم الایام تا پیش ازین به چند سال داخل ابواب المال شده بود و عجزه بیچاره «9» از آن ممر پایمال عمال بودند تصدق فرموده مال اصناف و محترفه اكثر بلاد را مؤكد به لعنت‌نامه بخشیدند و مبلغی دیگر از مال وجوه منهیات چون شرابخانه و قمارخانه و امثال ذلك مسدود فرمودند و سالهاست كه رفع و منع آن به درع «10» شده.
و هم درین سال استادی مولانا نظام الدین «11» شاه محمود زرین قلم نیشابوری در «12» مشهد مقدسه رضیه رضویه علی راقدها الف الف سلام و تحیه «13» از عالم فانی به سرای جاودانی انتقال فرمود و در جنب قبر مرحومی مولانا سلطانعلی مشهدی در پایین پای حضرت علیه السلام نزدیك پنجره گنبد میر علیشیر مدفون گشته، این ابیات از اشعار «14» مولانا است. بیت:
آلهی همه عمر محمود كاتب‌اگر چه به عصیان سیه كرده دفتر
به عرف خطایش خط عفو دركش‌به حق علی ابن موسی بن جعفر شرح فضایل و كمالات مولانا «15» در تذكرة الشعرا ثبت افتاده. «16»

سال «17»* چهل و سیم از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم سنه ثلث و سبعین و تسعمائة نوروز پارس ئیل روز پنجشنبه نوزدهم شهر شعبان العادل‌

در اول این سال خبر رفتن امرای عظام در ملازمت شاهزاده ابراهیم بهرام «18» به هرات و مقارنه آن مژده فوت قزاق نمك به حرام به مسامع عز و جلال رسید. شاه كامیاب به واسطه محبتی و الفتی كه بدان بلده خلد «19» مانند داشتند، سیادت پناه «20» محبوب القلوبی میر گنش «21» قمی را كه
______________________________
(1)- م: علیه
(2)- ن: نوشتند
(3)- ب، م، ن: و درین باب كه بر سنگ
(4)- ب، م: آنزمان حال
(5)- م: نهصد
(6)- ن: بیت. م: ندارد
(7)- م: «از آن» ندارد
(8)- م: معاست
(9)- م: و بیچاره آنرا به ممر. ن: بیچارگان آنرا به ممر
(10)- م: مدح
(11)- م: عظام الدین
(12)- ن: از- ن: التحیه
(13)- از شعر اشعار
(14)- م: ندارد
(15)- م: وی
(16)- م، ن: افتاد
(17)- ن: ذكر فرستادن شاه عالمیان‌پناه میر گنش قمی را جهت سمنون پختن به ولایت هرات و خلعت فرستادن جهت شاهزاده‌ها. م: عنوان مشخص نیست.
(18)- ب: بهرام براه آمد. ن: ابراهیم همراه آمد. م: به همراه آمد.
(19)- ب، م، ن: خلد آیین
(20)- ن: مآب
(21)- م، ن: میر كبش
ص: 451
قرابت تمام به والدین مستهام «1» داشت و در سلك فیوج «2» و مقربان [334] و مخصوصان شاه عالمیان بود مقرر نمود كه به دار السلطنه رفته جهت هر یك از شاهزاده‌ها «3» و امرا* و اهالی آن ولایت خلعت برده، در آن خطه فاخره سمنوپزی نمایند و به والد مؤلف میر منشی كه در سلك ملازمان درگاه عالم پناه منخرط بود امر فرمود كه درین باب مسوده «4» حكم همایون نماید. وی امتثالا لامره العالی* مضمون فرموده «5» اشرف «6» را بدین عبارت رقم نموده بسیار مستحسن خاطر اشرف افتاد.
«فرمان همایون شرف نفاد یافت آنكه چون بلده فردوس صفات دار السلطنه هرات صانها اللّه تعالی عن الآفات كه به لطافت آب و هوا و نظافت «7» گلرخان سمن سیما رشك گلستان ارم و غیرت «8» بلاد عالم است «9» در مبادی سلطنت روزافزون مقر عز و جلال نواب همایون ما بوده و نهال بلند اقبال دولت بی‌زوال ما در آن آب و هوا نشو و نما یافته اول مملكتی كه اعلیحضرت خاقان جم جاه فردوس مكان علیین آشیانی «10» شاه بابا ام «11» انار اللّه برهانه نامزد «12» همایون ما كرده آن شهر دلپذیر و بلده بی‌نظیر بود و گوئیا آن بلده ارم نشان وطن مالوف ما است. نظم «13»:
شهر هری چشم و چراغ بلادجای شهانست كه آباد باد
هر كه نهادست درو پای خویش‌كرده فراموش ز مأوای خویش
كان نمك ساده رخانش همه‌اهل هنر پیرو جوانش همه و همیشه خاطر اشرف اعلی متوجه انتظام حال و فراغ بال سكنه و متوطنه «14» آنجا بوده و هست و از تاریخ بیست و هشت «15» سال تا حال به واسطه ظلم و تعدی محمد خان تكلو و قزاق «16» آن حرامزاده سگ، اهل آن ملك دلشكسته و پریشان خاطر بوده‌اند «17» و به سیرهای بهجت‌انگیز و جشنهای فرح آمیز كه مقتضای وضع دلگشای و هوای نشاط افزای آنجا است نپرداخته‌اند و چون درین اوقات به یمن توفیقات آلهی و امداد حضرات «18» مقدسات سدره مرتبات صلوات اللّه و «19» سلامه علیهم اجمعین دست تعدی و تظلم آن سگ حرامزاده نمك به حرام از سر خواص و عوام آن شهر جنت نشان كوتاه شد «20»، انشاء اللّه تعالی بعد از این روز به روز به یمن «21» معدلت و عنایت كامله نواب همایون ما آثار بهجت و سرور و فراغت و حضور در آن بلده فاخره در تزاید و ترقی
______________________________
(1)- ب، م: مهنام
(2)- م: فتوح
(3)- م: شاهزاده
(4)- م: مسود
(5)- ب، ن: فرموده را
(6)- م: «اشرف» ندارد
(7)- ب، م: نظافت
(8)- م، ن: عشرت
(9)- م: عالمیت
(10)- ب، م، ن: آشیان
(11)- م: بابام
(12)- م: نامرده
(13)- ن: بیت. م: ندارد
(14)- متوطنان
(15)- ب، م: بیست و هشتم
(16)- ب، م، ن: قزاق و دیوان
(17)- ب، م: بودند
(18)- م: حضرت
(19)- م: ندارد
(20)- م: شده
(21)- م: همین
ص: 452
خواهد بود چنانچه آن شهر دلپذیر رشك بلاد عالم است، مردم آن ملك محسود اهل ربع مسكون خواهند گشت. باید كه اهالی و اعیان و جمهور ساكنان و عموم متوطنان آن بلده فرح‌فزا به شكرانه این عطیه و تلافی و تدارك ایام گذشته همیشه به فراغت و حضور و عیش و سرور اوقات گذرانند خصوصا درین ایام نشاطانگیز فرح‌آمیز بهار كه وقت سرور و هنگام سور است «1»، در باغات «2» به سیرهای مرغوب و در شهر به جشنهای مطلوب مشغولی نمایند و چنانچه رسم و قاعده آن مملكت «3» است، در هر محله از محلات صحبت سمنوپزی را به نوعی كه از زمان پادشاه مرحوم سلطان حسین میرزا «4» تا این زمان واقع نشده «5» باشد منتظم «6» سازند. فرزندان اعز «7» ارشد كامكار و امرای عظام رفیع مقدار اهل آن ملك را هواداری نموده آنچه از اسباب صحبت خواهند مددكاری نمایند و هر یك از امرای عظام در هر محله كه باشند اهل محله خود را به تعصب مدد نموده [335] تزیین و آرایش جشن ایشان نهایت اهتمام به جای آورند و از جشنهای بزرگ جدا جدا سمنو بخش نواب همایون «8» از هر محله مصحوب به كس خود و «9» یك نفر از ملازم میری«10» كه همراهی و مددكاری آن جمله نموده باشد فرستند كه ایشان را به خلعت و نوازش شاهانه سرافراز فرموده روانه سازیم. شریعت و رفعت دستگاه قاضی قطب الدین حسن بونی «11» كلانتر دار السلطنه هرات و توابع نهایت سعی و اهتمام درین امر به جا آورده به تفصیل بنویسند كه در چند محله صحبت سمنوپزی واقع شده هر یك از امرا در كدام محله ساكن بودند و به چه نوع امداد و همراهی و هواداری اهل محله خود به جای آورده‌اند. عامه مقیمان و جمهور ساكنان دارا- السلطنه مزبور از اناث و ذكور به عنایت بی‌غایت خسروانه سرافراز شده در دعاگویی دوام دولت روزافزون افزایند. سیادت مآب عمدة الندما میر گنش كه از اهل طرب و ارباب نشاط است فرستادیم كه به «12» اتفاق زبده بیگهای آفاق «13» آغای چینی مرتب آن صحبت كثیر البهجت باشند.»
چون شاه «14» كامیاب خاطر همایون «15» از خلعت و نوازش «16» امرا و اهالی آن بلده بهشت‌آسا فارغ ساخت متوجه قرار مهام آن مملكت شد و ایالت آنجا را به امیر غیب بیگ استاجلو كه حاكم ولایت مشهد مقدس بود شفقت «17» نمود و دارایی مشهد مقدسه متبركه را به دستور به نواب شاهزاده سلیم ابو الفتح «18» میرزا سلطان ابراهیم تفویض فرمود و امر مطاع عز اصدار یافت كه نواب شاهزادگان عالم و عالمیان ابو الغالب سلطان محمد میرزا و ابو النصر* سلطان محمد «19» حسن
______________________________
(1)- م: مور سست
(2)- ب، م، ن: باغها
(3)- م: مملكت است
(4)- م: میرزای
(5)- م، ن: شده
(6)- م: منظم
(7)- م: اعزاز شده
(8)- ب، م: همایون ما
(9)- ب، ن: «و» ندارد
(10)- م: میر آهی. ن: همراهی و مدد
(11)- ن: بوتی
(12)- م: «به» ندارد
(13)- ب: «آفاق» ندارد
(14)- ن: «شاه» ندارد
(15)- ب: همان
(16)- م: نوازش» ندارد
(17)- م: «شفقت نمود» ندارد
(18)- ن: ابو الفتح سلطان
(19)- ب، م، ن: محمد بن حسن میرزا
ص: 453
میرزا به درگاه معلی آیند و امرای عظام مذكوره به همان قاعده در ركاب* نصرت آیات «1» میرزایی سلطان ابراهیم میرزا به جانب نسا «2» و باورد «3» روند. چون امرای عظام در ملازمت شاهزاده مشتری احتشام علم عزیمت به صوب نسا و باورد برافراختند در بیست و ششم ربیع الاول سنه مذكوره بدانجا رفتند. ابو الخان ولد دین محمد سلطان ازبك كه از قرب جنود ظفر نشان ایشان خبر یافت دانست كه طاقت مقاومت ندارد. لاجرم به قلعه ابیورد تحصن جسته در مقام قلعه‌داری امرای عالی كمند همت «4» بر تسخیر كنگره قلعه انداخته پس از وصول به ظاهر آن حصار آغاز محاصره «5» و محاربه كردند.
سپاه ابو الخان با برادرانش پاینده محمد خان و جلال خان با غازیان دوچار شده جنگ نموده و شكست خورده خود را به قلعه انداختند. بالاخره از غایت خوف و بیم تمام صلاح در مصالحه «6» دیدند. ابو الخان به لطایف الحیل كس نزد ارباب دول فرستاده امان طلبید و قسم یاد نمود كه من بعد تا زنده باشد ترك یرتاولی كرده دیگر به تاخت خراسان نیاید و هر ساله پیشكش «7» به درگاه گیتی پناه ارسال دارد. شاهزاده نامدار مظفر لوا ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا و امرای كشورگشا «8» ملتمس وی را مبذول داشته استمالت به وی نوشته الكای ابیورد را به دستور برو مسلم داشتند و حقیقت را عرضه داشت نموده پیر قلی بیگ شاملو شكی* ملازم نواب میرزایی به درگاه معلی آورد و از آنجا متوجه مشهد مقدس معلی شدند. [336]
و هم درین سال علی سلطان بن الوش خان بن «9» محمد امین بن یادگار بن میر شیخ اوغلن بن حاجی تولی «10» اوغلن «11» بن عرب اوغلن بن فولاد اوغلن بن ایبه خواجه بن بختای بن بلغان بن شیبان بن جوجی «12» بن چنگیز خان اراده تاخت استر آباد نموده چون بدانحوالی رسید در اواخر شهر رجب سنه مذكوره درگذشت. در هفدهم شهر شعبان سنه مذكوره ملازم خلیل خان قاجار حاكم استرآباد این خبر را به پایه سریر خلافت مصیر رسانید و بعد ازین پای از تاخت خراسان بریده شد «13»*. حاجم خان بعد از وی بر بلاد خوارزم مستولی گشت.
و هم درین سال غفران پناه مرحومی میر تقی الدین محمد صدر اصفهانی در «14» دار الارشاد اردبیل به جوار رحمت ایزدی پیوست. نعشش را نقل حایر كربلای معلی نموده و در جنب والدش دفن نمودند «15»، تحت اقدام شهدا «16» رضوان اللّه علیهم اجمعین. و در تاریخ این واقعه قاضی
______________________________
(1)- م: نصرت آباب
(2)- م: نسایه. ب: ساو. ن: سایه
(3)- ب: بیو. ن: بیورو
(4)- م: به همت
(5)- م، ن: محاربه و محاصره
(6)- ب، م: مقاتله. ن: مقابله
(7)- ب، م، ن: پیشكشی
(8)- ب، م، ن: كشورگشای
(9)- م: «بن» ندارد
(10)- ن: بولن اغلن بن فولاد
(11)- ب: اوغلن بن فولاد اغلن بن ایبه خواجه بن یحیی بن طعان
(12)- م، ن: جوجی چنگیز خان
(13)- ب، م، ن: بریده باشد.
(14)- ب، م، ن: در دار السلطنه و دار الارشاد
(15)- ن: كردند
(16)- ن: سهندار. م سهندا
ص: 454
شیخشاه اصفهانی گفته. نظم «1»:
از هاتف غیب این شنیدم‌كز دار فنا تقی «2»دین رفت
در صدف سیادت امروزچون قطره آب در زمین رفت «3»
او رفت و به دل هزار حسرت‌صد حیف ازو كه اینچنین رفت
چون بود ز طیبین اولادسوی حضرات طاهرین رفت
تاریخ وفات او چو جستم‌گفتند بگو بزرگ دین رفت و هم درین سال در روز شنبه بیست و سیوم شهر «4» ربیع الثانی نواب شاهزادگی ابو الغالب سلطان محمد میرزا و نور حدقه جهانیان سلطان حسن میرزا «5» ولد او به دار السلطنه قزوین داخل شده، جمیع شاهزاده‌ها و امرا و اعیان و جمهور و ساكنان خطه قزوین تا بیدستان استقبال فرمودند و نقبا و سادات مشهد مقدس معلی مقدمهم «6» میر شریف موسوی كلانتر مشهد* مقدس معلی در ملازمت شاهزاده سپهر اعتلا بودند. و هم درین سال در شهر ربیع الثانی خبر فوت عبد اللّه خان بن قرا خان «7» كه از عمه شاه «8» جم جاه به وجود آمده بود و خواهر آن شاه نیكو پریخان خانم در حباله او بود، از شروان «9» به درگاه شاه عالمیان رسید كه در همین ماه رحلت نموده.
هم «10» درین سال شاه ملكی خصال مهد علیایی فخر النسا بیگم صبیه مرحومی میر عبد اللّه مازندرانی را در عقد نكاح شاهزاده «11» با فلاح ابو الغالب سلطان محمد میرزا در آورده در شب شنبه دهم ماه شعبان دارایی دار السلطنه هرات به نواب شاهزادگی شفقت فرمودند و للگی وی را به شاه قلی سلطان یكان «12» استاجلو مرحمت نمودند و مقرر فرمودند كه لله مذكور شاهزاده را با مخدومزاده «13» سلطان حسن «14» میرزا «15» برداشته متوجه دار السلطنه مذكوره گردد.
و هم درین سال ارس «16» سلطان روملو كه حاكم بعضی از ولایات ری بود معزول شده به ایالت شیروان «17» منصوب شد و الكای ری را به پیره «18» محمد بیگ چاوشلو شفقت فرمودند و یعقوب بیگ یوزباشی افشار را امارت داده داروغگی تبریز را نامزد او فرمودند. و هم درین سال آقا جمالی ولد آقا كمالی كرمانی كه سالها در خدمت شاه عالم‌آرا تقرب تمام داشت به واسطه بعضی از اعمال ناصواب گرفتار كردار خود شد، در روز چهارشنبه دوم شهر صفر مغضوب گشت
______________________________
(1)- ن: بیت. م: ندارد
(2)- ب، م، ن: تقی الدین
(3)- م: این بیت را ندارد
(4)- م: سیم
(5)- م: والد
(6)- م: مقدهم. ن: هفدهم
(7)- م، ن: قرا خان كه شاهزاده سپهر اعتلاء بود و خود آمده خواهران شاهزاده نیكو خصال پریخان خانم.
(8)- ب: شاهزاده سپهر اعتلاء
(9)- م: سروان
(10)- م: و هم
(11)- ب: به شاهزاده
(12)- به شاهقلی سلطان
(13)- ب، ن: مخدومزاده‌ها سلطان محمد سلطان حسین میرزا
(14)- م، ن: حسین
(15)- ب، ن: میرزا را
(16)- ب: درس. م، ن: اورس
(17)- م: شروان
(18)- ب، ن: پیر محمد
ص: 455
[337] و در روز جمعه چهارم شهر مذكور حسب الامر شاه عالمیان میرسید علی خطیب محتسب او را تخته كلاه نموده در میدان و بازار گردانید و در روز پنجشنبه پنجم شاه قلی سقا به واسطه ترك ادب و مكالمه بی‌موقع آنقدر لت خورد «1» كه به عالم آخرت پیوست و در روز چهارشنبه غره شهر رجب سنه مذكوره آقا جمالی را «2» با جمعی از غازیان خنوسلو «3» كه كلمه رده گفته بودند به قلعه الموت برده در انبار انداختند و جمعی دیگر از آن مرتدان را «4» به قتل رسانیدند و در شب شنبه سلخ شهر جمادی الاول سنه مزبور «5» خواجه میرزا بیگ مشهور به تبنكوز «6» كه وزیر شاهولی سلطان تاتی «7» اغلی ذو القدر حاكم شیراز بود و در مجلس خلد آیین شاه با تمكین دخل تمام پیدا كرده بود به تیر «8» زدند و «9» مشخص شد كه فرموده آقایان ذو القدر است كه با حاكم شیراز نزاع دارند «10» و مومی الیه در روز چهارشنبه دهم شهر جمادی الثانی سال مذكور درگذشت. خانه او را مهر زده ضبط اموال او فرمودند و كس به شیراز به جهت پیروی او فرستاده برادرش محمد مقیم را طلب نمودند او «11» از ترس گریخته به عتبات عالیات رفت. و هم درین روز به رفاقت خواجه تبنكوز، ارشتی آقا كه مقر و منازع وی بود تاب اقامت بی او نیاورده بار رحلت به عالم آخرت در بست.
و هم درین روز خواجه ضیاء الدین سلمانی اصفهانی وزیر عبد اللّه خان را به امارت پناه شاهقلی سلطان یكان گیرانیدند به مبلغ هفت هزار تومان و ایاز خلیفه غلام خان مذكور را به مبلغ پنجهزار تومان و سایر ملازمان خان را به مرتبه حال گیرانیدند.
و هم درین سال در محل ظهر روز یكشنبه بیست و سیوم شهر رمضان المبارك سنه مسطوره علامی مرتضی ممالك اسلامی میرسید شریف باقی «12» در دار السلطنه قزوین رحلت نمود.
وی به غایت فاضل و در نهایت ادراك وحدت فهم بود و به وزارت عراق منصوب و در خدمت اشرف كمال* تقرب «13» و عزت داشت و دخترزاده میر عبد الباقی یزدی و از اولاد «14» میر سید شریف علامه بود. بذل تمام می‌فرمود و در ترتیب اطعمه «15» متنوعه تكلفات «16» تمام می‌نمود چنانچه یك طبق طعام را قرب دو تومان خرج می‌كرد و عنبر و مشك داخل می‌نمود. با وجود «17» رسم الوزاره و منافع وزارت و محصولات كلانتری شیراز همه ساله چهارصد «18» پانصد تومان قرض می‌كرد و همیشه همچون دار القضا در منزل او از غرما و متقاضیان غوغا بود. وی جامع جمیع علوم و حیثیات بود. «حیف سید «19» شریف باقی حیف» موافق تاریخست. با وجود حسب و نسب مزاجش
______________________________
(1)- م: خورده
(2)- م: ندارد
(3)- م: چبوشلو. ن: چاوشلو
(4)- م: ندارد
(5)- ب: مذكور. م، ن: مذكوره
(6)- م: ابیكدوز
(7)- م: تابی
(8)- م: تبر
(9)- م: ندارد
(10)- ن: می‌نمود. م: ندارد
(11)- ب، م: و
(12)- ن: بانی
(13)- ب، ن: تقرب داشت و دخترزاده
(14)- ب، م: اولاد وی
(15)- م: مشروبات
(16)- م: «متنوعه نكلفات» ندارد
(17)- م: و با وجود
(18)- م: «چهارصد» ندارد
(19)- ب: «سید» ندارد
ص: 456
شرارت و بد نفسی را طالب و طبعش به تعزبر و خانه خرابی مسلمانان راغب «1». در ایام حیات نسخه بر تقریر و تصرف خلق ممالك محروسه شاهی نوشته توفیق مساعدت نمی‌نمود كه به نظر اشرف در آورد و در هنگام احتضار و گذشتگی از روزگار غدار وصیت نمود كه چون زحمتی كشیده‌ام شاه عالمیان امرار نظری بر نسخه تقریر من اندازد «2». نعوذ باللّه من اعماله و شرور انفسه «3» و تجاوز عن سیاته. نعش میرزا به صحرای كربلا نقل نموده در آنجا گنبدی ساخته دفن نمودند و از آنجا به مدینه مشرفه نقل نمودند. و هم در روز شنبه هیجدهم شهر رجب سنه مذكوره حكایتی كه میر سید علی خطیب [338] محتسب از زبان قاضی جهان گرمرودی محضر نمود «4» او را تخته كلاه كرده بود در دیوان پرسش شد و او را با مولانا اسد تبریزی مقید نموده بعد از چند مدت خبر فوت قاضی جهان از قلعه رسید. قاضی میرك فرار كرده به روم رفت و او نیز در آن صوب فوت شد.
قاضی زادها «5» به غایت عالم «6» و فاضل بودند. از ابنای زمان به حدت فهم و پاكیزگی بحث «7» ممتاز و پرهیزگار و به واسطه سوء عقیدت و ناپاكی طینت در عنفوان جوانی به سختی و صعوبت رحلت نمودند. و هم در روز دوشنبه هفتم «8» شهر جمادی الثانی سنه مذكوره اقبال «9» پناه مرحومی معصوم بیگ صفوی با امرای عظام مثل امیر خان تركمان و نظر سلطان استاجلو از سفر خیر اثر خراسان مراجعت نموده به پای‌بوس «10» بندگان اشرف شاه جم جاه سرافراز گشته در منازل خود قرار گرفتند. و هم در اوایل این سال مصطفی بیگ و مسیب بیگ برادران قزاق تكلو كه به درگاه عالم پناه آمده بودند به شرف امارت سرافراز شدند. الكای قبله شروان به مصطفی بیگ شفقت شد.
قریه خاوه ری و نواحی و خالصه آنجا به مواجب «11» و تیول مسیب بیگ مقرر گشت و غازیان تكلو را جمع نموده به الكای خود رفتند. و هم درین سال محمد خان بیگ ذو القدر كه از اعیان ذو القدران «12» بود به رتبه امارت سرافراز ساخته شیراز را بدو دادند و شاهولی سلطان تاتی اغلی را عزل نموده، مشار الیه به درگاه عرش اشتباه آمد و مبلغی كلی ازو به علت آنكه به ملازمان چیزی نداده می‌طلبیدند.

سال «13» چهل و چهارم از فرمان* فرمایی* شاه عالم پناه بر سریر حشمت و جاه نوروز توشقان ئیل بعضها اربع و سبعین و تسعمائة

درین سال شاه دین پناه شاهزاده عالیجاه ابو الغالب سلطان محمد میرزا را با نور حدیقه
______________________________
(1)- ب: راغب نبود
(2)- م: می‌اندازد
(3)- م: تعسر تجاوز
(4)- ب، م، ن: نموده
(5)- ن: زاهد
(6)- م: «عالم» ندارد
(7)- ب، م، ن: بخت
(8)- ب، م،: شنبه هفدهم
(9)- م: اقبال شاه مرحومی. ن: اقبال مرحومی
(10)- م: پای‌بوسی بنده
(11)- م، ن: به تیول مسیب بیگ و غازیان تكلو
(12)- ب، م: ذو القدر
(13)- ن: ذكر روانه نمودن شاهزادگان عالی مكان سلطان محمد میرزا و سلطان محمد حسین میرزا به طرف خراسان
ص: 457
جهانیان سلطان حسن «1» میرزا مقرر نمود «2» كه یكان شاهقلی استاجلو لله را «3» برداشته متوجه دار السلطنه هرات شود. لله مذكور شاهزادهای عالمیان را برداشته در ساعات سعد متوجه بلاد خراسان گشت. چون این خبر به ماوراء النهر رسید، اسكندر خان والی بخارا فرزندان و امرای خود را جمع ساخته در باب تاخت ولایات خراسان با ایشان قرعه مشورت در میان انداخت.
فرزندان و امرا و اركان دولت به عرض وی رسانیدند كه چون شاهزاده سلطان محمد میرزا متوجه هرات است اولی آنست كه سر را او گرفته شاید دستبردی توانیم نمود. عبد اللّه خان كه ارشد اولاد اسكندر خان بود «4»:
به پیش پدر شد گشاده میان‌دل آكنده از كین كمر بر میان
كه شایسته جنگ شیران منم‌هماورد سالار ایران منم بنابر حكم پدر با لشكر بسیار از آب آمویه عبور نموده به خراسان در آمد. چون خبر قرب وصول شاهزاده «5» صاحب اقبال به حوالی تربت زاوه شنید بدان جانب در حركت آمد. چون اكثر ملازمان شاهزاده و آقایان لله به واسطه كوچ خود متفرق و پیش و پس بودند، بنابرین شاهقلی سلطان لله صلاح در آن دید كه شاهزاده‌ها را برداشته به قلعه تربت متحصن گردد. در روز چهارشنبه چهارم جمادی الاول سنه مذكوره سلطان در [339] ملازمت شاهزادگان «6» به قلعه درآمده ازبكان در حوالی قلعه فرود آمدند و حصار را مركزوار در میان گرفته مداخل و مخارج آنرا مسدود ساختند. چون این «7» خبر به اطراف بلاد خراسان رفت، امرای عظام خراسان از خواف و باخزر و جام تا مشهد مقدس و آن نواحی و حاكم استرآباد فوج فوج به قدغن و سرعت تمام با لشكر بیكران متوجه قلعه تربت شدند و این «8» خبر در یازده روز به پایه سریر خلافت مصیر در روز سه شنبه سیزدهم مذكور رسید، شاه عالم پناه مقرر فرمود كه خود متوجه یورش خراسان شده در تهیه رفتن و گردانیدن الاغان در آمدند و خلیل* ورساق «9» پیشتر بنه منزل مقرر «10» كرده فرستادند كه اگر العیاذ باللّه حادثه‌ای كه موجب هتك عرض باشد قصد شاهزادها كرده نوعی نمایند كه ازبكان فایق نیایند «11». اما چون همیشه فیصل مهمات و انجاح «12» فتوحات آن شاه فرشته صفات از مبداء فیاض و امداد حضرات مطهرات می‌شد «13» و توكل كل به درگاه ذو الجلال و الافضال
______________________________
(1)-: م حسین. ن: محمد حسین
(2)- م: فرمودند. ن: فرمود
(3)- ب: «لله را» ندارد
(4)- ن: بیت
(5)- ب: شاهزاده و آقایان صاحب‌قران. ن: شاهزاده صاحب‌قران
(6)- م: شاهزادگا
(7)- م: «این» ندارد
(8)- م: آن
(9)- م، ن: درثاق
(10)- م: مقر
(11)- مز: آیند
(12)- ب، م: اجناح
(13)- م: نه بیند
ص: 458
و فریادرس متعال نموده از غایت به عجز بینوایی جبین نیاز «1» بر زمین خشوع و خضوع نهاده دست تضرع و ابتهال به حضرت كریم بنده نواز گشاد* و مترصد خبر خیر اثر و مژده فتح و ظفر می‌بود.
آنگاه شجاع بیگ ولد مصطفی سلطان «2» ورساق و ملازمش مراد بیگ با بیست نفر از دلاوران به حوالی قلعه آمده جنگ‌كنان خود را به درون قلعه انداختند. ازبكان از این معنی خایف و هراسان گشته قرب پانزده روز در جوار حصار روزگار گذرانیدند و شاهد فتح جلوه نمی‌نمود. بالضروره از تسخیر قلعه ناامید گشته مرتبه اول خسرو خان بی‌مشورت با عبد اللّه خان و رفقا كوچ كرده روانه دیار خود گردید روز دیگر عبد اللّه خان كه ملاحظه كرد كه شروع در رفتن شد خود نیز طبل مراجعت كوفته علم عزیمت بلكه هزیمت به صوب بخارا برافراخت. چون به آب مرغاب رسید، «3» بند آنرا خراب كرد كوچ به كوچ «4» روانه بخارا گردید و نواب شاهزادهای عالمیان سالما غانما «5» از تنگنای مخاطرات بیرون آمده روانه دار السلطنه گردیدند و این خبر در روز پنجشنبه سیزدهم شهر جمادی الثانی سنه مذكوره به پایه سریر خلافت مصیر آمد. شاه عالم پناه خوشحال و فارغ البال گشته سجدات شكر ایزدی به جای آورده شوری عجیب در میانه مردم افتاد.
و هم درین سال سلطان سلیمان پادشاه روم با سپاه فراوان و گروه بی‌پایان به جانب غزای فرنگیان به طرف دیار كفار روانه گردید. در اثنای راه پرتو پاشا را با فوجی جنود جرار به تسخیر قلعه كوله ارسال نمود و پاشای «6» مذكور آن قلعه را گرفته به اردو مراجعت نمود. سلطان سلیمان در حوالی قلعه سكت شادروان عظمت و اقتدار بر اوج فلك دوار برافراخت. چون عساكر جرار قلعه را مركزوار در میان گرفتند و آن قلعه‌ای بود بر بالای كوه رفیع واقع «7» و در متانت و استحكام در آفاق شایع و در استواری آب روی سد سكندر برده و در ارتفاع دست در كمربند ناهید زده «8»:
چو كوه پرشكوه عرش پایه‌كه بر بام فلك افكند سایه
عقابش با همای مهر هم پرپلنگش با نهنگ چرخ همسر [340]
فلك چون پشته «9»پیرامن اوكه گرد آمد زگرد دامن او «10» مبارزان جنود روم از جوانب هجوم كرده به انداختن توپ و تفنگ شروع نموده «11»:
تفنگ آتش افشان درین كهنه طاق‌زدودش «12»فلك تیره مه در محاق رومیان هر چند كوشش نموده امارات فتح و علامات ظفر به هیچ وجه ظاهر نمی‌شد.
پاشایان رفیع جاه و ملازمان درگاه خواندگاری «13» از عدم تسخیر قلعه مضطرب شده آخر نقب
______________________________
(1)- م: نثار
(2)- م: بیگ
(3)- ب: رسیدند آنرا خراب كرد
(4)- ب، م: كوچ بر كوچ
(5)- م: غایما
(6)- ب، م: پادشای
(7)- ب: واقع بود
(8)- ن: بیت
(9)- م، ن: پشه
(10)- ن: كه اندر كرد گردد دامن او
(11)- ن: بیت
(12)- م: زدوش
(13)- م: خوندگاری
ص: 459
به زیر آن سد حدید زدند و اندرون آنرا پر از باروت كرده آتش انداختند و اجزای بروج از هم متلاشی شد:
از آن آتش فتنه برج حصاربر افروخته همچو گلهای نار
در آن قلعه یكسر مشوش همه‌چو اهل جهنم در آتش همه
حصار «1»چنان كرد از آتش قصورزتاب تجلی فرو ریخت طور پس از آن كه قلعه مسخر شد، رومیان به زخم شمشیر آبدار جمعی كثیر از كفار را به دار البوار فرستادند و اموال و غنیمت بسیار به دست ایشان افتاد. آنگاه كه سلطان سلیمان در حوالی قلعه سكتوار بود عرض مرض بر جوهر ذاتش مستولی گشته زمان زمان ضعفش در تزاید می‌بود.
لاجرم آن پادشاه كثیر الحشم چهارم شهر محرم سنه مذكوره در حوالی* قلاع بیچ دل بر آن واقعه ناگزیر كه لازمه ذات صغیر و كبیر است نهاده محمد پاشا را كه وزیر اعظم بود طلبیده سفارش بلاد روم به وی نمود و سلطان سلیم را ولی «2» عهد خود گردانیده و در روز متوجه عالم آخرت گردید و در تاریخ واقعه او بعضی از شعرا گفته‌اند. نظم «3»:
خواندگار «4»جان بیمار از ترس شاه داده‌از ترس شاه داده خواندگار «5» جان بیمار
آخر دعای ابرار بر كند بیخ عمرش‌بر كند بیخ عمرش آخر دعای ابرار
آن ظالم ستمكار رفت از جهان به زاری‌رفت از جهان به زاری آن ظالم ستمكار
آمد «6»زوال خواندگار «7»تاریخ آن چو دیدم‌تاریخ آن «8» چو دیدم آمد زوال خواندگار «9» مدت زندگانیش «10» هفتاد و چهار سال بود زمان سلطنتش چهل و هشت سال. ممالكی كه «11» خود بعضی فتح نموده بود و از سابق بدو رسیده «12» عراق عرب و بصره* و دیار بكر و داوایلی گرجستان و دیار ذو القدر و حلب و شام و مصر و قرامان و تكه ایلی و آنادولی كه عبارت از سیواس و توقات است و طرابلس و جزیره و حجاز و یمن و عدن و قطیف و كفه و از استنبول تا قلعه بیچ در تصرفش بود.
چون این حادثه عظمی به وقوع انجامید، محمد پاشا فوت سلطان سلیم «13» را مخفی داشته مردمان كاردان به كوتاهیه فرستاد و سلطان سلیم را طلب نمود. سلطان سلیم به سرعت تمام به جانب اردنه «14» [روانه] گردید. چون در روز نوزدهم ماه مذكور «15» به استنبول رسید، خطبه «16» و سكه به نام
______________________________
(1)- م: حصاری
(2)- م، ن: والی
(3)- ن: بیت. م: ندارد
(4)- م: خوندگار
(5)- م: خوندگار
(6)- م: اندر
(7)- م: خوندگار
(8)- م: اندر
(9)- م: خوندگار
(10)- م: زنده‌گانیش
(11)- م: «كه» ندارد
(12)- م: رسید
(13)- م: سلیمان
(14)- ن: او روانه
(15)- م: و خط
(16)- ن: خطبه سكه
ص: 460
خود خوانده بر سریر سلطنت جلوس فرمود. بعد از آن روانه معسكر شد چون بدان حدود رسید اكثر سپاه به استقبال استعجال نموده او را به بارگاه پادشاهی در آوردند و «1» بعد از آن ظاهر شد كه سلطان سلیمان فوت شده سلطان سلیم پادشاه گشت و الف و نون مزیدتان كه زاید بود ساقط شد.
آنگاه نعش خواندگار «2» به دار السلطنه قسطنطنیه نقل نموده «3» و در ایازیه كه مدفن آل عثمانست دفن گردید «4». سلطان سلیم چون بر سریر سلطنت و فرمان فرمایی بلاد و ممالك موروثی نشست كاری كه كرد این بود كه به واسطه حقوق [341] و امداد شاه نیكو نهاد یكی از ملازمان خود محمد بیگ كه در سلك متفرقه منخرط بود به رسالت و رخصت سلطنت «5» به خدمت آن اعلیحضرت فرستاد. محمد بیگ «6» متفرقه به سرعت «7» هرچه تمامتر متوجه پایه سریر خلافت مصیر گردیده از قلاع بیچ به دار السلطنه قزوین آمد. شاه جم جاه بدین مژده دلخواه امر فرمود كه شهر و بازار نو را كه در میدان سعادت مجددا احداث یافته بود آیین بسته در روز دوشنبه بیستم شهر شعبان سنه مزبوره «8» تمامی امرا و اركان دولت و ترك و تاجیك و غریب «9» و شهری تاسونك «10» و زویار استقبال نموده ایلچی را به اعزاز تمام به شهر آورده در همین روز به عتبه بوسی شاه عالم پناه سرافراز گشت و مكتوبی كه خواندگار «11» مشتمل بر اظهار محبت و صداقت و خصوصیت نوشته‌اند از روی تعظیم و تكریم تمام گذرانید «12».
شاه جم جاه ایلچی مذكور را مشمول عواطف بی‌دریغ گردانیده رعایت بسیار فرمودند و او را در شهر شوال سنه مذكوره مرخص ساخته به جانب بلاد روم روانه ساخت و كس از عقب شاه هقلی سلطان استاجلو حاكم چخور سعد فرستاد كه آمده متوجه ایلچیگری و روانه درگاه خواندگاری «13» گردد و شروع در نوشتن كتابات «14» یكی در باب پرسش تعزیت و دیگری در تهنیت سلطنت فرمودند. و هم در اوایل این سال شاه خجسته خصال به واسطه سوءمزاجی كه از نواب جهانبانی «15» سلطان ابراهیم میرزا پیدا كرده بود به جهت كتابات ناملایم كه به مصاحبان نوشته بود به نظر اشرف در آمده بود، او را از حكومت مشهد مقدس معلی عزل فرموده سبزوار را بدو عنایت فرمودند و ایالت مشهد مقدس را با للگی شاهزادگی سلطان سلیمان میرزا به شاه ولی سلطان تاتی اغلی مرحمت نموده او را منظور «16» عنایات گردانیدند و مرحومی میر سید علی رضوی قمی را فرمودند كه از تولیت آستانه عرش منزلت* معزول باشد. تولیت را دو قسم ساخته سر كار واجبی
______________________________
(1)- م، ن: بعد از آن سلطان سلیمان فوت شده
(2)- م: خوندگار را
(3)- م: نمودند
(4)- ب، م، ن: كردند
(5)- ن: به سرعت هرچه تمامتر
(6)- م: «بیك» ندارد
(7)- ب، م: منحرط بود به رسالت و رخصت به سرعت هرچه تمامتر ...
(8)- م: مذكوره
(9)- ب، م، ن: عرب
(10)- م، ن: باسوتك و دزدیار
(11)- م: خوندگار
(12)- م، ب: گذرانیده
(13)- م: خوندگاری
(14)- ن: كتابات نماید یكی
(15)- م: جهانیان
(16)- م: منظور نظر كیمیا اثر
ص: 461
و سنتی را تعیین فرمودند «1» و حضرت نقابت پناه میر ابو الولی انجو «2» و میر عبد اللّه بدلا «3» را مقرر فرمودند و ایشان به اتفاق متوجه مشهد مقدس معلی شدند.
و هم درین سال در غره شهر ذی الحجة «4» الحرام سنه مذكوره مؤلف را توفیق مساعدت نموده به زیارت عتبات عالیات سدره مرتبات سرافراز گشت. و هم درین سال یولقلی بیگ ذو القدر كه اول ایشك آقاسی مرحومه شاهزاده سلطانم بود و شاه جم جاه او را ایالت داده دیلمان گیلان را به تیول او شفقت فرموده «5» بود، گیلكان جمعیت نموده در دیلمان او را به قتل آوردند. و هم درین سال توشقان ئیل، میر گنش «6» قمی از سفر هرات و خراسان معاودت نموده انیس مجلس خاص شاه كامیاب گردید و او را جای «7» ملا قطب قصه‌خوان شفقت فرمودند «8» در منصف شهر صفر سنه خمسین «9» و سبعین و تسعمأئة «10» رحلت نمود. نعشش «11» را حسب الفرمان «12» همایون به كربلا «13» نقل نموده در خیمه‌گاه دفن نمودند. خاقان اسكندر «14» نشان پروانچه اشرف به اسكندر پاشا كه در آن اوان والی عراق عرب بود نوشته فرستاد «15»، چه مقرر بود كه پاشایان سرحد ممالك خواندگاری «16» به احكام مطاوعه در هر باب كه عز اصدار می‌یافت [342] اطاعت می‌فرمودند.
چون خاقان جنت مكان جمیع اكابر و اعیان ممالك محروسه از فارس و كرمان و خراسان و عراق و آذربایجان و شروان را در دار السلطنه قزوین جمع* فرموده بودند، «17» از جمله آنها نقبای مشهد مقدس معلی مزكی میر شریف موسوی و میرزا ابو القاسم رضوی بود هر دو درین سال بیمار شده میر شریف در دار السلطنه قزوین «18» به دار بقا رحلت نمود و میرزا ابو القاسم به واسطه تغییر آب و هوا تا بسطام و هزار جریب رفته «19» آنجا فوت شد نعش هر دو را نقل «20» به مشهد مقدس نموده در دار الحفاظ مدفون گشتند رحمة علیهما رحمة و مغفرة واسعه.
______________________________
(1)- ب: فرموده‌اند
(2)- ن: رنجوی
(3)- ن: بذلا
(4)- م: ذی حجه
(5)- ب، م، ن: فرمودند
(6)- ب، ن: كیش. م: كبش
(7)- ن: در جای
(8)- ن: فرموده
(9)- مز: خمس
(10)- م: «و تسعمائه» ندارد
(11)- م: نعش او را
(12)- م، ن: حسب الفرموده
(13)- ن: كربلای معلی
(14)- ب، م، ن: سكندر
(15)- م: فرستادند
(16)- ن: خوندگاری
(17)- م: بودند میرزا ابو القاسم. ن: بودند و میرزا ابو القاسم رضوی به واسطه تغییر آب و هوا به بسطام.
(18)- ب: قزوین بودند و میرزا ابو القاسم رضوی بود میر شریف در دار السلطنه قزوین به دار بقا رحلت نمود. م: قزوین بودند و میرزا ابو القاسم رضوی بود. هر دو در این سال.
(19)- م: رفته میرزا ابو القاسم بواسطه تغییر آب و هوا تا بسطام.
(20)- ن: به مشهد.
ص: 462

سال «1» چهل و پنجم از سلطنت آن برگزیده اولاد مروج مذهب حق سنه خمسین و سبعین و تسعمائه بعضها لوی ئیل‌

نوروز این سال روز پنجشنبه عاشر ماه مبارك رمضان. درین سال خان احمد پادشاه والی گیلان سر از ربقه اطاعت و فرمان پیچیده قدم جرأت و مخالفت در وادی طغیان نهاد «2» با وجود آبا و اجداد عظام او را حقوق بسیار برین دودمان ولایت مكان و همیشه باج گذار و فرمانبردار بودند. چون ده پانزده سال شاه ملكی خصال در دار السلطنه قزوین رحل اقامت داشتند و از محل سكنای خان احمد تا دار السلطنه دو سه روزه راه بود هرگز مشار الیه احرام درگاه معلی «3» نبسته با آنكه مكررا از اركان دولت قاهره اشعار به آمدن شد «4» وی تجاهل نموده «5» اغماض عین نمود و حضرت مرحمت پناهی قاضی محمد* ورامینی «6» صریحا قصیده‌ای مشتمل برین «7» گفته ارسال داشت.
قصیده «8»، شعر:
به روزگار خداوندگار فخر جهان‌به عینه همچو «9»بهشت است عرصه جیلان
توان بهشت برین خواندنش كه هست دروهمیشه فیض بهاری و نیست فصل خزان
مدام تازه و خرم بود چو روضه «10»عدن‌مدام با گل و ریحان بود چو باغ جنان
بنفشه گشته دو تا از پی خشوع و خضوع‌چو دیده نرگس بینا درو شد حیران
چنار دست بر آورده است آمین را «11»بهر دعا كه كند بلبل هزار زبان
بزرگ و خرد «12»ز لطف هوا دماغ ترند «13»وزین سبب همه در عشر تند پیر و جوان
دو رسم هست به گیلان كه هیچ جا نبودكه آن دو رسم نكویست و شیوه ایشان
گه رعیت والی رعیت‌اند همه‌گه مجادله اسپهاهیند در میدان
اگر بهشت برین خوانمش عجب نبودبرین حدیث دلیل است حجت «14»و برهان
دلیل آنكه كسی را به كس نباشد كاردرو به هیچ جهت از مطالب قرآن
چه حجتی به ازین كاندرو بود والی‌سپهر مشرق و مغرب ستوده احمد خان
ضعیف را برهاند ز جور فاقه و فقرازین قوی‌تر برهان نكرده‌اند بیان
چو اهل مصر كه بودند بنده «15» «16»یوسف راكنند از دل و جان بندگیش اهل جهان
فرید دهر به كسب فضایل و اخلاق «17»وحید عصر به جمع فواضل و احسان
______________________________
(1)- ن: ذكر تمرد نمودن خان احمد پادشاه والی گیلان و نامه نوشتن پادشاه عالیشان در باب طلب نمودن او و مال كار او. م: عنوان مشخص نیست
(2)- ن: نهاده
(3)- ب م: «درگاه معلی» ندارد
(4)- ب، م، ن: آمد شدن
(5)- م: نموده حضرت
(6)- م: و ارمنی
(7)- ب: برگفته. م: گفتند
(8)- م، ن: ندارد
(9)- ب، ن: چو
(10)- م: چه
(11)- ن: بر آمین
(12)- م: خورد
(13)- م: ترند
(14)- م: «و» ندارد
(15)- م: بند
(16)- م: بنده
(17)- ن: اقبال.
ص: 463 بود به علم و «1»عمل بی‌نظیر در عالم‌بود به فضل و ادب بی‌عدیل در دوران
كسی فضایل او را چسان شمار كندبه عمر و حكمت اگر فی المثل بود لقمان
ولیك شمه‌ای ار حكمتش كند ظاهركه هست ناسخ احكام فرقه یونان
چو زین نهد به سمند افاده در جلوش‌دود هزار ارسطو به رسم شاگردان [343]
گر اراده نماید ز صد رسد رسدش «2»چو سند باد و فلاطون هزار هندسه خوان
جسارتی «3»كنم و حاضرانه حرف زنم‌كه دست «4» برد به شطرنج غایبانه توان
ترا به عون آلهی نصیب شد كه دهی‌رواج مذهب اثنی عشر بدین عنوان
از این «5»سبب شده روح نبی ز تو راضی‌یقین كه شاه كرم نیز هست تابعشان «6»
علی الخصوص كه باشد حقوق دیرینه‌به دولتی كه نیابد خلل به هیچ زمان
حقوق ماضی و حال شما درین دولت‌همیشه حالی «7»شاهنشه است «8»در ازمان «9»
به حق حق كه مكن حق خویش را باطل‌خدای را كه مكن سود را بدل به زیان
به استناد بیارم موافق این حال‌به رسم عاریه بیتی ز گفته سلمان
به حضرت تو حدیث نهانی است مراعیان بگویم اگر باشدم مجال بیان
ترا ز شاه ولایت چو این فنوح رسیدمكن خلاف برای ولایت و تومان
بهرچه شاه كند امر «10»مرحمت دانش‌بهرچه حكم كند آن سعادت خود دان
نعوذ باللّه اگر غیر ازین به فعل آیدبگو «11»چه حمل كند كس درو بجز طغیان
شنیده‌ای كه چه بیغاره «12»با یزید نمودبه شاه ما كه فزون باد عمرش از امكان
شهی كه خانه خود را به چنگ در نارد «13»چگونه جنگ تواند به قیصر و خاقان
ازو چو منشأ بیغاره «14»را سؤال كندیكی ز جمله خاصان شاه عالیمان
كدام خانه كه آن نیست در تصرف شاه‌جواب داد كه آن خانه عرصه جیلان
چنان رسید جوابش كه شاه عرش جناب‌معاف داشت به ایشان به حق خدمتشان
جواب داد دگرباره كاین سخن دور است‌چرا كه هر كه حقوقش بود درین دوران،
چرا به حضرت اعلی نمی‌شود حاضرمفارفت ز چنین حضرتی چگونه توان
______________________________
حاشیه: قصیده خان احمد گیلانی
(1)- «م: و» ندارد
(2)- مز: ز صد رسدش. ن: ز صد سدر شدش. م: زصدر سدر شدش
(3)- م: صاره‌یی
(4)- م: دست نرد
(5)- م: از آن
(6)- یقین كه هست شاه كرم نیز تابعشان. م: یقین كه شاه كرم هست نیز تابعشان
(7)- ب، م: حال
(8)- ب، م: بود
(9)- ب: اربان. م: ازبان
(10)-: ابر
(11)- م: مگو
(12)- ب، م: بنغازه
(13)- ن: در بازو
(14)- ب، م: بیغار
ص: 464 عروس ناطقه پوشیده رو ازین معنی‌اگر جوابی داری روان كنش «1»عریان
خدا یگانا گر نه حقوق خدمت را «2»كند ملاحظه این شاه عرصه «3» ایران
به یك عتیب «4»كند بیخ بیشه عالم‌به یك نهیب كند كوه با زمین یكسان
سپهر قدرا لایق به حال خویش مبین‌كه در برابر این رحمت و همه احسان
كنی مكابره از بهر ملك و مال و منال‌به یكدگر شكنی عهد و بیعت و پیمان
درین قصیده دو مصراع انوری بشنوكه یك كتاب «5»سخن گفتش بود آسان
بزرگوارا حال زمانه یكسانست‌كه بد چو نیك برآید ز دفتر حدثان
كنون كه قوت گفتار و عرض حالت هست‌به دستیاری الطاف و سایه یزدان
به پیش آی و مهمات خویش را و بسازبه رغم جمع بداندیش و نیك بر گذران
به درگهی كه شود تنگ وقت بر شاهان‌بود حدیث فلاطون به نزدشان هذیان «6»
جم اقتدا را از من چرا نمی‌پرسی‌كه ای تهی ز خرد یاوه‌گوی هرزه دهان
ترا چه حد كه نصیحت كنی سلاطین راترا چه حد سخن در برابر شاهان
كه عرضه داشت كنم حال را بدین تقریب‌به حضرتی كه مصون باد از همه نقصان
كه شاه دولت و دین كمترین غلامان را [344]روانه خواست كه سازد به رسم ایلچیان
كه هرچه در ره اخلاص و لایق دولت‌بود به عرض رسانم به وجه «7»استحسان «8»
كه گر روا بود از قوتش به فعل آری‌وگرنه بار دگر خود نیاورم به زبان
مكن به قول كسان گوش و روبراه آورچنانچه روبره آورد خان عرش مكان
كه هر اراده كه فرمایی از نهال امیدرسد به حاصل و برها خوری ز حاصل آن
فلك جنابا لایق به دولت آمدنست‌به درگهی كه محل سعادتست و امان
و گر چنانچه در اندیشهای دور افتی‌كه رعب سایه «9»شاهان به غایتست گران
توانم این سخن آوردنم به موقف عرض‌به خدمت شه عالم پناه در پنهان
كه فكر بد نكند در حق خداوندی‌به هیچ وجه مؤكد به لعنت و ایمان
چو شاه عهد كند از ره قسم به كلام‌چو باورش نكند پس نباشدش ایمان
ز دست بنده چنین كار بر نمی‌آیداگر نه شاه مرا خواندی حسن ترخان
چو مدعا به خداوندگار شد معروض‌بجز دعا نبود كارم آشكار و نهان «10»
چو تر ملازم ترخان بود از آن ترسم‌كه ناگهان شود از گفته‌های من ترخان
همیشه تا كه سراید هزار از سر حال‌مدام تا كه در آید به باغ گل خندان
______________________________
(1)- ب: مكنش
(2)- م: «را» ندارد
(3)- م: «عرصه» ندارد
(4)- م: عیب
(5)- ب، م: یكتاب
(6)- م، ب، ن: بنزد شاه بدان
(7)- ب، م: به رسم
(8)- ن: «به وجه استحسان» ندارد
(9)- ب، م: «سایه» ندارد
(10)- م: «و نهان» ندارد
ص: 465 چو گل به باغ ایالت هزار سال بخندبه ظل دولت شاهی هزار سال بمان خان احمد بعد از مطالعه مضامین این قصیده و اطلاع بر تمهید مقدمات «1» و نصایح سنجیده اغماض عین از آن مقدمه «2» نموده در جواب قصیده‌ای در سلك تحریر كشیده با تحف و هدایا به درگاه پادشاه عالم‌آراء فرستاد. قصیده «3» وی اینست، قصیده:
فغان كه سوخت مرا جان ز آتش هجران‌هزار درد مرا و تمام بی‌درمان
چنین كه كشتی من اوفتاده در گرداب‌گسست لنگر و از كف ربود ضعف عنان
به غیر غرق شدن چاره‌ای نمی‌دانم‌مگر كه نوح نجاتم دهد ازین طوفان
وگرنه چاره كارم نمی‌توانم كردبه غیر مرحمت شاه وقت و نوح زمان
شهی كه جز به طریق كنایه سر نزندبیان اسم شریفش زقیصر و خاقان
گرفته روم و دگر عنقریب می‌گیردخراج ملك چو رو آورد به هندوستان
چو راه مدح شه كامیاب دیدم سخت‌كشید پای تخیل ز فكر و وادی آن
به كنج فكرت بودم «4»نشسته سر در جیب‌دمی كه بودم از اندوه دهر بی‌سامان
رسید قاصد و از یار مشفقی آوردكتابتی كه برد از دلم «5»غم هجران
نه نامه‌ایست كه آن عالمیست پر گوهركه منتفع زلالی اوست گوش جهان
برابر است بهم روز و شب در آن عالم‌چو آنزمان كه بود آفتاب در میزان
سفیدیش به گشایش بیاض چهره روز «6»سیاهیش به نمایش خط رخ جانان
ز پای تا سر آن گشتم و ندیدم عیب‌بغیر از آنكه درو رفته ذكری «7»از گیلان
مگو كه لاله اینجا خوشست و گل دلكش‌مگو كه نرگس او تازه است و خوش ریحان
كه لاله ساخته ساغر تهی ز باده عیش‌ز جام خویش چو نرگس فتاده در یرقان
دهان گل بهم از تشنگی نمی‌آیدفتاده سوسن آزاد را زكار «8»زبان
به باغ غنچه چو طفلان بی‌غذا مانده‌سحاب را چو شده شیر خشك در پستان
ز ظلم دی به چمن آنقدر گریسته است‌كه هیچ آب نمانده به چشم تابستان
ز حال مردم گیلان سخن چو پرسیدی‌حدیث چند بگویم اگر كنی اذعان
درین دیار چو طفلان كسی كه خانه كندشود ز دست حوادث همان زمان ویران
همه چو آتش سوزنده‌اند دور از آب‌همه چو آب روان می‌دوند از پی نان
همه چو صورت دیوار ناامید از قوت‌نشسته‌اند یكایك به كار خود حیران [345]
______________________________
(1)- م: این مقدمات
(2)- م: «از آن مقدمه» ندارد
(3)- م: «قصیده وی اینست. قصیده» ندارد
(4)- م: «بودم» ندارد
(5)- م: دل
(6)- ن: هور
(7)- ن: حرف. ب: دیگر
(8)- ن: زكام
ص: 466 ستاده جمله ز حسرت چو خاك پا برجاز بس كه باده صفت گشته‌اند سرگردان
ز آه سینه‌اشان «1»خشك گشته دریاهاز آب دیده‌اشان «2» كوهها شده عمان
جزیتشان «3»همه ثابت چو مال گبر و یهودبه آنكه هیچ ازینها نیامده كفران
چرا به مذهب شیعی روند سنی چندچو كار كافر و مسلم بودیهم یكسان
چو لطف شاه به رومیه بیشتر باشدمدد همی طلبند از حنیفه و عثمان
به نزد شاه اگر بایزید گفته بدم‌یقین كه بوده درین امر تابع شیطان
چه شك كه دشمن جانست با نبی بو جهل‌چه جای شبهه كه خصم است با علی مروان
منم غلام علی بایزید دشمن من‌كدام خصم برین كس نمی‌نهد «4»بهتان
تمام دشمن شاهند سربسر آن قوم‌كه می‌نهند بر احباب تهمت عصیان
ولیك نسبت طغیان به بنده هر كه كندنكرده غیر جنون در طبیعتش طغیان
به عذر نامدنم «5»حرف چند می‌گویم‌حدیث آمدنم چون كه آمده به میان
محب صادق هرگز وصال «6»جو نبودچو نیست مهر و محبت به بعد و قرب مكان
به روز وصل همه عاشقند «7»و صادق نیست «8»مكر كسی كه بود پایدار در هجران
مو صخست خلوص طویتم بر شاه‌چو حب ویس قرن پیش صاحب قرآن
بدین حدیث كه گفتم گرت تشفی «9»نیست‌به مدعای خودم هست حجت و برهان
دلیل آنكه ز احسان و مرحمت هرگزكسی كه عاقل بوده نبوده سرگردان
حكایتی ز اوان قدیم گویم بازبرای آنكه شود مشكلت از آن آسان
شنیده‌ام كه زمانی به روزگار قدیم‌كشیده بودستم «10»از میانه تا به كران
نمانده راه خصومت میان بره و شیرگذشته عهد عداوت میان گرگ و شبان
كه ناگهان ز قضا استر «11»ضعیفی راگذر فتاد به زنجیر عدل نوشروان
سئوال كرد انوشیروان كه از پی دادكه آمد است كه یابد ز ظلم دهر امان
یكی ز خیل ادب چون ز شاه رخصت یافت‌به شرح حال ز روی ادب گشاد زبان
چو شاه قصه شنید از كمال داد دهی «12»مثال داد كه حاضر كنند صاحب آن
ز گنج و زر بدهند آنقدر كه او خواهدخرند استر «13»و سازند «14»بعد از آن ترخان
______________________________
(1)- ب: ایشان.
(2)- ب، م: ایشان
(3)- مز، ن: جزیشان. ب، م: خبر بشان
(4)- م: نمیدهد
(5)- ن: آمده‌ام
(6)- ب، م: وصول
(7)- ن: همه عاشقند بس صادق
(8)- م: ندارد
(9)- ب، ن: تیقن
(10)- ب: بوستم
(11)- ب: اشتر
(12)- ب، م: دادوری
(13)- ب، م: اشتر
(14)- م: استر سازند
ص: 467 كه هر كه از ستم دهر رو بما آردنشاید آنكه كشد بار محنت دوران
اگرچه رفت انوشیروان ازین عالم‌پر است از كرم او دهان پیر و جوان
دگر به مفلس چون حج نمی‌شود واجب‌نه واجب است به من طوف درگه سلطان
مرا رسیده ز فقر رسول میراثی‌چنانكه نیست حقیقت به هیچكس پنهان «1»
برای آمدنم «2»چونكه استطاعت نیست‌ز شاه خویش چرا حال خود كنم كتمان
به مصطفی معلی كه ز راز آن خواهم «3»كه روز نام كنم صرف شاه از دل و جان
وگرنه داده زر و مال دهر «4»را سه طلاق‌علی كه حامی دین بود و هادی ایمان
به طرز شرع نبی آن نمی‌شود كه شودطلاق داده والد حلال فرزندان
كدام درد بگویم چه شرح غصه دهم‌چو عمر را به غم و غصه می‌رسد پایان
زمان احمد ماضی كسی كه می‌آمددو روز ناشده كارش رسد بدین عنوان
كه گرنه روی ز درگاه شاه باید تافت‌همانزمان بگریزد برهنه و «5»عریان
گهی به زجر ستانند مالشان اتراگ‌گهی به عنف دوانند جانب دیوان
تمام عمر «6»در آن ملك كارشان اینست‌كه لت خورند و ننالند هیچ چون سندان
گشند جور و جفا و به آنقدر شادندبه «7»بود لطف و وفا در خریطه امكان
یسی نمانده كه كارم كشد به نومیدی‌اگرچه آیه لا تقنطوا است «8»در قرآن
كنونكه می‌رود از حد بنده گستاخی‌زبان ببندم یا خود نیاورم «9»به زبان
جواب نامه یاریست جمله این ابیات‌بدیهه آمده یكدم به جلوه‌گاه بیان
ز لطف اهل سخن اینجنین نه پندارندگه كرده‌ام به فراغت تتبع سلمان
اگر زمانی احوال شاه دین پرسدبگویم آنچه بگفتم برای روز چنان
مناسب آنكه ازین پس «10»دعای شاه كنم‌چو شكر منعم واجب شدست بر انسان
همیشه تا متوالی رسد ز حكم قضابه باغ نوبت عدل بهار و ظلم خزان
نهال زندگیش از خزان مصون باداخوشست باغ جهان در پناهش آبادان [346] القصه هر چند درین مدت شاه سهپر رفعت خان احمد را به احكام مشحون به انواع نصایح تنبیه نمود فایده بر آن مترتب نشد «11» و سر از ربقه اطاعت در لباس پیچیده مخالفت را برملا نمی‌انداخت. اما این معنی از طرز و «12» سلوك وی ظاهر و هویدا بود. قبل ازین در اول ماه محرم پارس ئیل نهصد و هفتاد و چهار «13» حسین قلی بیگ یساول قورچی شاملو را نزد خان احمد فرستادند
______________________________
(1)- ب،: ظاهر نهان
(2)- ب، م: آمدنت
(3)- مز: عالم
(4)- مز: خویش را
(5)- م: «و» ندارد
(6)- ب: عمرش
(7)- م: «به» ندارد
(8)- م: هست
(9)- ب: بیاورم
(10)- م: پیش
(11)- ب، م: شد
(12)- م، ن: «و» ندارد
(13)- م، ن: سنه اربع و سبعین و تسعمائه
ص: 468
كه كس بفرستد و مردم خود را از گیلان بیه پس كه نسبتی به گیلان بیه پیش و الكای او نداشت و سلطنت آنجا «1» به مظفر سلطان و اولاد او متعلق بود باز گردانند. بعد از آنكه مردم خود را از آنجا بیرون آورده باشد «2» كس «3» به درگاه گیتی پناه «4» فرستاده التماس كه داشته باشد عرض نماید «5» كه به انجاح مقرون خواهد شد. غرض شاه عالم پناه ازین حكم امتحان خان احمد بود كه ملاحظه فرمایند كه در مقام اطاعت و انقیاد است یا مخالفت خواهد كرد. وی از غایت «6» غفلت قبول این معنی نكرده پسرش را فرستاد كه لشكر جمع نماید «7» و به واسطه آنكه در هوای گرم متوجه لاهیجان «8» گشته بود بیمار شد و در همان بیماری «9» رحلت نمود «10» و خود متعافب آن رفت و لشكر جمع نموده به الكای بیه پس و به حوالی گسكر «11» رفت و با این همه نافرمانی شاه عالی از آن اغماض كرده و «12» كور حسن یساول مجلس بهشت آیین [را] كه مرد صلاح‌اندیش بود فرستادند كه او را نصیحت نموده ازین خیالات فاسد باز گرداند «13»، مدتی او را به روی خود نگذاشت و در آن اثنا كور شاه علی «14» روملو را كه مرد پیش بین بود نزد او فرستادند و حكمی نوشته بودند قبول نكرد. كور حسن از نزد خان احمد به درگاه معلی آمد «15» مخالفت او را «16» كه مشاهده نموده بود به مسامع عز و جلال رسانید. بنابر آن آتش غضب جهانسوز اشتعال گرفته امیره ساسان را با جمعی به گسكر فرستاد كه خان احمد او را از آن دیار اخراج كرده بود.
امیره «17» ساسان با جمعی از دلاوران ناگهان به گسكر در آمدند. در آن اوان سپهسالار سعید كه از جانب خان احمد والی آن دیار بود به قدم مقابله و مقاتله پیش آمده جنگ صعب نمود. امیره ساسان به نیروی دولت «18» قاهره و دولت بی‌زوال بر او غالب آمده سپهسالار سعید را با جمعی از ملازمان به راه عدم فرستاد. چون این خبر به شاه عالم پناه رسید، صدر الدین خان صفوی و بایندر خان طالش را با جمعی از دلیران به جانب رشت روانه گردانید «19». كیا رستم كه از قبل خان احمد «20» حاكم آن دیار بود و غیر از خود كسی را به نظر در نمی‌آورد و خان احمد در وادی او اعتقاد تمام داشت، شعر «21»:
گمانش چنان بود كو رستم است‌و یا آفتاب سپیده‌دمست،
______________________________
(1)- م: او
(2)- م: ن: باشند
(3)- م: كسی
(4)- ب، م: گیتی‌ستان
(5)- ب، م: نمایند
(6)- نهایت
(7)- ب، م: كند
(8)- م: لاهجان
(9)- م، ن: منزل
(10)- ن: كرد
(11)- ب: لشكر. م: كنكر
(12)- م: «و» ندارد
(13)- م: گردانند
(14)- ب، م، ن: قلی
(15)- ب: آمده
(16)- ب، م، ن: او را كه
(17)- م: امیر
(18)- ن: بی‌زوال
(19)- م: گردید
(20)- م: «احمد» ندارد
(21)- ن: بیت
ص: 469
امرای مذكور بر سر او ریخته كیا رستم را دستگیر نموده با جمعی به درگاه گیتی پناه فرستادند.
شاه عالم پناه با وجود این همه اعمال ناپسند «1» خان احمد «2»، كیا رستم و رفیقان را به خلعت شاهانه سرافراز فرموده رعایت او به جهت آنكه حرمت و سیرت خان احمد در میان روزگار به جا باشد نمودند و از دو جهت خونبهای كیا رستم «3» مقرر فرمودند، یكی به واسطه آنكه گفته بوده كه بهرام میرزا هم به گیلان آمد و دیگر آنكه در مقابل امرای مذكوره در آمده جنگ نمود. «4»
پس از آن [347] شاه عالیمان جمشید خان ولد سلطان محمود خان كه وی از خواهرش خانش خانم به وجود آمده تربیت كرده خیل و حشم و طبل و علم بدو شفقت فرمود. شعر «5»:
به طبل و علم سرفرازیش دادز خلق جهان بی‌نیازیش داد
می سلطنت ریخت در جام اوبر آمد به چرخ برین نام او
رسید از شرف تا بجایی سرش‌كه شد نسر طایر پر افسرش و الكای گیلان بیه پس كه همیشه به آبا و اجداد جمشید خان متعلق بود «6» و شاه عالمیان چند روزی بنابر مقتضی «7» و مصلحت زمان بریده به خان احمد پادشاه داده بودند باز به دستور به جمشید خان شفقت فرمودند و فرمودند كه الكای موروثی خان احمد ازو باشد و كسیم «8» ازو نگیرند «9». خان احمد جمیع ولایت بیه پس را سوای كوچسفان «10» به تصرف وكلای جمشید خان داد و كوچسفان را كه از قدیم الایام داخل الكای بیه پس است خود نگاه داشت. چون ندادن «11» الكای مذكور ماده نزاعی بود شاه عالم پناه یولقلی بیگ* ذو القدر را كه سابقا ایشك آقاسی مرحومه شاهزاده سلطانم بود و در آن اوان به سلطنت و امارت سرافراز گشته صاحب پانصد نفر ملازم بود فرستادند «12» كه كوچسفان را گرفته «13» از وی به جمشید خان دهد و خود واسطه میانه جمشید خان و خان «14» احمد بوده و نگذارد كه فیما بین نزاعی واقع شود.
چون یولقلی بیگ را به صلاح‌اندیشی مقرر فرموده بودند، امر مطاع لازم الاتباع چنان عز اصدار یافته بود كه به كوچسفان نرود و در رشت «15» توقف كند و حكم اشرف را با كس خود نزد خان احمد فرستد. یولقلی بیگ با پنجاه نفر به رشت آمده وزیر خود نزد خان احمد فرستاد هنوز
______________________________
(1)- م: ناپسندیده
(2)- ب، م: خان احمد در وادی او اعتقاد تمام داشت كیا رستم و رفیقان را
(3)- م: «رستم» ندارد
(4)- م: نموده
(5)- ن: بیت، م: ندارد
(6)- ب، م: «بود» ندارد
(7)- ب، م، ن: مصلحت و مقتضی زمان
(8)- ب، م، ن: كسی
(9)- ب، م: نگیرد
(10)- م: كوچقان
(11)- م، ن: بدان
(12)- م، ن: فرستاده بودند. ب: فرستاده‌اند خلاصة التواریخ ج‌1 469 سال چهل و پنجم از سلطنت آن برگزیده اولاد مروج مذهب حق سنه خمسین و سبعین و تسعمائه بعضها لوی ئیل ..... ص : 462
(13)- م: گرفته بودند
(14)- م: خان و نگذارد
(15)- م، ن: درشت
ص: 470
كس وی «1» به خان احمد نرسیده «2» بود شكار ماهی را بهانه ساخته بدان حدود رفت و كمان و تیر به لشگریان خود قسمت نموده بازگشت، وزیر یولقلی بیگ را مقید ساخته جمعی را همراه شاه منصور «3» نموده بر سر یولقلی بیگ فرستاد. آن بی‌عاقبت شاه منصور را با ده دوازده هزار پیاده بر سر یولقلی بیگ غافل ریخته وی را با شاه قلی بیگ قورچی اده غلی «4» ذو القدر كه تحصیلدار وجه «5» كسیم بیه پس بود و بدین معاملات كاری نداشت با بیست نفر دیگر در دوم شهر ذی حجة «6»- الحرام سنه اربع و سبعین و تسعمائة به قتل آوردند. شعر «7»:
پشه چو بز شد برند فیل رابا همه مردی و صلابت كه اوست با وجود این همه اعمال ناپسندیده و قباحات بی‌حد كه در عرض یكدوسه ماه از خان احمد متعاقب یكدیگر به ظهور رسید و بعضی كتابات ناملایم به خط وی كه به مولانا عبد الرزاق گیلانی كه صدارت او به وی متعلق بود و در درگاه معلی می‌بود نوشته ظاهر شد، شاه عالمیان «8» دیگر باره ترحم به حال او فرموده نسبت سنیه «9» حضرات عالیات مطهرات علیهم السلام عمل نموده موافق كریمه «وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ «10»» امر «11» فرمودند كه از گیلان بیرون آمده از ممالك عراق و فارس و كرمان هر كدام كه اراده نماید در آنجا توطن اختیار نموده به طریق سادات عالی درجات سایر ممالك محروسه كه اكثر «12» صد تومان و یكصد و پنجاه تومان سیورغال «13» و وظیفه دارند مبلغ پانصد تومان هر ساله سیورغال به او شفقت فرمایند [348] كه از سر فراغت خاطر در آنجا نشسته اوقات به فراغت گذراند و حكم همایون را مصحوب میر علی اكبر ولد میر هادی موسوی فرستادند. خان احمد در مقابل در آمده گفت گیلان ملك موروثی منست و مدت سیصد و پنجاه سالست كه در تصرف داریم؛ الحال مملكت خود را به كسی نمی‌دهم.
چون این خبر به شاه والا گهر رسید، لاجرم مستحق غصب پادشاهانه گشته «14» حكم جهانمطاع لازم الاتباع به دفع و رفع او عزاصدار یافت كه پیاده بسیار از بلاد آذربایجان و عراق متوجه پایه سریر اعلی گردند «15» به اتفاق امرای عظام متوجه گیلان گشته آن بلاد را مسخر گردانند.
خان احمد از وصول جنود قزلباش متوهم گشته از كرده و گفته نادم گردید. ایلچیان به درگاه معلی فرستاد و در مقام شفاعت و زاری در آمد و از طغیان طوفان به زورق خلاص پناه جست. ایلچیان وی
______________________________
(1)- م: نزد خان احمد
(2)- ب، م: نرفته بود
(3)- ب، م: منصور را با ده دوازده هزار نفر پیاده بر سر یولقلی بیگ فرستاد
(4)- ب، م: اده اغلی. ن: ایواغلی
(5)- ب: بیه پس، م: وجه بیه پس
(6)- م: ذی الحجه
(7)- ن: بیت. م: ندارد
(8)- ب، م، ن: عالم پناه
(9)- ب: حضرات سنیه. ن: سنیه عالیات
(10)- سوره 3 آیه 136
(11)- ن: حكم فرموده بود امر فرمودند
(12)- م: سیورغال به او شفقت فرمایند
(13)- ن: سیورغال دارند.
(14)- م: رسید
(15)-: ندارد
ص: 471
چون به پایه سریر خلافت مصیر رسیدند، هر چند در استرضای خاطر آن اعلیحضرت كوشیدند فایده‌ای بر آن مترتب نشد زیرا كه صورت فریب و خداع «1» او در ضمیر منیر شاه دین پناه انطباق و پرتو حیله و مكرش بر آینه خاطر معاینه «2» تافته «3» بود. بنابر آن ایلچیان را بی‌مراد و مقصود رخصت انصراف ارزانی داشت و فرمان لازم الاذعان عز صدور یافت كه غازیان از دو جانب متوجه گیلان شوند. شاهزاده سلطان مصطفی میرزا و امیر خان موسیلو «4» حاكم همدان و محمد قلی خلیفه مهردار و نظر بیگ استاجلو لله «5» شاهزاده مذكور و حیدر سلطان تركمان حاكم ساوه و ولی خلیفه شاملو «6» حاكم قم و امیر غیب سلطان استاجلو حاكم كردستان و لرستان «7» و احمد خلیفه وفادار شاملو حاكم سنقور و حمزه خلیفه طالش «8» و از امرای لشگر آذربایجان ابراهیم بیگ زیاد اغلی قاجار و لشكر قراباغ خلیفه انصار حاكم قراچه داغ «9» و ابراهیم خلیفه آلپاوت و لشكر چخور سعد و صدر الدین خان ولد اعتماد الدوله معصوم بیگ و لشكر طوالش و مغانات و بایندر خان «10» حاكم آستانه «11» اردبیل و زینل بیگ ذو القدر ولد ابراهیم خان و فرخ بیگ حاجی لر «12» و زینل بیگ اوریاد و حسن بیگ بی «13» و امرا و لشكر گیلان بیه پس و «14» گسكر، جمشید خان حاكم گیلان بیه پس احمد سلطان سپه سالار بیه پس، امیر سلطان حاكم گسكر و كامران میرزا حاكم كوتم و شاهمیر سلطان سپهسالار، با پیاده‌های آذربایجان از راه كوچسفان به لاهیجان روند.
قبل از اجتماع امرای عالیشان، امیر خان تركمان و نظر سلطان و حمزه سلطان طالش از دار السلطنه قزوین در روز سه شنبه 27 شهر صفر «15» مذكوره با جنود ظفر قرین بیرون آمده در چهار فرسخی شهر نزول نمودند. آنگاه استماع افتاد كه خان احمد با سپاه بی‌حد در دیلمان نزول كرده امرای مذكوره «16» با عساكر منصوره بر سر آن جماعت ایلغار نموده خان احمد در گرداب تفكر و غرقاب تحیر افتاده از بیم جان خود را به لاهیجان انداخت. غازیان خرگاه و سراپرده و بارگاه او را متصرف شده به دیلمان در آمدند. آنگاه مرحومی معصوم بیگ صفوی وكیل حسب الامر شاه «17» عالی در روز شنبه «18» نهم شهر ربیع الاول سنه مذكوره از عقب امرا علم عزیمت به صوب لاهیجان برافراخت.
______________________________
(1)- ب،: خدع
(2)- م، ن:: ندارد
(3)- ب، م: یافته
(4)- ب، م: موسی لو
(5)- ن: حاكم كردستان
(6)- ب: شاملو و
(7)- ب: لراستان
(8)- م: «تالش و از امرا ... خلیفه آلیاوت» در حاشیه آمده
(9)- ب، م: قراداغ
(10)- م: جام
(11)- ب، م: آستانه
(12)- ن: حاجلر
(13)- م: تی
(14)- ب: احمد سلطان. م: سپه سالار بیه پس امیر سلطان حاكم گكر
(15)-، م: سنه مذكوره
(16)- ن: مذكور
(17)- ب، م: شاهی
(18)- ب، م: «شنبه» ندارد
ص: 472
خان احمد امیر «1» جهانگیر سپهسالار لاهیجان و شاه منصور سپهسالار دیلمان و لشتنشاه «2» را با ده هزار سوار [349] و پیاده به استقبال امرا ارسال نمود. ایشان در جایی «3» تنگ تخته بند كرده كه به اصطلاح ایشان بیه سر «4» می‌گویند جمعی كثیر را آنجا گذاشتند كه نگذارند كه لشكر از آنجا عبور نماید مستعد قتال و جدال بوده باشند. امرای عظام با سپاه زیاده از چون و چند به آن تخته‌بند رسیدند «5» آن تخته‌بند را از هم پاشیده مخالفان بی‌استقبال سیف و سنان راه فرار پیش گرفتند و همعنان یأس و حرمان به لاهیجان رفتند. غازیان یكصد و پنجاه نفر «6» از آن قوم بدگهر را به قتل آورده سیصد و پنجاه نفر دیگر را دستگیر كرده در لاهیجان متمكن گردیدند و در آنروز یك كس از غازیان و دو نفر از لشكر بیه پس در میانه به قتل رسیده بودند و جمعی كه «7» از عقب گریختگان رفته بودند بر سر خان احمد می‌رسند. وی در آن محل طعامی كه دربار داشته گذاشته به میان جنگل می‌گریزد و ولایات گیلان خصوصا دیلمان كه دار السلطنه است و سمام و خرگام «8» ولشتنشاه «9» و انبوه وفا را «10» و رودبار و كیسم «11» بی‌آنكه كسی از غازیان یا رعیت كشته شود به تصرف عساكر منصوره در آمد. آنگاه شاهزاده عالیمقدار سلطان «12» مصطفی میرزا و سایر امرا كه در عقب بودند بدیشان ملحق شدند. معصوم بیگ نیز با آنكه امرای آذربایجان به او «13» ملحق نشده بودند از آن طرف به اتفاق ولدش صدر الدین خان و بایندر خان طالش و زینل بیگ ذو القدر و حمزه خلیفه طالش «14» و سایر امرای آذربایجان روانه لاهیجان شدند. چون به كنار آب قزل اوزن رسیدند، جهت آسانی عبور عسكر به ساختن پل قیام نموده در آنجا جمشید خان و لشكر گیلان بیه پس و گسكر بدیشان ملحق شدند «15». از آنجا صدر الدین خان و زینل بیگ ذو القدر و احمد سلطان سپهسالار بیه بس «16» و امیر سلطان حاكم گسكر و حمزه خلیفه به جهت آنكه خان در آنجا بر سر راهی در جایی سخت تخته‌بندی دیگر ساخته جمعی دیگر از امرای خود را به محافظت آن باز داشته بود امرای مذكوره بی «17» ملاحظه و توقف به اندك توجهی ایشان را شكست داده در همان روز به لاهیجان و اردوی معصوم بیگ داخل شدند. خان احمد چون از توجه سپاه بی‌عدد آگاه شد، با آنكه هنوز «18» بیست هزار كس سوای جماعتی كه شكست خورده بودند بر سر او حاضر بودند دیگر تاب مقاومت نیاورده راه فرار به جبال اشكور «19» كه محال سخت و محكمه «20» و قلعه
______________________________
(1)- ب، م: «امیر» ندارد
(2)- ن: «ولشتنشاه» را» ندارد
(3)- ن: «در جایی» ندارد
(4)- ن: بیدسر
(5)-: رسید
(6)- ب، م، ن: نفر دیگر را دستگیر كرده
(7)- ب، م: «كه» ندارد
(8)- ب، م: چرگام. ن: جركام
(9)- ن: لشتنشاه تا اردو باد بی‌آنكه
(10)- م: از سلطان
(11)- ب: رودبار كسیم
(12)- م: از سلطان
(13)- م: بدو
(14)- تالش
(15)- ب، م ن: می‌شدند
(16)- م، ن: «بیه پس و امیر سلطان» ندارد
(17)- ب، م: «بی» ندارد
(18)- م: «هنوز» ندارد
(19)- ب، م، ن: اسكو
(20)- ب، م، ن: محكم
ص: 473
ایشانست پیش گرفت و خود را بدانجا كشانید. تیرش «1» كه چون باز «2» به قصد كبوتر «3» جان مخالف پرواز می‌كرد چون صعوه «4» به آشیانه خفیه پنهان شد و كمانش كه در كمین اعدادهن «5» باز می‌نمود ازو هم خویش در كیش فرو رفت و نیزه‌اش كه روز جدال به سرفرازی علم «6» و ثابت قدم بود سر در لحاف غلاف كشید. شمشیرش كه بر سر دشمن مایل بود چون حرزیمانی «7» حمایل گردید «8». سپرش كه در پیش گرزعد و حایل بود چون توشه‌دان كاروان به پشت حامل گردید «9».
آنگاه روز دیگر معصوم بیگ با امرای رفیق و همه لشگر قراباغ و قراچه‌داغ بهم ملحق شده بعد از چند روز كه شاهزاده مصطفی با جمعی از امرا «10» در دیلمان نشسته بودند، حسب الحكم [350] اعلی همه كوچ كرده از راه كلاردشت كه الكای ملك اویس رستمداری كه داماد خان احمد و قوم ملك بهمن بود به جانب تنكابن علم عزیمت برافراختند. در راه پیره محمد «11» بیگ استاجلو و امیر اصلان بیگ افشار و اسكندر بیگ افشار و حمزه بیگ ولد خمیس بیگ افشار و شرفحان ولد شمس الدین خان كرد كه قبل ازین امر شده بود كه از راه تنكابن به گیلان روند به «12» امرای عظام ملحق شدند «13» و قلاع و الكای ملك اویس «14» را كه اول به تسخیر و فتح آن مأمور بودند گرفته به ملك سلطان بوسعید كه برادر «15» وی بود دادند و تمامی اموال و اسباب و جهات و طلا «16» آلات و نقره‌آلات ملك اویس را «17» كه در قلعها جمع كرده بود جهت «18» سر كار خاصه شریفه ضبط «19» نمودند و همگی امرای منصور «20» به اتفاق به الكای تنكابن رفته الكای مذكور «21» و گرجیان «22» و گلیجان و رانكوه بی‌مزاحمی و منازعی به تحت تصرف اولیای دولت قاهره در آوردند. القصه امرای عالی تبار «23» بی‌مشقت و مزاحمت اغیار «24» تمامی «25» ممالك گیلان را به طریق عروس در آغوش در آورده سوای دو محل كه یكی را تخته‌سر و یكی را اشكور می‌گویند و محل اعتماد و پناه خان احمد بود.
بعد از آن شاه عالمیان مراد خان ولد تیمور خان منتشا «26» سلطان و جعفر بیگ كنگرلو «27» و امام قلی بیگ ولد بدر خان استاجلو و امرای خورده و امیرزاده خلیل بیگ ولد شمخال سلطان با سیصد نفر از ملازمان پدرش و پیره یولقلی بیگ برادر حسین بیگ یوزباشی با ملازمان یوزباشی مذكور و مقربان درگاه و سلمان «28» میرزا پسرزاده عبد اللّه خان با تمامی تفنگچیان به الكای دیلمان
______________________________
(1)- م: «تیرش» ندارد
(2)- م: «باز» ندارد
(3)- م: «كبوتر» ندارد
(4)- م: صعود
(5)- ب، م، ن: اعدادی و من
(6)- م: خرد
(7)- ب، م: تمامی
(8)- م: «گردید» ندارد
(9)- م: «گردید» ندارد
(10)- ب، م: امرای آذربایجان
(11)- م، ن: پیر محمد
(12)- ب: «به» ندارد. م، ن: و
(13)- م: شد
(14)- ب: اویس كه در
(15)- ب، م: برادری
(16)- ب: طلاآلات
(17)- ب، م: «را» ندارد
(18)- م: به جهت
(19)- ب، م: جمع
(20)- ب: منصوره
(21)- ب: مذكور را
(22)- مز، ب، م:
كره‌جیان. ن: كره‌جان
(23)- م: نیاز
(24)- م: اعتبار
(25)- م: «تمامی» ندارد
(26)- ن: و منتشا
(27)- م: گسكر بود
(28)- ب، م: سلیمان
ص: 474
فرستادند كه در الكای دیلمان و سمام نشسته «1» به هرچه امر مطاع لازم الاتباع صادر گردد «2» عمل نمایند و شاهزاده مظفر لوا سلطان مصطفی میرزا با «3» امرای رفیق در تنكابن «4» نشسته بعضی دیگر از امرا در لاهیجان باشند چون آزوقه و خورش بی‌حد و نهایت است و تمامی ولایات گیلان را متصرف‌اند آنقدر توقف «5» نمایند كه تمامی كوهها را برف گرفته سرما شود و برگ درختهای جنگل ریخته بعد از آن به كوه اشكور یورش نمایند و خان احمد را بدست آورند.
چند روز باعث توقف همین شد. در خلال این احوال بعضی از گیلكان و سپاهیان دیلمان و توابع و كوكه و كیسم و خرگام و بعضی محال دیگر كه آن را بابا كوه و قلعه سره‌سر «6» می‌گویند و دره‌ها دارد در كمال استحكام و سیتقناق كرده بودند تا موازی بیست هزار خانه‌وار در آنجا جمع آمده «7» بود، از پی آزوقی «8» به تنگ آمده كس نزد خان احمد فرستادند كه مددی به ایشان رساند. خان احمد به داعیه آنكه به میان ایشان آید، كس به اطراف و جوانب فرستاد «9» كه خورش و آذوقه چند روزه «10» جهت ایشان بهم رساند و خود به سقتاق «11» مذكور آمده بود. در آن اثنا معصوم بیگ از آمدن او خبر یافته بی‌توقف صدر الدین خان ولد خود را سر كرده ساخت و به اتفاق كیا احمد سلطان سپهسالار بیه پس و بایندر خان طالش و امیره «12» سلطان حاكم گسكر و میرزا كامران حاكم كوهدم «13» و شاهمیر* سلطان حاكم شعر امرای مذكوره «14» ایلغار كرده نزدیك به صبح سیقناق [351] رسیدند و «15» در آنجا هر چوب و تخته كه بر بالای هم اتداخته بودند و به اصطلاح ایشان كله «16» بست كرده بودند از هم ریخته به سقناق مذكور در آمدند و دده خان احمد شاهمیر «17» نام كه درگاه سالار بزرگ لاهیجان بود و امیر بهادر عموی شاه منصور «18» با دو سه نفر از امرای او به قتل رسانیدند. گیلكان «19» در آن محل «20» نیز تاب مقاومت و اقامت نیاورده و گریزان شدند.
خان احمد در چنان محل عود در كنار داشته با استاد زیتون عودی مشق عود می‌رسانیده مضطرب و سراسیمه گشته، عود را در قاب گذاشته و به نوكری داده كه همراه او بردارد و خود با سه چهار نفر سوار شده رو به گریز نهاد و چون برف عظیم باریده بود اسب او به برف فرو رفت «21». بالضروره اسب را گذاشته و عود را انداخته پیاده با نفری «22» چند خود را باز به جبال اشكور انداخت. شاه
______________________________
(1)- ب، م، ن: نشستند
(2)- م: كرد و
(3)- مز، ن: به
(4)- م: تنگنای بن
(5)- م: متوقف‌اند
(6)- ب، م، ن: سرسر
(7)- م: آورده. ن: جمع‌آورده از پی علی بیگ آمده كس نزد خان احمد فرستادند.
(8)- ب: بی‌آذوقه‌ای
(9)- ب: فرستادند
(10)- م: روز
(11)- ن: سیتقناق
(12)- ب، م، ن: امیر
(13)- ب، م، ن: كوثر
(14)- م: مذكور
(15)- م: «و» ندارد. ن: و هر و چوب و تخته
(16)- ب، م، ن: سر كلبه بست
(17)- م: شاهمیر خان
(18)- م: منصور خان
(19)- و گیلكان. ن: و گیلكان را
(20)- ب، م: محل خود در كنار داشته
(21)- ب، م: رفته بود
(22)- م: نفر
ص: 475
منصور در آن معركه تیری بر پا خورده بود از آنجا بیرون رفت و به واسطه آنكه تریاكی بود و شب «1» تریاك نیافته در «2» میان برف و سرما مانده به مرض خون شكم گرفتار شد و به همان مرض فوت شد و مردمی كه در دره و سقناق مذكور بودند امان طلبیده همگی با امرا و اعیان كه آن حدود بودند نزد معصوم بیگ رفتند و بعضی دیگر به درگاه شاه «3» عالم پناه آمدند و امیر جهانگیر و مولانا میر حسین كه اظهار یكجهتی و دولتخواهی نموده بود و «4» منتظر وقت و «5» فرصت بودند در این محل فرصت را غنیمت دانسته با فرزندان و كوج و متعلقان به اردوی امرا ملحق شدند «6». بعد از چند روز كه برفهای عظیم بارید و برگ درختان ریخته شد، جنگلها ساده گشت راه گریز بر خان احمد مسدود گشته محل آن شد كه امرا یورش كرده او را بدست در آورند «7». در آن ایام كه آفتاب عالمتاب «8» در سیم درجه جدی رسیده بود و «9» شدت سرما و برودت به نهایت انجامیده، شعر «10»:
كوه قاقم زمین حواصل پوش‌چرخ سنجاب در كشیده بدوش
داده نقاش باد شبگیری[موجه آب] را گره‌گیری شاه عالم پناه اللّه قلی سلطان ایجك اغلی استاجلو «11» لله شاهزاده سلطان «12» محمود میرزا و خلیل خان افشار حاكم كوه كیلویه «13» را با قورچیان و تفنگچیان خاصه شریفه از دار السلطنه فزوین به جانب جبال اشكور مأمور ساختند كه رفته با لشكری كه همراه مراد خان درجا گرود «14» بودند از طرف بالا به «15» اشكور روند و شاهزاده سلطان مصطفی میرزا و معصوم بیگ صفوی از دو طرف با امرای رفیق از پایین دره‌ها را «16» جدا جدا با یكدیگر قسمت نموده هر میری از دره بالا رفته به هر عنوان كه دانند خان احمد را به دست آورند «17» و آن وادی دور و دراز پر از نشیب و فراز بود «18» و جنگلهای بی‌عدد مخوف و پشتهای بی‌حد كه زمین آن چون چشم نابینا نه در روز از نور آفتاب بهره داشت و نه در شب از شعاع قمر حظی، نظم «19»:
كسی ندیده فرازش مگر به چشم زمین‌كسی نرفته نشیبش مگر به پای گمان
ز بیم دیو به دل در همی‌گداخت ضمیر[ز باد سرد] به تن در همی فسر دروان
چو بیشه بیشه درو درزهای خار و خسك‌چو پاره پاره درو جامهای ریگ روان*
______________________________
(1)- ب، م: دو شب
(2)- ب، م: «در» ندارد
(3)- م: «شاه» ندارد
(4)- ن: «و» ندارد
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب، م، ن: گشته
(7)- ن: در آورند
(8)- م، ن: «عالمتاب» ندارد
(9)- م: از شدت
(10)- ن: نظم. م: ندارد.
(11)- ن: لله استاجلو
(12)- ب: سلطان مصطفی
(13)- م، ن: كلویه با
(14)- ن: جا كرد
(15)- ب، م، ن: «به» ندارد
(16)- م، ن: «را» ندارد
(17)- ب، م: در آورده‌اند
(18)- ب، م، ن: «بود» ندارد
(19)- م: ندارد
ص: 476
در آن اثنا برفی عظیم كه از سینه اسب می‌گذشت «1» بارید «2» و تا غایت هرگز كسی از گریوه اشكور نگذشته بود و تمام لشكر به یكبار از آن محل نتوانستند گذشت. اللّه قلی سلطان با قورچیان و تفنگچیان «3» پیشتر از خلیل خان برف را كوفته از آنجا گذشتند و به اشكور رفتند. اللّه قلی سلطان كه از اشكور كوچ كرده از كریوه سخت سر گذشته خلیل خان آن روز از كریوه رودبار گذشته به اشكور رفت و در آن شب نیز برف «4» عظیمی بارید كه هم كریوه رودبار و هم كریوه سخته سر «5» بند شد و خلیل خان در اشكور ماند و در آنجا میر ملك سپهسالار الكای مذكور یكجهتی نموده به استقبال آمد و پیش لشكر افتاد «6» و چرخچی شد و به اتفاق اللّه قلی سلطان و قورچیان و تفنگچیان به طلب خان احمد روان گشت «7». [352] شاهزاده سلطان مصطفی میرزا و معصوم بیگ «8» محمد قلی خلیقه مهردار به تنكابن فرستادند «9» كه در آنجا خانه كوچ و متعلقان خان احمد با «10» ملك اویس و مردم او و دیگر امرا و اعیان ایشان كه ظاهر شده بودند به دست آورد و شاهزادگی «11» و امرای عالی و اللّه قلی سلطان و قورچیان و تفنگچیان از بالا «12» اطراف و جوانب «13» خان احمد را بهم قسمت نموده او را به طریق جرگه «14» شكار در میان گرفتند. وی با دو نفر غلام و دوازده نفر تفنگچی گریخته به سخت سر رفته «15» در آنجا متواری گشت. اللّه قلی سلطان پیروی نموده محل و مقام او را معلوم كرد و میانه ایشان چهار پنج فرسخ راه «16» دشوار بوده. حسام بیگ ولد «17» بیرام بیگ قرامانی را با شصت نفر از جوانان جلد كار آمدنی پیشتر بر سر خان احمد فرستاد و خود نیز در عقب روانه شد.
حسام بیگ با جماعت دو فرسخ راه كه طی نمود به محلی رسید كه دیگر سواره رفتن ممكن نبود بنابرین پیاده شد و روانه گشت. هجده نفر كار آمدنی از آن جماعت با حسام بیگ مانده قریب به نقاره سحری بی‌خبر «18» بر سر خان احمد آمده او در خانه می‌بوده با ته پیراهن از بیم جان گریخته به طویله رفت و تفنگچیانی «19» كه با او بودند تفنگها را گذاشته متفرق می‌گردند «20». حسام بیگ بعد از تفحص او را در طویله گرفته دستگیر نمود و در روز جمعه «21» 25 شهر مذكور خبر به درگاه معلی رسید و همان شب معاودت نموده نزد اللّه قلی آوردند و این قضیه در شب سه شنبه بیست و دوم
______________________________
(1)- ب، م، ن: می‌گذشت
(2)- م: باریده
(3)- م: با قورچیان و تفنگچیان كه از اشكور كو كرده. ن: تفنگچیان كو از اشكور كو كرده.
(4)- م: برفی
(5)- ب، م، ن: سخت سر
(6)- ب، م، ن: افتاده
(7)- ن: گشت و
(8)- ب، م،: بیگ و
(9)- ب، م، ن: فرستاده‌اند
(10)- ب، م، ن: و ملك
(11)- م: شاهزادگی
(12)- م: یالای
(13)- م: جانب
(14)- چركه
(15)- ب، م: رفت
(16)- ب، م: راه طی نمود
(17)- ب، م، ن: والد قرامانی
(18)- م: بی‌خبر. ب، م، ن: با دو نفر دیگر
(19)- م: تفنگچیان
(20)- ن: می‌گردیدند
(21)- م: جمعه 2
ص: 477
شهر جمادی الثانی سنه مذكوره به وقوع انجامید.* امرای عظام كه در ملازمت شاهزاده عالی مقام به فتح گیلان مامور بودند خان احمد را با اموال «1» و اسباب و دفاین و خزاین در روز سه شنبه ششم شهر رجب سنه مذكوره به درگاه عالم پناه آوردند.
شاه عالمیان به ایوان در آمده خان احمد را از پایین ایوان از حوالی محجر و سر حوض باز داشته، بعد از آن او را به سید هاشم صفوی یوزباشی سپردند* وی قریب به دو سه ماه در بالا «2» خانه وی به چشم «3» محبوس بود. و در باب فتح گیلان و گرفتاری وی میر فارغی تاریخی پیدا نموده «4» ثبت افتاد. شعر: «5»
گیلان چو شد مسخر شاه ملك «6»سپاه‌جا كرد عیش و خوشدلی اندر جوان و پیر
خان احمدی «7»كه حاكم آن مرز و بوم بودشاهش «8» به پایمردی اقبال دستگیر
دوران مقیدش چو بدین گونه یافت گفت‌تاریخ قید او شده خان احمد اسیر* آنگاه او را روانه قلعه قهقه گردانیدند و حكومت بلاد گیلان را به اللّه قلی سلطان ایچك اغلی استاجلو و اسكندر بیگ افشار و حمزه بیگ طالش و زینل بیگ ذو القدر و شرفخان كرد شفقت فرمودند.
و مولانا عبد الرزاق گیلانی كه صدارت خان احمد به وی متعلق بود و مدتی از قبل او در درگاه معلی می «9» بود و در شهر رجب سنه مذكوره كه در دار السلطنه قزوین مقید بود به قلعه «10» خرسك فرستادند و بعد از چند «11» مدت كه در آنجا بود چون فلونیایی «12» بود به مقارقت فلونیا جان تسلیم نمود. خان احمد درین مرتبه سی و دو سال در گیلان سلطنت «13» نموده بوده باقی احوال وی در محلش «14» ذكر خواهد شد «15». سابقا مذكور گشت كه چون سلطان سلیم بر سریر سلطنت متمكن شد محمد بیگ متفرقه را به درگاه عالم پناه فرستاد. شاه جم جاه مقرر نمود كه شاهقلی سلطان استاجلو حاكم چخور سعد كه به وفور عقل و دانش و قاعده و آداب «16» و كثرت شوكت و جمعیت امتیاز تمام دارد به ایلچیگری «17» روم «18» رفته تعزبه «19» فوت سلطان سلیمان و تهنیت جلوس سلطنت سلطان سلیم به تقدیم رساند و مدت هشت ماه تمام شاه خجسته فرجام اوقات صرف كتابت آن نموده كتابت مذكور را موافق سلیقه خود به اتمام رسانیدند و تمام تاجیكان «20» از عمال و مقربان و فضلا
______________________________
(1)- ب، م: «اموال و» ندارد
(2)- ب: به بالای
(3)- ن: «به چشم» ندارد
(4)- م، ن: كرده
(5)- ن: تاریخ. م: ندارد
(6)- م، ن: فلك جناب
(7)- ب: احمد كه
(8)- ب: شاهنشهی. م، ن: شاهی
(9)- ب، م: «می» ندارد
(10)- ن: «به قلعه» ندارد
(11)- ن: «چند» ندارد
(12)- ن: فلونیای
(13)- م، ن: حكومت فرمود
(14)- م، ن: مجلس دیگر
(15)- ن: یافت
(16)- م: آداب و. ن: آداب كثرت
(17)- ن: و به ایلچیگری
(18)- م، ن: به روم
(19)- ن: و به تعزیه
(20)- ب، ن: تاجیكان و
ص: 478
و شعرا مسودات نظم و نثر را به سمع «1» انور می‌رسانیدند «2»، هرچه از آن نوشتها خوش می‌فرمودند بیرون می‌نوشتند. مؤلف این نسخه در خدمت والد خود میر منشی قمی در آن مجلس بهشت- آیین داخل بود؛ چون در سرعت كتابت دستی تمام دارد، شاه غفران پناه اكثر آن خدمت را به غلامزاده حقیقی خود «3» می‌فرمود و آن مكتوب صداقت اسلوب در باب تهیه در طول هفتاد زرع بود و اصل آن را كه «4» شاهقلی سلطان با دیگر تحف [354] و تبركات مثل سایبان اندرون عنابی «5» باف مصور بیرون مخمل قرمزی فرنگی باف یزدی كویزه «6» مرصع قاضی كوچك مشرف كه از شاگردان استادی مولانا مالك دیلمی بود كتابت نمود. «7»
«بِسْمِ اللَّهِ «8» الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* كل امر ذی بال لم یبداء فیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* فهو ابتر .... شعر «9»:
شكر و سپاس احد ذو الجلال‌آن صمد لم یزل لا یزال
چون بگشایی سر درج سخن‌اولش از نام خداوند كن
بر سر هر نامه كه نام خداست‌موجب انجام همه مدعاست
بر سر هر نامه كه آن نام نیست‌هیچ در آن نامه سرانجام نیست الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله اجمعین. شعر «10»:
ای قبای پادشاهی راست بر بالای توتاج شاهی را فروغ از لولوی لالای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهداز كلاه خسروی رخسار مه سیمای تو
جلوه‌گاه طایر اقبال گردد هر طرف‌سایه اندازد «11»همای چتر گردون سای تو
در رسوم شرع و حكمت با هزاران اختلاف‌نكته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چكدطوطی خوش لهجه یعنی كلك شكرخای تو
گرچه خورشید فلك چشم و چراغ عالمست‌روشنایی بخش چشم اوست خاك پای تو
آنچه اسكندر طلب كرد و ندادش روزگارجرعه‌ای بود از زلال جام روح‌افزای تو
______________________________
(1)- م، ن: به سمع اشرف
(2)- ن: می‌رسانیدند و
(3)- ن: «خود» ندارد
(4)- ن: «كه» ندارد
(5)- ن: غیاثی بافته
(6)- ن: «كویزه» ندارد
(7)- ن: نمود لهذا چون این نامه در نسخه ثبت شده بود و گوش و هوش مستمعانرا جز كدورت و الم چیزی نمی‌افزود فی الحقیقة كتابتی كه هفتاد زرع طول او باشد و تخمینا پنجهزار بیت باشد و در یك مجلس خوانده نشود مستمعانرا از شنیدن او چه خط و خوانندگانرا از خواندن آن چه فیض. هر عبارت هزار جا مكرر شده تعزیت غیر مذهب را شنیدن سوار ملال چیزی نیست. بآن جهة نامه نوشتن نشد و السلام علی من اتبع الهدا. آمدم بر سر داستان و همدرین سال سلطان سلیم پادشاه روم و اسكندر پاشا حاكم دار السلام بغداد
(8)- م: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»* ندارد
(9)- م: ندارد
حاشیه متن: كتابتی كه به خواندگار نوشته شده
(10)- م: ندارد
(11)- م: اندر
ص: 479 عرض حاجت در حریم حرمتت محتاج نیست‌راز كس مخفی نماند با فروغ رای «1»تو
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌كندبر امید لطف جانبخش جهان بخشای تو قوافل صد هزاران دعا كه در گلستان محبت و بوستان مودت دم از هوای «2» دلگشای رجال «3» «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ «4»» زند «5» و رواحل هزاران ثنا كه از روایح روح‌فزایش نسیم مصادقت و شمیم مخالصت «وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً «6»» وزد مذكور مجلس اعلی و محفل معلی اعلیحضرت عطارد فطنت قمر طلعت، حاوی شمایل «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» «7» حایز خصایل «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ «8»»، خاقان والاقدر سلیمان مكان.
شعر «9»:
سلیمان مكان شاه صاحب‌قران‌پناه زمین پادشاه زمان
پدر بر پدر شاه جم اقتدارسلاطبن و فرمان ده و كامكار
جهان گیر كیخسرو دادگركه تخت سلیمان ازو یافت فر
تخلق «10»به اخلاق یزدانیش‌رساند به فر سلیمانیش
بلند آفتابی كه خورشید و ماه‌بجویند از سایه او پناه
مه را تیش آفتاب بلندهمه عالم از نور او بهره‌مند
همایی كه بر چتر او كرده جای‌شده فرخ از سایه او همای
چگویم در اوصاف آن سرفرازكه هست آفتاب از صفت بی‌نیاز
چگونه دهم شرح الطاف اوكه عقل است حیران اوصاف «11»او
كه مثلش ز شاهان فرخنده فرنبودست زین پیش و نبود دگر
زهی بر تو نازنده «12»فهم و خردخدایت نگه‌دار «13» از چشم بد
فلك تا ز كتم عدم شد پدیدنظیر تو صاحبقرانی ندید
درین كاخ فیروزه چار دربه اقبال تو نیست شاه «14»دگر
ز اقبال تو یافت عالم مداربه درگاه تو چون سكندر هزار [354]
بود چاكرت والی چین و زنگ‌غلامان تو خسروان فرنگ
جهانت سراسر به زیر نگین‌به فرمان تو جمله روی زمین
خدای جهان آفرین یاورت‌همه خسروان جهان چاكرت
ترا جاودان باد یزدان پناه‌به كام تو گردند خورشید و ماه
______________________________
(1)- م: روی
(2)- ب، م: سوای
(3)- م: «رجال» ندارد
(4)- سوره 33 آیه 23. م: ندارد
(5)- ب: زند راحل. م: زنداجل
(6)- سوره 48 آیه 10. م: ندارد
(7)- سوره 95 آیه 3
(8)- سوره 37 آیه 86
(9)- م: ندارد
(10)- م: به خلق و
(11)- ب، م: از اوصاف
(12)- ب، م: نازد
(13)- ب، م: نگه دارد
(14)- ب، م: شاهی
ص: 480 فلك بنده و اخترت یار بادخدای جهانت نگه‌دار باد
چو كار جهان شد بعدل تو راست‌بمان در جهان تا جهان را بقاست پادشاه جم جاه صاحب‌قران سعادت قرین ثریا مكان، شهنشاهی كه الطاف نامنتابی آلهی همواره یار و یاور آن اعلیحضرت است و در ملك جهان و عرصه زمین و زمان مسند شاهی و افسر پادشاهی مسخر آن سلیمان منزلت. عالی تبار رفیع مقداری كه پدر بر پدر پادشاه و نیكبخت و صاحب اورنگ و تخت است و در سپهر اقبال ماه جلال و بر فلك سلطنت و خلافت خورشید رخشنده نصفت و اجلال. شهریار جمشید فر فریدون نشان خسرو همایون طلعت سلیمان مكان.
شعر «1»:
الا شهریار فریدون نشان‌جهان ایچره اول دایما شادمان
سنكاتنگری الطافی یاور ایرورجهان ایچره شهلق میسر ایرور
زهی شاه دانای صاحب كمال‌سپهر كمال اوزره ماه جلال
آتادین آتا خسرو نیكبخت‌باری صاحب اورنگ و دیهیم و تخت
جهان خسروی شاه لر سروری‌كه داراب و رستم ایرور چاكری
خلافت سپهرنده رخشنده مهرایرور قدری حالی بیچوك كیم سپهر
سخاوت گویی كان جود و سخاسپهر كرم اوزره ابر عطا
زهی بخت و دولتده فرخنده شاه‌زهی اوج عزت ده خورشید و ماه
سنكا چرخ گردنده بولسون بكام‌جهان ایچره حكمنك بیورسون تمام
ایرور خسروا «2»ملك و فرمان سننك‌بو دوران «3» آرا حكم و فرمان سننك «4»
ایشك «5»پارچه‌ای خسرو ارجمنددو شو بدرباری عالم ایچره پسند
بولوبدر لرای «6»شاه نصرت قرین‌متابع سنكا اهل روی زمین
سنكابخت و دولت بولوب پایدار «7»یمان گوزیدن «8» ساخله سون كردگار «9»
آلهی بو دولتنی پاینده دوت‌بو خورشید ملتنی تابنده دوت
جهان پارچه یاربولسون بو شاه‌پناهنده ساخله سون آنی آله شهسوار گردون وقار اعدل اعظم عامر معمورة العالم بآثار الجود و الكرم، ملاذ اعاظم السلاطین فی آلافاق ملجاء افاخم الخواقین «10» بحسب الارث و الاستحقاق، فرازنده اعلام حشمت و عظمت فروزنده شمع ملك و سلطنت ماه درخشان سپهر «11» گیتی ستانی «12» آفتاب تابان فلك كامرانی سلطان
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- م: خسرو
(3)- م: به دوران
(4)- م: اسنك
(5)- م: اینك
(6)- م: برلد بدرلرا
(7)- ب، م، ن: نامدار
(8)- م: بدین
(9)- ب، م: كرگار
(10)- م: و الخواتین
(11)- م: «سپهر» ندارد
(12)- ب، م: گیتی‌ستان
ص: 481
سلاطین زمان خاقان سلیمان شان صاحب‌قران «1». پادشاهی كه چون منشی فلك فیروزه رنگ به انامل تأمل خامه عنبر شمامه «2» برداشت، رقم مدح آن شاه والاجاه بر صفحه این لوح زبرجد نگاشت، خسرو نامدار عالی گهر خورشید اثر، شهریار سپهر اقتدار فلك قدر. شعر «3»:
شاه فلك قدر سپهر اقتدارخسرو عالی گهر نامدار [355]
حضرت سلطان سلاطین عصرمهبط تأیید آلهی و نصر
آیتی از رحمت «4»پروردگارعالم تمكین و جهان وقار
شاه جوانبخت «5»جوان دولت اوست‌ناصر دین و مدد ملت اوست
سایه چو افكند بروی زمین‌روی زمین گشت چو خلد برین
تا در عدل او بجهان در گشادبید نلرزید ز طوفان باد
معدلتش بست «6»به نیروی خویش‌گردن ده گرگ بیك موی میش
ای بجهان مایه امن امان‌سایه‌نشین علمت آسمان
گردش دوران به وجودت خوش است‌بود همه بود ببودت خوش است
دیده عالم به تو روشن شده‌عرصه گیتی ز تو «7»گلشن شده
پادشه مسند شاهی تویی‌سایه حق ظل آلهی تویی
منشی این طارم فیروزه خشت‌مدح تو بر لوح زبرجد نوشت
حكم تو جاریست بر اهل جهان‌تابع امر تو زمین و زمان
اختر سعدی و فلك برج توگوهر فردی و جهان درج تو
در نظرت هر كه مكرم بودمردمك دیده عالم بود
نازش عالم بود از حشمتت‌دولت جاوید بود دولتت پادشاه عالی منزلتی كه باز بلند پرواز همت والا نهمتش «8» را عقاب چرخ دعوی همسریست، شاه «9» گردون رفعتی كه شاهین سعادت قرین اقبال همایون بالش را با همای «10» همایون سپهر و طایر زرین جناح مهر هوای برابری. شعر «11»:
چرخی آلور چرخ فلك دین عقاب‌بازی آلور پنجه بیلن آفتاب
همتی «12»دین، قله البرزیست‌قوتی «13» دین چرخ برین غه شكست
پشه اگر سایه سیده ایتسه جای‌دولتنك پرتوی اینكی همای
پارچه هنر لرده عدیم النظیرتخت ایاسی خسرو اقلیم‌گیر
______________________________
(1)- م: صاحبقرانی
(2)- م: شامه
(3)- م: ندارد
(4)- ب، م: «رحمت» ندارد
(5)- ب، م: چون بخت
(6)- م: بست چو
(7)- م: به تو
(8)- ب، م: او را
(9)- م: شاهی
(10)- ب، م: بهمای
(11)- ب، م: ندارد
(12)- ب، م: همت
(13)- ب، م: قوت
ص: 482 ذاتی اننك معدن احسان دوررملك اننك ملك سلیمان دورر
فر فریدون بوزیدن بولكولوك «1»جمله قانون سوزیدن بیل كولوك
عدلی بیلن دنیی و دین مفتحریخشی آدین هریوزیده منتشر
لطفنك ایله اولدی منور زمین‌ای شه جم قدر سلیمان نگین
خلق جهان جمله دعاگو سنكاانس ایله جن پارچه ثناگو «2»سنكا سلطان صاحب سعادت عالی مقدار خلاصه اعاظم سلاطین و «3» خواقین نامدار. خسروی «4» كه دیباچه منشور فرماندهی و جهانداری آن عالی منزلت به طغرای غرای «و آتیناه من لدنا حكما» موشح و مبین «5» است، و تشریف شریف سلطنت و كامكاری آن سلیمان منزلت به طراز «وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیماً» مطرز و مزین. شهنشاه ظل اللهی كه عین عدالت و راحت ذات خجسته صفاتش منبع عدل و انصاف و عرصه جهان و ساحت زمین و زمان حكم و فرمان آن اعلیحضرت سكندر مكان را مسخر و تابع قاف تا قاف. شعر «6»:
شهنشاهی كه شد از عدل و انصاف‌به فرمانش جهان از قاف تا قاف
تعالی اللّه زهی فرخنده شاهی‌عجب شاهی و فرخ پادشاهی
جهانگیر و جهاندار و جهانبخش‌چو آب زندگی «7»خلقش روان بخش
همه لطف و همه عدل و همه رای‌گرفته در دل خلق جهان جای
برافرازنده رایات شاهی‌چراغش روشن از نور الهی
همای بخت او در اوج اعزازبه بال فتح و نصرت كرده پرواز
بسی گردید و خواهد گشت دوران‌ندیدست و نه بیند شاه از این‌سان
فلك زین گونه دورانی ندیده‌جهان زین گونه سلطانی ندیده [346]
همه روی زمین زیر نگینش‌فلك فیروزه انگشترینش
زحل از بندگان كمتر «8»اوستاده چون غلامی بر در او
شده ترك فلك از احترامش‌غلام «9»و چاكری بهرام نامش
به درگاهش غلامی را كه نام است‌به خدمت چون غرالش صد غلام است
فروغ مهر تأیید آلهی‌بر آرنده به تخت پادشاهی
فلك نه پایه تخت بلندش‌جهان در سایه بخت بلندش
شهنشاهی كه چون خاقان و فغفوربه صد حاجت درش بوسند از دور
ملاذ و ملجاء اهل جهان اوست‌به احسان دستگیر این و آن اوست
زمانه بر مراد و بخت یارش‌مراد هر دو عالم در كنارش
______________________________
(1)- ب، م: بوالكواكب
(2)- م: ساكو
(3)- م: «و» ندارد
(4)- م: خسرو
(5)- م: «و مبین» ندارد
(6)- م: ندارد
(7)- م: زنده‌گی
(8)- ب: كمتری
(9)- م: غلامی چاكری
ص: 483 زهی دارنده اورنگ شاهی‌حوالتگاه تأیید آلهی
مبادا دولت از درگاه تو دورمبادا تاج را بی‌فرق تو نور
مظفر بادت از دولت نشانه‌مبادا بی‌تو یكساعت زمانه
غمین باد آنكه او شادت نخواهدخراب آنكس كه آبادت نخواهد
چنانت بر همه كفار منصورسپاهت فاهر و اعدات مقهور
همه بر كام دل فیروزیت بادزیزدان هرچه خواهی روزیت باد
چو هستی سایه لطف آلهی‌به كامت باد هر كاری كه خواهی
آلهی تا جهان را آب و رنگ است‌فلك را دور و گیتی را درنگ است
ممتع دارش از عمر و جوانی «1» «2»ز هر چیزش فزون ده زندگانی «3» كامكار عالیمقداری كه از بلندی بخت تخت «4» سلطنت و جهانداری «5» و سریر حشمت و «6» كامكاری بر اوج فلك عزت و فراز سپهر شوكت نهاده، شهنشاه «7» عالی مكانی كه به یمن تأیید آلهی مسند و «8» تخت شاهی را به وجود با جود زیب و زینت داده. شعر «9»:
شاهی كه به نصرت آلهی‌بنشست فراز تخت شاهی
از سایه لطف حق نشانی‌آسوده به سایه‌اش جهانی
آن شاه كه از بلندی بخت‌بالاتر از آسمان زند تخت
محتاج درش هزار خاقان‌فغفور یكیش از غلامان
این نه طبق رفیع افلاك‌بر درگه او نهاده بر خاك
هر چاشتگهی بر آستانش‌صد خان خطا كشیده خوانش
شاهی كه به حسن رای و تدبیرزو یافت اساس ملك تعمیر
شایسته افسر كیانی‌زیبنده تخت خسروانی
آیین جهان نظام ازو یافت‌كار همه انتظام ازو یافت
ای ذات تو سایه آلهی‌خورشید سپهر پادشاهی
سیر فلك و نجوم سیارپیوسته برای تست در كار
هم سیر فلك به وفق رایت‌هم كار جهان به مدعایت
هر جا كه دلیست قاف تا قاف‌از دوستی تو می‌زند لاف
كس نیست ز فیض رحمت توفارغ ز دعای دولت تو
تا گردش چرخ آسمانست‌بر چرخ ز مهر و مه نشانست
______________________________
(1)- م: مصرع دوم را ندارد
(2)- م: و جوانی
(3)- م: زنده‌گانی
(4)- م: و بخت
(5)- م: جهاندری
(6)- م: «و» ندارد
(7)- م: شاهنشاه. ب: شهنشاهی
(8)- م: «و» ندارد
(9)- م: ندارد
ص: 484 باشی به فراز تخت شاهی‌محكوم تو ماه «1»تا به ماهی سلطان سلیمان نشانی كه از صفای ضمیر آرای عقده گشایش حل مشكلات ربع مسكون شود.
نظم «2»:
شاه روشن ضمیر صافی دل‌لطف او كرده حل هر مشكل
خسرو تاج بخش تخت‌نشین‌شاه دارا سپاه جم آیین
شده از علم و دانش و تدبیرمشتری رای آفتاب ضمیر
آسمان رفعت و فلك تمكین‌چرخ فیروزه‌اش به زیر نگین
ز آن سعادت كه بر سرش داندسرور هفت كشورش خواند
هرچه اندیشه را بر آن دست است‌پیش بخت بلند او پست است [357]
آسمان سایه‌ای ز خرگاهش‌نه فلك پایه‌ای ز درگاهش
مهر و مه بر درش كمینه غلام‌اخترش تابع و زمانه به كام
ای فلك حشمت ستاره سپاه‌شاه جم شوكت سلیمان جاه
فلكت خوانده از سر اعزازشاه دشمن گداز دوست نواز
هر ولایت كه چون توشه داردایزد از هر بدش نگه دارد
در زمان تو گشته روی زمین‌جمله آباد همچو خلد برین
نظرت خاكرا چو زر سازدكار عالم به یك نظر سازد
هر كه با لطفت آشنا گرددهمه حاجات او روا گردد
چه «3»توان گفت مدح ازین بیشت «4»كه خدا گفت سایه خویشت «5»
تا جهان باد در جهان باشی‌وز بد خلق در امان باشی
دولتت یار و عمرت افزون بادیاورت كردگار بیچون باد
ملكت آباد و لشكرت منصورچشم بد از تو و جمال تو دور «6»
هر مرادی كه آیدت در دل‌بادت از فضل ایزدی حاصل اعظم اعاظم سلاطین عالم، فرمان فرمای خواقین بنی آدم، المختص بالدولة البهیة العظمی، الفایز بالسعادة الازلیة الكبری، سكندر وقاری كه نسبت رتبه بلند شاهان عالی مكان با پایه مدارج «7» قدر آن سلیمان زمان از زمین تا آسمان نمایان است؛ فریدون اقتداری كه فرق سده رفیع البنیان آن حامی حوزه دین «8» از حیز فرق فرقد سای سلاطین مسندنشین و پادشاهان صاحبقران از آسمان تا زمین. شعر «9»:
______________________________
(1)- م: به ماه
(2)- م: ندارد
(3)- م: چه توان حرف از این نبشت
(4)- مز: بیشست
(5)- مز: خویشست
(6)- م: چشم بد از تو جمالت دور
(7)- م: مایه مداح
(8)- ب، م: جور دین
(9)- م: ندارد
ص: 485 شه آسمان قدر نصرت قرین‌كه بی‌او مبادا زمان و زمین
شه تا جور خسرو شیرگیربه دولت جوان و به تدبیر پیر
ز دریای شاهی عجب گوهری‌ز برج سعادت نكو اختری
بر اورنگ شاهی سزاوار اوست‌ز فرهنگ شاهی نمودار اوست
بود تاج از گوهرش سربلندز بختش بود بخت فیروزمند
جهان داوران را به ظلش پناه‌فلك را شده در گهش بوسه‌گاه
فریدون و كیخسرو شهریارمنوچهر و اسكندر نامدار
نبودند در عهد این پادشاه‌و گرنه شدندی و را خاك راه
كمین بنده‌ات نیست راضی «1»بدان‌كه خاقان چین باشدش پاسبان
نه خاقان كه باشد به هنگام كاربه درگاه او همچو خاقان هزار
جهاندار آن شاه فیروز بخت‌كه مهر و سپهرش سزد تاج و تخت
اگر بر كشد تیغ آیینه رنگ‌به برق یمانی بسوزد فرنگ
چو تیغش گشاید زبان در غزاكند شرح انا فتحنا ادا
ز حفظ آلهی بود جوشنش‌كند بكتری پیرهن بر تنش «2»
دعای خلایق ز كه تا به مه‌شده حلقه گردش به جای زره
سپهر از كمر بستگان درش‌ظفر یك سوار است از لشكرش
در ایام او فتنه را برده خواب‌به عهدش بداندیش را سر در آب
بداندیش آن شاه گیتی فروزنباشد مگر خوار برگشته روز
هر آنكو ز صاحبقران سركشیدزمانه سرش را ز تن بركشید
جهان عدل كسری فراموش كردچو آوازه عدل شه گوش كرد
به فیروزی شاه صاحب قران‌زمین خرم است و زمان شادمان
زهی تخت شاهی سزاوار توخداوند بادا نگه‌دار تو
سریر سعادت ترا تكیه گاه‌بود چتر فرق تو ظل آله
تویی آن جوان دولت نیكبخت‌كه نازد بتو دولت و تاج تخت
ترا شد چو اقبال و دولت قرین‌جهان را تو داری بزیر نگین
جهانت بكام و فلك بنده باد [358]قضا یار و بخت تو فرخنده باد
مزین بتو مسند سروری‌به كام دل از عمر خود بر خوری جوانبخت شاهی كه خورشید فتح و ظفر از پرتو لمعات بارقات تیغ جهانگیر آن شاه ظفر پناه روشن گردیده و سپهر معدلت و سلطنت از طلوع كوكب طالع نصرت مطالع آن خسرو گردون
______________________________
(1)- ب م: زلف مز: زلفی
(2)- مز، ب، ن: در برش. م: در بر
ص: 486
بارگاه مزین گشته كافه عالمیان در سایه لوای كیوان اعتلای آن صاحبقران سلیمان جاه آسوده و مفتاح قانون عدالت آن خاقان گیتی پناه «1» ابواب مرحمت و رأفت بر چهره امانی و آمال «2» خلق كشیده درگاه سخاوت «3» پناه آن سلطان خورشید اشتهار سلاطین عالیمقدار را مقبل شفاه و بارگاه عرش اشتباه آن خلاصه خواقین تبار خسروان گردون اقتدار را مغفر جباه شاهد گلزار سلطنت و شهریاری از سلسال معدلت آن جمشید عدل گستر جوانی از سرگرفته و نوعروس بهار حشمت و كامكاری از فیض رشحات سحاب «4» آن دارای «5» دادگستر جوانی هر «6» لحظه طراوتی دیگر پذیرفته.
شعر «7»:
شهنشاه جوان شاه جوانبخت‌كه برخوردارباد از تاج و از تخت
مبارك طلعتی فرخنده رایی‌همایون طالعی فرخ لقایی
سپهر دولت او را قدر ماه‌بساط دهر را اقبال او شاه
ظفر خیل سپاهش را طلایه «8»لوای عسكرش را فتح سایه
بود قوس قضا را رمح او تیردم شمشیر او صبح جهانگیر
كه از رزمش سكندر نوش گیردفریدون را پتش بر دوش گیرد
سنانش در دل خاقان خلیده‌منوچهرش به چاووشی رسیده
گرفته شیر را مور رهش راه‌زبون پشه او پیل بدخواه
گرامی دری از دریای شاهی‌فروزان شمعی از نور آلهی
شكوه چترش از فر جهان‌گیرفكنده قیروان را جامه در قیر
كله‌داران ز سقسین تا سمرقندبه نوبتگاه درگاهش كمربند
بلندی «9»یافته تاج از سر اوبزرگی یافته ملك از در او
به هر جانب كه لطف آغاز كرده‌دری دارد چو دریا باز كرده «10»
درش بر جمله كوثرها گشاده‌همه ره حمل بر حمل ایستاده
كف جودش بهركس داده بهری‌گهش شهری و گاهی حمل شهری
ز درویش خطا تا منعم روم‌كس از دریای جودش نیست محروم
هر آن مسكین كه یابد بر درش بارشهنشاهیش یابد نوبتی دار
به حشمت ملك جم زیر نگینش‌به همت بحر و كان در آستینش
به احسان دست او معمار عالم‌هر انگشتش كلید كار عالم
دلش دریا و موجش فیض احسان‌كفش ابر و عطای عام باران
______________________________
(1)- ب، م: ستان
(2)- ب، م: خلق
(3)- ب، م: سعادت
(4)- ب، م: به جناب
(5)- ب، م: دارای مراد گستر
(6)- م: سر
(7)- م: ندارد
(8)- ب: اقبال او شاه
(9)- م: بلند
(10)- ب، م: دری از جود دریا بار كرده
ص: 487 زباران عطایش گشت امیدچو شاخ دولت او تازه جاوید
جهان را همتش آباد داردمحیط از دستش احسان یاد دارد
نی كلكش چو ریزد شكر خام‌امید خلق را شیرین كند كام
جهان فیض از نوال عام او یافت‌فلك جام زر از انعام او یافت
نباشد مثل تو شاهی به عالم‌شهنشاهی بود او را مسلم
زهی ملك سلیمان خرم از تواساس پادشاهی محكم از تو
فكنده چتر تو بر مهر سایه‌فزوده تخت را بخت تو مایه «1»
زهی شایسته تاج «2»كیانی‌سزاوار سریر كامرانی «3»
جهان در حلقه انگشترینت‌همه روی زمین زیر نگینت
تویی آن شهریار دادگسترمطیعت خسروان هفت كشور
اگر خاقان اگر فغفور چین است‌ترا از بندگان «4»كمترین است
ز قدر قصر تو ایوان كیوان «5» [359]و ثاقی مسكن هندوی «6» دربان
قمر پروانه شمع ضمیرت‌عطارد كارفرمای دبیرت
خدایا تا مدار است آسمان رامكن زین پادشه خالی جهان را
آلهی تا بود خورشید انورفروزان بر فراز چرخ اخضر
درخشان باد مهر دولت شاه‌در افشان باد بحر شوكت شاه
سعادت چاكر و دولت غلامش‌زمانه تابع و گردون به كامش
جهان دایم به كام شاه بادامی عشرت به جام شاه بادا سلطان عدالت‌پناه فلگ‌بارگاه، مصدوقه السلطان العادل «7» ظل اللّه، شهنشاهی كه همواره مؤدای حقیقت انتمای «بالعدل قامت السماوات و الارض «8»» منظور نظر اصابت «9» اثر و ملحوظ خاطر خورشید منظر گردانیده همگی نیت صافی طویت بر افاضه مرحمت و اشاعه عدالت و مكرمت مصروف داشته «10» و همیشه فحوای «11» صدق مؤدای «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ «12»» نصب العین ضمیر منیر مهر تنویر ساخته تمامی همت فلك رتبت بر رعایت «13» و اعانت و رأفت و عاطفت نسبت به كافه برایا گماشته المرفه «14» جمیع الخلایق به میامن لطفه العمیم، المشرف ذاته- الكریم به صفت كریمة «مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ «15»» خسرو سلیمان جاه سكندر سریر شهنشاه «16» جم- اقتدار خورشید نظر. شعر «17»:
______________________________
(1)- ب، م: پایه
(2)- م: بخت
(3)- م: كامكاری
(4)- م: بنده‌گان
(5)- ب: و كیوان
(6)- م: هندو
(7)- م: «العادل» ندارد
(8)- سوره 16 آیه 90. م: ندارد
(9)- م: اثابت
(10)- ب، م: گشته
(11)- ب، م: محتوی
(12)- سوره 26 آیه 86. م: ندارد
(13)- م: به غایت
(14)- م: بطرفه
(15)- سوره 26 آیه 86. م: ندارد
(16)- شهنشاهی
(17)- ب، م: ندارد
ص: 488 شهنشاه عادل شه كامران‌سكندر سریر سلیمان مكان
جهان داوری شیوه‌اش عدل و «1»دادسلیم و خردمند و نیكو نهاد
پدر بر پدر خسرو و پادشاه‌سر پادشاهان عالم پناه
ز عدلش جهان گشته همچون «2»بهشت‌به از عدل جمشید فرخ سرشت
منور شد از نور عدلش جهان‌فراموش شد عدل نوشیروان
اگر در زمان «3»شه بی‌بدل‌شدی زنده نوشیروان فی المثل
بر اطراف آفاق گشتی تمام‌شدی آگه از راحت خاص و عام «4»
بر اطراف عالم فكندی نظربهر مرز و هر بوم كردی گذر
بدیدی كه از عدل شاه زمان‌شده محو آیین ظلم از جهان
ز احوال عالم گرفتی خبرز اندوه و «5»محنت ندیدی اثر
به عیش و «6»طرف خلق عالم همه‌ز غم فارغ و شاد و خرم همه «7»
جهان رشك فردوس اعلی شده‌در فیض از هر طرف واشده
زمانه ز عدل شه نامدارجهان گشته آسوده و برقرار
كه از عدل آن شاه صاحب‌قران‌جهاندار جم حشمت كامران
كند كبك را باز همراز خویش‌خورند آب با یكدگر گرگ و میش
بهم رام گردید آهو و شیركبوتر سوی چرغ رفته دلیر
چو از عدل شاهنشه آگه شدی‌ز جان خادم و بنده شه شدی
نبردی به عالم دگر نام عدل‌فراموش كردی ز ایام عدل
شدی منفعل سرفكندی به پیش‌خجل گشتی از شهرت عدل خویش
چو او شاه عالم پناهی كجاست‌به اقبال او پادشاهی كجاست
نخواهد جز این آشكار و نهان‌كه آسوده باشند خلق جهان
چو بر هیچكس زو نیاید گزندگزندش نیاید ز چرخ بلند
زهی دولت مردم آن دیاركه شاهی چنین باشدش شهریار
ستم را زیان عدل را سود ازو «8»خدا راضی و «9» خلق خشنود ازو
خدایا برحمت نظر كرده‌ای‌كه این سایه بر خلق گسترده‌ای
در اوصاف آن سرور سرفرازكه هست آفتاب از صفت «10»بی‌نیاز
______________________________
(1)- م: «و» ندارد
(2)- م: همچو
(3)- م: زمانی
(4)- م: «عالم» ندارد
(5)- م: «و» ندارد
(6)- م: «و» ندارد
(7)- م: ز غم فارق و خرم همه
(8)- مز، ن: سود او
(9)- م: «و» ندارد
(10)- م: صف
ص: 489 چه شرحش دهم هرچه در عهد اوست [360]كه آثار عدلش سراسر نكوست
برو آفرین از جهان آفرین‌كه نازد به عدلش زمان و زمین
زهی داده عدلت جهان را نظام‌ز عدلت «1»جهان یافته انتظام
جهان كرم شاه عالی «2»نژادجهان در جهان عدل و احسان و داد
ز تو شاه خشنود و درویش نیزخدا داردت در دو عالم عزیز
پر از ذكر خیرت دهان همه‌دعای تو ورد «3»زبان همه سلاطین پناهی «4» كه پادشاهان عالی تبار كامكار و شاهان «5» نامدار صاحب اقتدار تقبیل تراب سده فلك مقدار آن شهریار جهاندار جهانیان مدار شرف روزگار و سرمایه مباهات و افتخار ساخته‌اند. فلك درگاهی كه سیاره سپهر برین در مقام بندگان «6» كمترین به دربانی درگاه رفیع آن سلطان «7» اقالیم روی زمین كه در رفعت مقابل چرخ هفتمین است سر مفاخرت برافراخته. نظم: «8»
ای به درگاه رفیعت چرخ دربان آمده‌كمترین هندوی دربان تو كیوان آمده
نام هفت اقلیم در زیر نگینت بی‌خلاف‌تا به دست دولتت ملك سلیمان آمده
كشور اسلام از لطف تو رونق یافته‌معبد كفار از قهر تو ویران آمده
باعلو منزلت كیوان ز فصر هفتمین‌از شرف بر درگه قدر تو دربان آمده
آمده مامور امرت پادشاهان جهان‌این «9»سرافرازی ترا از لطف یزدان آمده
گشته مالامال از لطف تو دریای كرم‌ابر هم از دست فیضت گوهرافشان آمده
غنچه امید اهل دل شكفته سربسرچون نسیم دولتت در گلشن جان آمده نیر اعظم اوج عظمت و فرمانروایی، مهر منیر برج نصفت و رأفت «10» به مقتضای قواعد مصلحت و حكمت ظاهر گشته و انوار شاهنشاهی و لوامع انوار الطاف آلهی از وجنات حال خجسته مآل آن خورشید عالمتاب فلك اقبال و سایه عنایت حضرت پروردگار روشن. شعر: «11»
ای در رخ تو روشن انوار پادشاهی‌در فكرت تو پنهان صد حكمت آلهی
كلك تو بارك اللّه بر ملك دل گشاده‌صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم‌ملك آن تست و خاتم فرمای هرچه خواهی
در حشمت سلیمان هركس كه شك نمایدبر عقل و دانش او خندند «12»مرغ و ماهی
در دودمان عالم تا رسم سلطنت هست‌مثل تو كس نداند این امر را كماهی
تیغی كه آسمانش از فیض خود علم زد «13»تنها جهان نگیرد بی‌منت سپاهی «14»
______________________________
(1)- م: عدل
(2)- م: عالم
(3)- م: تو درور
(4)- م: شاهی
(5)- م: «عالی‌تبار كامكار و شاهان» ندارد
(6)- ب، م: بندگان
(7)- ب، م: سلیمان
(8)- م: ندارد
(9)- م: ای
(10)- مز: رافب م:
(11)- م: ندارد
(12)- م: خندد
(13)- مز: خود در
(14)- مز: خود در
ص: 490 ای عنصر تو مخلوق از كیمیای عزت‌وی دولت تو ایمن از وصمت ملاهی «1» سلطان سلیمان شان صاحب‌قرانی كه جهان در پناه ظل آله از حوادث زمان و از مكاره دوران دم از آسودگی زده. شعر «2»:
ای سر از قدر بر فلك سوده‌عالمی در پناهت آسوده
از زمین بوس سركشان جهان‌آستان تو گشته فرسوده خاقان جمشید حشمت سكندر مكانی «3» كه از یمن توفیقات آلهی به «4» سعادت و اقبال در مسند شاهنشاهی قرار گرفته، فلك دوار جواهر ولالی «5» ثوابت و سیار نثار مقدم آن سلطان عالیشان نموده. بیت «6»:
بسی مه بر فلك منزل بریده‌به عمر خود چنین شاهی ندیده
شهنشه كاسمان تمكین ازو یافت‌زمان زیب و زمین آیین ازو یافت پادشاه والا قدر رفیع مكانی كه زمین از پایه سریر فلك نظیر آن خسرو فریدون نشان «7» سر اعتبار و افتخار از آسمان گذرانید. شهسوار عالم مداری كه آفتاب عالمتاب با وجود سمت خسروی بر آن فلك سروری به غلامی آن پادشاه عالم پناه شرف یافته، شهنشاه عالم پناه «8» انجم سپاهی كه فلك با این همه خیل و حشم از روی صدق و اخلاص تمام لاف بندگی «9» آن سلطان عالی مكان زده. شعر «10»:
ای شهنشاه معدلت آیین‌خادمت ماه و بنده‌ات پروین
آفتاب منیر چاكر تست‌شرفش از غلامی در تست خورشید سپهر سلطنت و اجلال، جمشید سریر معدلت و اقبال، آفتاب اوج حشمت و دولت، ماه برج سعادت و آخرت. شعر «11»:
گوهر بحر جود «12»و كان سخادر دریای لطف و ابر عطا
معدن خلق و عدل كان كرم‌شد ز عدلش جهان چو باغ ارم سلطان مؤید كامكار، مظهر كریمه «وَ رَبُّكَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ «13»» ملاذ اعاظم السلاطین فی آلافاق، ناصب «14» اعلام الفتح المبین، رافع «15» الویة العز و التمكین، حامی حوزة «16» الاسلام، ماحی- آثار الكفر و كاسر الاصنام، مالك رقاب الامم مولی ملوك الترك و العرب و العجم، سلطان السلاطین
______________________________
(1)- ب، م: ای و سمت تو ایمن از دولت ملاهی
(2)- ب، م: ندارد
(3)- ب، م: مكان
(4)- ب، م: «به» ندارد
(5)- م: طال
(6)- م: ندارد
(7)- م: «نشان» ندارد
(8)- م: «پناه» ندارد
(9)- ب، م: بندگی
(10)- ب، م: ندارد
(11)- م: ندارد
(12)- م: وجود
(13)- سوره 28 آیه 68. م: ندارد
(14)- م: ناصم
(15)- ب، م: رافع العز و التمكین
(16)- ب، م: حوزه اسلام
ص: 491
فی العالم ظل اللّه فی الارضین، قهرمان الماء و الطین، خاقان عالیقدر آسمان سریر، سلطان رفیع «1» مكان سكندر نظیر اعنی ظل اللّه الرحمن، الذی اختاره اللّه من افراد الانسان الكریم الذی من اللّه علیه باللطف العظیم و شرفه اللّه بكمال العقل السلیم «2»، باسط بساط الامن و الامان، ناشر صحایف العدل و الاحسان، ماحی مآثر الظلم و العدوان، المؤید «3» بتاییدات الجلیه من اللّه المنان، الموفق بالتوفیقات العلیه «4» من عند اللّه الملك المستعان، سلطان عالیشان سلیمان مكان كیخسرو فریدون‌فر جمشید نشان، سلطان البرین و خاقان البحرین، خادم الحرمین الشریفین ثانی «5» اسكندر ذو القرنین، صاحب خلافة الخافقین، حارس ارجاء المشرقین و المغربین حافظ بلاد اللّه ناصر عباد اللّه الذی عجزت عقول العقلاء عن ادراك جلاله و السنة الفصحاء عن بیان اوصافه و سلطنته «6» و دولته و اقباله، معز السلطنه «7» و الخلاقه و الجلالة و العدالة و الشجاعة و السخاوة و العظمة و الشفقة و النصفة و الدولة و الشوكة و الرأفة و الرفعة و الحشمة و المعدلة و المرحمة و المكرمة و المروة و الفتوة و المحبة و المودة و العز و الاقبال و الامتنان و النصر و الاجلال، السلطان ابن [السلطان] و الخاقان بن الخاقان، سلطان سلیم خان بن سلطان سلیمان خان. شعر:
زیر این نه رواق مینا فام‌چون شود گفته این همایون نام
آید از هر یكی صدا و نداخلد اللّه ملكه ابدا خلد اللّه ملكه و سلطانه و افاض علی العالمین بره و عدله و احسانه [362] و جعل سدة- السنیه لعامة المسلمین حصنا حصینا و یسر له فی كل یوم علی المشركین نصرا عزیزا و فتحا مبینا و یرحم اللّه عبدا قال آمینا و لا زالت سماء سلطنته و خلافته كواكب لواهب مزینه و آثار عظمته و جلالته علی صفحات الكاینات منیه و رایات العز و النصر مقبله الی سدة العلیا و اعلام الفتح و الظفر مظله علی موكبه الاعلی و ما برحت الویة الملك و الدین مرفوعة الی ذروة السماء بمعالم «8» اجلاله و ابنیة «9» الحشمة و المتكین الی انقراض الدنیا بمیامن اقباله می‌گرداند و به مواقف عظمت «10» و جلال و به مسامع عزت و اقبال «11» می‌رساند كه در اسعد ساعات فرخنده سمات و ایمن اوقات میمنت آیات همای همایون فال از نشیمن دولت و اجلال به بال اقبال طیران نموده مخلص صادق الولا و محب واثق «12» الرجا را مبتهج و مسرور گردانیده دانای خجسته ادایی كه در وقت گفتار دلگشا در گلستان سخن غنچه‌های معانی بشكفاند و ریاض سخنوری را به رشحات سحاب فصاحت‌پروری و زلال بلاغت گستری سرسبز و سیراب گرداند، از عبارات بی‌نظیرش نسایم التفات و مكرمت و روایح محبت و مودت بر گلستان آمال مخلصان و زد و نسایم تأییدات آلهی و فوایح فتوحات نامتناهی به مشام جان محبان صادق الاختصاص رسد. شعر: «13»
______________________________
(1)- ب، م: رفیع
(2)- م: السلیم
(3)- م: و المؤید
(4)- ب، م: علیه
(5)- م: ثانی اثنین
(6)- م: «و» ندارد
(7)- م: «معز السلطنه ... شعر.» ندارد
(8)- م: لمفانم
(9)- م، ب: ابنته
(10)- م: عظمت و جلاله
(11)- م: اقباله
(12)- ب: وافق
(13)- م: ندارد
ص: 492 سخن دان دانای روشن ضمیرسخنهاش پر معنی و دلپذیر
اداهاش مطبوع و دلكش چنان‌كه گویی دهد ز آب حیوان نشان
كلامش مبرا ز خبط و خلل‌ادایش معر از عیب و علل
بهر كشوری كو نماید عبورفتد از عبورش به دلها سرور
نبوده به شیرین زبانیش كس‌فصیح و بلیغ و مسیحا نفس
به تمكین چو آغاز كردی سخن‌سخن رفتی از یاد چرخ كهن
سخنهاش رنگین و نامش نكوقدومش مبارك پیامش نكو اعنی اما رتماب رفعت انتساب معالی ایاب شمس الدین محمد بیگ متفرقه دام مجده كه در فنون فهم و دانایی سرآمد و در دقایق بخردی یگانه عصر و بی‌قرینه دوران بوده، مرآت انوار عاطفت و شفقت پادشاهی مبنی بر كمال لطف و اتحاد و مشكوة آثار مرحمت و مكرمت شاهنشاهی مشتمل بر غایت عنایت و وداد «1» كه عبارتست از نامه مشگین طراز، بل منشور واجب الاكرام و الاعزاز كه كلمات ملاطفت بیانش به حلیه جلیه كلام الملوك ملوك الكلام «2» متجلی و از مضمون مكرمت نشانش انوار كمال ارتباط و التیام متجلی بوده. شعر «3»:
فرخنده نشان صفحه شوق‌انگیز «4»ارقام وی از درج شرف گوهر ریز
با دوده آن بیاض خط مشك‌آمیزبر برك سمن سواد آن عنبر بیز نامه مسرت فزا و صحیفه غم‌زدا كه از كمال سلاست و طراوت رشگ سلسبیل و باغ ارم است و از غایت نضارت و خرمی چون بهار فرح آثار [363] تازه و خرم. «5»
بنا میزد «6»چه فرخ نو بهارست‌كزو باغ ارم را خار خارست
بود هر داستان زو بوستانی‌زهر بستان ز گلزاری نشانی
هزاران تازه گل در وی شگفته‌دو صد نرگس به مهد ناز خفته
خط مشگین او بر لوح كافورچو در پای درختان سایه نور
هر آن حرفی كه در وی چشمه‌وار است‌ز معنی موج زن یك چشمه‌سار است
بهر سو جدول از وی چشمه‌ساری‌پر از آب لطافت جویباری
خوش آن رهرو كه بخت سازگارش‌نشاند بر لب آن جویبارش
نظر در آتش از دل غم بشویدغبار از خاطر درهم بشوید از هبوب روایح آن عنایت سلطانی و درود آن موهبت خاقانی گلزار و داد بهجت تمام
______________________________
(1)- م: و داود
(2)- م: «كلام الملوك ملوك الكلام» ندارد
(3)- م: ندارد
(4)- ب: شوق‌انگیز شعر
(5)- م: ندارد
(6)- ب، م: نیامیزد
ص: 493
و ازهار اتحاد طراوت مالا كلام یافت. شعر «1»:
محبت نامه‌ای از گلشن رازامید مخلصان زان تازه شد باز
به هر حرفش خرد كام دگر یافت‌به هر سطرش دلارام دگر یافت
ز خط آن سواد دیده پر نوربیاض صفحه‌اش نور علی نور نامه عنبر شمامه كه خال و نقاط دلفریبش و صورت خط مشك بیزش نمونه صفحه رخسار حور عین است، از كمال زینت و غایت زیب و آراستگی رشگ نگارستان «2» چین و زبان حال در وصف آن صحیفه مشكین بدین بیت غرای رنگین مترنم. بیت «3»:
ای سوادت بر رخ ایام خط عنبرین‌غیرت فردوسی و رشگ نگارستان «4»چین رسانید «5» و دوستان و محبان را موجب افتخار و مباهات بی‌غایات گردانید و محبان حقیقی را مبتهج و مسرور ساخت و افسر بهجت و خرمی به فلك الافلاك افراخت. شعر: «6»
طایری آمد ز برج قصر شاه جم سریربر جناحش نامه‌ای سر تا به سر فتح و ظفر
بر مثال نافه چین نامه چون مفتوح شدعالم «7»جان شد معطر از شمیش سر به سر
چون خبر می‌داد از اقبال شاه كامران‌تازه شد جان محبان حقیقی زان خبر اشعه لمعات آن بر صفحات خاطر دوستان صادق الاخلاص و مخلصان واثق «8» الاختصاص تافت و آب حیات لطف و احسان كه در سواد ارقام عنبر فامش نهان بود مفرح جان و موجب سرور خاطر محبان گشت. شعر «9»:
به الفاظ بلیغ روح‌پروركه هر سطرش بود چون عقد گوهر
جهان افروز چون روز جوانی‌نشاطافزا چو صبح زندگانی
چو زلف دلبران نظمش دلاویزچو لعل مهوشان نظمش شكرریز مورد كریم و مقدم شریفش را به كمال اعزاز و تكریم و غایت احترام و تعظیم مقابل و مقارن نموده به اقدام اخلاص استقبال كرد و جواهر دعا و لآلی ثنا نثار و ایثار آن نامه خجسته آثار «10» ساخت. شعر: «11»
دروب شاهنشه ایدوب ثنالر «12»دوام دولتینه چوخ دعالر «13»
یا را یردی چون كه اول عقد لآلی‌ز بحر لطف وجود شاه عالی
______________________________
(1)- ب، م: ندارد
(2)- م: نگاراستان
(3)- م: ندارد
(4)- م: نگاراستان
(5)- ب، م: رسانیده
(6)- ب، م: ندارد
(7)- م: عالمی
(8)- ب، م: صادق
(9)- م: ندارد
(10)- مز: آمار
(11)- م: ندارد
(12)- م: ثناگیر
(13)- م: دعاگیر
ص: 494 محبت رشته سین قلدی مزین‌دل اندن شاد بولدی دیده روشن
نثار افشان قیلوب درو جواهرتاپوده «1»ایلدك اخلاص ظاهر
بولوب هر لطفیده یوز معنی خاص‌اونكا ایثار قلدق نقد اخلاص
اكر قیلسن اونكاساجق زر و سیم‌ایرور اندك خراج هفت اقلیم و لسان حال به مقال «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» «2» گشود و از مضمون مسرت فزون بلاغت مشحونش آثار فتح و فیروزی ظاهر و [364] انوار نصرت و بهروزی باهر گشت. نظم «3»:
هم اندر نامه عنبر شمامه «4»كه مشعر بود آن بر فتح نامه
كه از اقبال آن شاه جوانبخت‌فرنگی را نگون شد بخت با تخت
بر آمد هر طرف رایات اسلام‌غبار معصیت شد محو از ایام
دلیران همچو شیران جنگ جستندبه آب تیغ گرد كفر شستند
ز تیغ عسكر نصرت مآثربر افتاد از جهان آثار كافر
چو شد فتح قلاع از لطف یزدان‌بنای كفر شد با خاك یكان
به عون ایزدی بتها «5»شكستنددر بت خانها یكباره بستند «6»
بر افتاد از فرنگی بانگ ناقوس‌و زان اسلام را افزود ناموس این مخلص حقیقی اطلاع حاصل نمود كه چون رایات نصرت آیات سلطان صاحبقران علیین آشیان به دلالت «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ «7»» عازم غزای كفار فجار و گمراهان نابكار شده بودند، ملاعین كفره همه از خوف و بیم «8» عساكر ظفر مآثر آن سلطان صاحبقران جنت مكان هراسان شده متحصن قلاع و جبال آن ولایت گشنه‌اند. اول قلعه‌ای كه رایات جلال به دولت و اقبال نزول اجلال فرموده‌اند نام آن سكتوار بوده كه در متانت «9» اركان و استحكام بنیان در عرصه روزگار دیده هیچ آفریده مثل آن ندیده و گوش هیچ مسافری در دوران بر مثال آن نشنیده و محاصره آن فرموده بودند. شعر «10»:
حصاری كه در پیش چشم جهان‌بود برتر از هفتمین آسمان
حصاری كه از غایت محكمی‌به عالم نظیرش ندید آدمی «11»
نماید به رفعت به چرخ برین‌به نوعی كه گردون بر اهل زمین
______________________________
(1)- ب، م: مانده
(2)- سوره 35 آیه 34. م: ندارد
(3)- م: ندارد
(4)- م: بشامه
(5)- م: تنها شكسته
(6)- م: بسته
(7)- سوره 22 آیه 78. م: ندارد
(8)- م: «و بیم» ندارد
(9)- م: میانت
(10)- م: ندارد
(11)-: عالمی
ص: 495 دو صد قرن اگر نسر طایر پردمپندار كوره به برجش برد «1»
چو البرز هر پاره سنگی بروسپهر منقش پلنگی برو
ز بالاش گنتی كه در ژرف چاه‌فلك چشمه و چشم ماهیست ماه «2»
به سالی شدی مرغ از آن بر فراز «3»به ماهی رسیدی سوی زیر باز
چو رهبان و اتباعش از بام دیر «4»برآیند و گردند بر عزم سیر
به پایین چو بینند «5»از برجهاسپهر آید اندر نظر چون سها
ثوابت چو مسمار بر درگهش‌همانا شده حلقه‌ای در مهش
نبودش گزند از حریق و غریق‌نه از نفط و از توپ و از منجنیق
ز سنگ فرنگی همه ساز اوفلك سینه سنگ انداز او
بر آنكس كه دارد در آنجا نشست‌نیابد كسی از ره چاره دست
مثل گر كسی را به آن ره بدی‌اجل را از آن دست كوته بدی «6»
نیفكنده بر بام تسخیر [آن]كمند طمع [هیچ عالی مكان] «7»
بروی زمین ایمن است از خلل‌مگر ز آسمان تیغ بارد اجل
امید سلاطین گیتی ستان‌بكلی گسسته ز تسخیر آن و فی الواقع آن حصاری بوده كه از غایت بلندی به مرتبه‌ای واقع شده كه اندیشه را از ارتفاع و اعتلا در ترقی به معارج آن نردبان از طبقات سموات باید ساخت. شعر: «8»
از چهار اركان و از سبع سموات طباق‌نردبانی گر كند ترتیب عقل دور بین
ناید از دستش كه پا بر گوشه بامش نهدگر شود آن سبعه‌اش سبعین و این چار «9»اربعین و شرفات باره بروجش از طاق منطقه البروج گذشته. بیت «10»
چون سموات البروج آن حصن كز هر برج اوهندوی شب بهر پاسش همچو كیوان در كمین از علو كنگره فرق فرقد سایش «11» [365] ایوان كیوان در خجالت و شرمساری و از نشیید بنای گردون سایش قلاع اطراف و اكناف عالم از قاف تا قاف در مقام پستی و خاكساری. شعر «12»:
چو عهد عاشقان محكم حصاری‌معاذ اللّه ز خیبر یادگاری
طیور وهم عمری برپریده‌به دیوار «13»فصیلش نارسیده
______________________________
(1)- م: بیندار لوره به برخشن برد
(2)- نسخه‌ها: چشم بر خشم ما مست ماه
(3)- م: سرفراز
(4)- ب، م: دهر
(5)- م: بستند
(6)- م: شدی
(7)- در نسخه‌ها مشخص نیست
(8)- ب، م: ندارد
(9)- م: از چهار
(10)- م: ندارد
(11)- م: آسایش
(12)- م: ندارد
(13)- م: به دیواری طوغیش
ص: 496 ز راهش پیك فكرت خسته گشته‌به عجز از نیمه ره باز گشته
درو گنجی گرفته ربع مسكون‌سر از یك برج او بر كرده گردون
ز سنگ انداز او سنگی كه جستی‌پس «1»قرنی سر كیوان شكستی
به جنب او فلك بی‌اعتباری‌سحاب از خاكریز او غباری
گذشته اصل او را سر ز گردون‌ز عمان خندقش صد بار افزون
چو اشك كافران از بیم سلطان‌به گردش رودهای ژرف گردان
جهان در عرصه بومش خرابی‌فلك بر خندقش كمتر حبابی
چو قطب او ثابت و رهبان آن دیربه گردش همچو هفت اورنگ در سیر
بروجش را ملازم نسر طیار «2»درش را از ثوابت هست «3» مسمار
فرو «4»آویخته خود را پی قدرچو فانوسی ز برج آن مه بدر
چنان بارد «5»تفنگ از وی خروشان‌كه در فصل بهار از چرخ باران
بود از محكمی با چرخ در جنگ‌به دیوارش چو كوه قاف هر سنگ
به عالم ز آن حصار آوازه مشهورظفر هفتاد ساله راه ازو «6»دور
چنین حصنی كه سر بر آسمان سودمقام مشركان و كافران بود و جمعی كثیر از طایفه مشركین با سرداران ملاعین در آن حصن حصین با توپهای بی‌عدد «7» و غایت و تفنگهای بی‌حد و نهایت از روی نخوت و جهالت و غرور كفر و ضلالت متحصن شده بودند. شعر «8»:
ز كافر سپاه «9»كثیری دروهمه بدسگالان پرخاش جو
گروهی ز آیین انسان نفورچو دیو ودد از شیوه خلق دور
همه روی ناشوی بسیار خواب‌نداده همه عمر تشویش آب
نه آیین طاعت نه «10»رسم نیازنه محراب و سجده نه بانگ نماز
همه سخت كینه همه سست رگ‌ز سگ بیشتر لیك كمتر ز سگ و آن ملاعین مردود «11» دین در قلاع و حصون كه به زعم باطل خودشان از خلل مصون بوده پای استوار محكم كرده آماده حرب و قتال شده‌اند و لشكر ظفر پیكر اسلام به حكم حضرت خاقان فردوس آشیان مثل بحر محیط «12» كه اطراف ربع مسكون را احاطه كرده گرد گرد «13» آن قلعه «14» را محاصره نمودند «15». شعر «16»:
______________________________
(1)- م: پس از
(2)- ب، م: طایر
(3)- م: هشت
(4)- م: فرود
(5)- م: بار
(6)- م: «و» ندارد
(7)- ب: بی‌عد
(8)- م: ندارد
(9)- مز: سپاهی كثیر. ب: سپاهی كثیری
(10)-: به
(11)- م: مردودین
(12)- م: محیط اگر
(13)- م: «كرد گرد» ندارد
(14)- ب، م: قلعه را محاصره كرده آماده حرب و قتال گشتند
(15)- مز: نموده‌اند
(16)- م: ندارد
ص: 497 سپاه شهنشاه از هر طرف‌كشیده چو البرز و الوند صف
یكی كوه آتش ز اقلیم روم‌كه گردد ازو كوه فولاد موم
برانگیخته ابر آتش فشان‌كه دارد زدریای آتش نشان
سپاهی فزون از قیاس و گمان‌شده تنگ از ایشان فضای جهان
یكی بحر آهن به جنبش چو میغ‌همه برج آن برق رخشنده تیغ
ز آهن قبایان فولاد چنگ‌كران تا كران عرصه خاك تنگ و بعد از آن، استادان «1» قابل و توپچیان جرار كماندار «2» كه مهندسان روزگار و هنرمندان كارزار در پیش ایشان رتبه شاگردی «3» نداشته از روی مهارت و كمانداری مور را در شب تار بر دیده مار به «4» توپ می‌دوختند توپهای [366] هوایی را از دور آن قلعه به مرتبه‌ای به جوش و خروش در آوردند كه از صدای هیبت آن گوش گردون كر گردیده و به دستوری سنگهای توپها را بر آن قلعه ریختند كه گویی از منجنیق چرخ فلك سنگ بر اهل قلعه می‌بارد. شعر «5»
تو گفتی سپهر بلند اقتداركند اهل آن قلعه را سنگسار
مگر ز آسمان سنگ بارد همی‌جهان را بر ایشان سر آرد همی
به پاشیدن توپ از هر كران‌همی ریخت گویی زچرخ اختران و ملاعین بی‌دین روسیاه و مشركین لعین گمراه كه در قلعه بودند، دل تیره «6» از جان برداشته و خاطر بر مرگ و رفتن به جانب جهنم گماشته آهنگ قتال «7» و جدال نموده آتش در توپها و تفنگها زدند و روی هوا را مانند دل سیاه خود تیره و تاریك ساختند. شعر: «8»
یكی ابر رفته به گردون سیاه‌درو گم شده نور خورشید و ماه
رساندند كفار قلعه به كین‌فغان فرنگی به اقصای چین لشكر اسلام چون طغیان ملاعین و عناد مشركین بی‌دین مشاهده نمودند، حسب الفرمان قضا جریان آن سلطان سلیمان نگین و آن صاحبقران كوه تمكین غازیان نصرت فرجام نامدار و سبك خیزان خون‌آشام جرار با تیغهای اژدها شكار و اسباب و آلات جنگ و كارزار متوجه تسخیر قلعه سكتوار «9» شده اصلا از شرار تفنگ و آتش توپ كفار سیه‌روز فرنگ محابا و ملاحظه نكرده سنگ توپ و بادلیج كافران چون «10» مگسی و گلولهای ضرب‌زن و تفنگ مشركان چون عدسی در نظر ایشان می‌نمود. غازیان جان‌ستان چون دریای عمان در اطراف و جوانب آن قلعه
______________________________
(1)- م: استادگان
(2)- م: كمان دارند
(3)- م: «شاگردی» ندارد
(4)- م: «به» ندارد
(5)- م: ندارد
(6)- م: «تیره» ندارد
(7)- م: جنگ نموده
(8)- م: ندارد
(9)- م: ستكوار
(10)- ب، م: «چون مگسی» ندارد
ص: 498
جوشان و خروشان گشته احاطه نموده در موج و حركت در آمدند «1». نظم «2»:
بجنبید دریای لشكر ز جای‌به حكم جهانگیر كشورگشای
زره‌پوش دنبال هم فوج فوج‌چو دریای عمان كه آید به موج
دلیران به حكم سلیمان عهدبه قلعه‌گشایی نمودند جهد
ز جوش نهئگان آهن «3»قباره خویش گم كرده بادصبا
پیاده دلیران در آن رزم‌گاه‌همه جان فدا پیش فرمان شاه
در آن قلعه ابرسان سربسرزده دامن در عها «4»در كمر
دل و جان پر از كین كافر همه‌به گرز و به شمشیر و خنجر همه
سلاقان «5»و ینكچریان دلیرگروهی چو ببر و گروهی چو شیر
در آن دم دلبران رومی زكین‌روان سوی قلعه شدند از كمین
همه از پی فتح اندر شتاب‌همه مایل صید همچون عقاب [367]
به كف تیغها از یمین و یسارتو گفتی همه تیغ شد آن حصار
یلان جمله از كینه در دست تیغ‌رساندند بر كافران بی‌دریغ
چكاچاك خنجر به گردون رسیدز مغرب زمین خون به جیحون رسید
فرو رفت و بر رفت «6»در آن نبردبه ماهی نم خون و بر ماه گرد
بسی «7»سر كه بی‌تن شد از تیغ تیزنه دست نبرد و نه پای گریز «12»
نه از پیش راه و نه «8»از «9»پس امان «10»نه جز تیر و شمشیر كس در میان «11»
نه قوت كه آرند پای ستیزنه فرصت كه جویند راه گریز
بسی كافران را به تیغ غزابكشت «13»آن سپاه مظفر لوا
مجال گذر تنگ شد بر سپاه‌ز بس كشته كافتاد «14»در رزمگاه
ز بس كشته كافتاد و دیگر نخاست‌شد از كشته‌ها پشته با قلعه راست
شد از خون كافر زمین لعل‌فام‌نهنگان بدینسان كشند انتقام
تن كافران خاك «15»شد زیر نعل‌ز خون سنگ آن قلعه گردید لعل
به اقبال سلطان صاحبقران‌گرفتند آن قلعه را غازیان
بر اعدای دین چون مظفر شدندسپاه از غنیمت توانگر شدند
خدا دادشان از عنایت ظفربر آن قوم كفار كوته نظر
وزان پس به غارت نهادند روی‌فتادند در شهر و بازار و كوی
______________________________
(1)- ب، م: در آمدند
(2)- م: ندارد. ب: شعر
(3)- م: آیین
(4)- ب، م: زرعها
(5)- مز، ن: سلاخان
(6)- م: برفت
(7)- ب: بی
(8)- م: «و» ندارد
(9)- ب: ناز
(10)- ب، م: گریز
(11)- م: مصرع را ندارد
(12)- م: این بیت را ندارد
(13)- م: نكشت
(14)- م: كفتاد
(15)- م: چاك
ص: 499 گرفتند آن لشكر ارجمندغنیمت به چند انكه گویند چند
ز زرینه آلات «1»و سیمین ظروف‌نه چندانكه یابد برو كس وقوف
ز گنج و زرو زیور و لعل و دردل و دیده لشكری گشت پر
ز زربفت و دیبا و شیب و «2»حریرز كمخا و خارا و مشك و عبیر
ز نقد و ز اجناس «3»و هرگونه چیزكه باشد به نزدیك مردم عزیز
هر آنكو نشد «4»كشته از تیغ و تیرببردند غارتگرانش اسیر
غنیمت نه چندانكه شاید «5»شمردسپه با بسی برده ز آنجا ببرد
ز زیبا غلامان حلقه به گوش‌ز زیبا كنیزان زربفت پوش
بهشتی و شان رشگ غلمان «6»و حورچو خورشید رخسارشان پر «7» ز نور
به قامت چو سرو و سمنبو همه‌به طلعت چو ماه و سخن گو همه
همه لعبتان فرنگی نتاج‌ستانده ز خوبان چینی خراج
فرنگی غلامان خورشید روی‌بسان گل سرخ در رنگ و بوی
به بالا به كردار آزاده سروبه رخ چون بهار و به رفتن تذرو
به بسته مرصع كمرهای زرطلا دوز خلعت فكنده به بر «8»
به رخ هر كدامی چو بدر منیربه زلف دو تا كرده خلقی اسیر
كنیزان سیه چشم و پاكیزه روی‌گل «9»اندام و «10»شكر لب و مشكبوی
به رخ همچو ماهی بر آراسته‌ز خوبی به نوعی كه دل خواسته
خرامنده قدی چو سرو بلندمسلسل دو گیسو چو مشگین كمند
به خوبی پری و به پاكی گهربه پیكر چو مهر و به چهره قمر
رخش بر بنفشه گل انداخته‌بنفشه نگهبان گل ساخته
ز سیمین زنخ گویی انگیخته‌برو طوقی از غبغب آویخته
ز مه طوق برده ز خورشید گوی‌بدان طوق و گوی آن بت مهرجوی «11»
نه چندان غنیمت به لشكر رسیدكه اندازه‌ای آید آنرا پدید
رسید از غنیمت بهر انجمن‌به خروارها زر جواهر به من «12»
چو بر باد تاراج رفت آنچه بودفكندند «13»آتش در آن قلعه زود
______________________________
(1)- ب، م: آلاف
(2)- م: «و» ندارد
(3)- م: «و» ندارد
(4)- م: شد
(5)- م: باید
(6)- م: غلامان
(7)- م: «پر» ندارد
(8)- م: به
(9)- م: گلندام
(10)- م: «و» ندارد خلاصة التواریخ ج‌1 499 سال چهل و پنجم از سلطنت آن برگزیده اولاد مروج مذهب حق سنه خمسین و سبعین و تسعمائه بعضها لوی ئیل ..... ص : 462
(11)- مز: مهرجو
(12)- ب، م: به خروار زر و جواهر بمن
(13)- م: فكندد
ص: 500 در آن قلعه آتش چنان برفروخت‌كه زیر زمین گاو ماهی بسوخت [368]
فزود اهل اسلام را «1»خرمی‌دل كافران گشت از آن در غمی و از حركت تیغ آبدار سپاه نصر شعار چندین هزار كفار خاكسار به مقتضی «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ «2»» به جهنم دار البوار شتافتند و سردار بدكردار آن ملعونان سیه روزگار كه زحل‌وار به طالع نحس و بخت نگونسار در آن حصار سكتوار قرار گرفته بود قرین نكبت و ادبار شد «3» و در دست غازیان ظفر شعار اسیر و دستگیر گردید «4». نظم «5»:
چون علم كفر نگونسار شدصاحب آن قلعه گرفتار شد
رایت اسلام شد افراخته‌شرك ز بنیاد بر انداخته و قبل از آنكه اعلیحضرت خاقان سلیمان شان «6» جنت مكان «7» حوالی قلعه سكتوار را به سعادت و اقبال و دولت و اجلال مخیم «8» جاه جلال فرمایند، جمعی از امرای نامدار و سنجقهای با اقتدار «9» را «10» با فوجی از مردان كارازار و ینكچریان كینه‌گذار «11» و سپاه انبوه و عساكر ظفر مآثر كوه- شكوه به سركردگی ایالت مآب، سعادت انتساب جلالت قباب، حكومت پناه شوكت دستگاه حشمت انتباه دستور مكرم مشیر مفخم ملكی الخصال فلكی الفعال «12» ممهد مصالح الامور بالرای الثاقب، مبانی الجمهور بالفكر الصایب، ضیاء اللایاته و الوزارة و الاقبال پرتو پادشا «13» دامت عزه و معالیه، به احاطه و تسخیر قلعه كوله كه در كمال محكمی و متانت و در غایت استحكام و حصانت از حصنهای حصین و قلعهای متین ولایایت بیچ بوده و سایر قلاع و مملكت و شهرها و بلاد روانه فرموده بوده‌اند «14» و آنجا «15» نیز دولت و اقبال آن سلطان عالیشان فردوس آشیان غالب و قاهر گشته جمیع آن حصارها «16» و قلعه‌ها و شهرها به قوت و سطوت لشكر اسلام مفتوح و مسخر شد و آن غزات مبارزت صفات به امتثال فرمان واجب الاذعان «قاتِلُوا الْمُشْرِكِینَ كَافَّةً «17»» به ضرب حسام خون‌آشام و صمصام شدید الخصام دمار از روزگار كافران نابكار ضلالت شعار بر آورده روی زمین را از لوث وجود ناپاك ایشان پاك كرده «18» سرداران ایشان را خوار «19» و زار و اسیر و گرفتار نمودند.
شعر «20»:
______________________________
(1)- م: «را» ندارد
(2)- سوره 4 آیه 145
(3)- ب، م: باشد
(4)- م: گردیدند
(5)- م: ندارد
(6)- م: مكان
(7)- م: «جنت مكان» ندارد
(8)- م: فخیم
(9)- م: اقتدار یا
(10)- م: «را» ندارد
(11)- م: زار
(12)- م: فلكی فعال
(13)- ب، م: پادشاه
(14)- م: بودند
(15)- ب، م: و آن نیز
(16)- ب، م: «ها» ندارد
(17)- سوره 9 آیه 36
(18)- م: كرده و
(19)- م: خار
(20)- ب، م: ندارد
ص: 501 لشكر صاحب‌قران نامدارشاه گردون شوكت جم اقتدار
بر در آن قلعه گردون شكوه‌چون برآشفتند وقت كارزار
قلعه بگشادند و ویران ساختندخصم را بستند و آوردند زار و «1» تمامی غازیان و جمیع لشكریان از غنایم غنی و از یغمای كسیب مستغنی گشتند. شعر «2»
به دست غازیان آمد ز كفارطلای مغربی خروار خروار
ز نقره آنقدر كردند غارت‌كزو ملكی توان كردن عمارت
بسی درج پر از یاقوت احمرلبالب حقه‌ها از لعل و گوهر
ز شیب «3»و مخمل و «4»دیبای چینی‌سراسر در كمال نازنینی
ز در و گوهر و «5»یاقوت «6»و الماس‌صراحی و قدح با تبشی و طاس
زسیم و زر در آن تاراج و یغماز هرگونه جواهرهای اعلا
ز كمخا «7»وز اطلسهای رنگین [369]كه مستغنی است از تعریف و تحسین
به دست غازیان افتاد چندان‌كه تعدادش به چندین قرن نتوان و اسیران بسیار و غلامان و كنیزان بی‌شمار كه هر یك از ایشان در عرصه حسن و خوبی آیتی و در كشور لطافت و زیبایی آفتی بودند از آن قلعه و مملكت و دیار به دست سپاه ظفر كردار افتاده. «8» شعر: «9»
به دست آمد اسیر بیش از بیش‌همه كافر دلان «10»عیسوی كیش
فرنگی لعبتان در دلربائی‌گرو برده ز تركان خطایی
ز چین زلفشان از نازنینی‌شكست آورده در «11»خوبان چینی «12»
غلامان هر یكی صاحب جمالی‌كنیزان هر یكی ابرو هلالی
غلامان پری رخسار زیباهمه خورشید طلعت ماه سیما
به باغ سركشی نازك نهالان‌به دام افتاده چون وحشی غزالان «13»
كنیزان سهی قد «14»سمن‌سابه رخ نازكتر از گلبرگ رعنا
در اقلیم سخن شد سحرپردازبه رعنایی چو سرو «15»گلشن راز
ز جعد عنبرین مشك افشان‌نموده خاطر جمعی پریشان و بعد از فتوحات قلاع و نهب و غارت بلاد، غازیان نصرت قرین از نفایس هر جنس
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- ب، م: ندارد
(3)- م: ندارد
(4)- م: ندارد
(5)- م: ندارد
(6)- م: ندارد
(7)- م: ندارد
(8)- م: افتاد
(9)- م: ندارد
(10)- م: دل آن
(11)- ب، م: از
(12)- م: «چینی» ندارد
(13)- م: غزلان
(14)- م: قدو
(15)- م: شیر
ص: 502
خصوصا در و گوهر و «1» زر و زیور كه لیاقت «2» نثار درگاه عالم پناه داشته به نظر اشرف رسانیدند.
غنیمت كشان بر در شهریارعنیمت كشیدند بیش از شمار
بسی درج و «3»صندوق با قفل زرپر از لعل و یاقوت و در و گهر
ز زرینه آلات «4»و سیمینه ظرف‌ز هرگونه‌گون «5» تحفه‌های شگرف
ز دیبا و زربفت خروارهاز دیگر نفایس به انبارها
ز كانی و از نقره زیبقی‌كز آن ماه و خور یافت بی‌رونقی
ز چینی نسیج «6»و خطایی برندگذشته ز اندازه چون «7» و چند
زر و زیور و گوهر شاهواربرون از قیاس و فزون از شمار بعد از آن «8» غلامان سیمین عذار «9» كه از «10» مدلول «یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»* «11» استدلال به صورت حال ایشان «12» توان نمود و كنبزان ماه رخسار كه «حُورٌ عِینٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ- الْمَكْنُونِ «13»» در شان ایشان می‌توان گفت به نظر همایون «14» گذرانیدند. شعر «15»:
غلامان «16»و كنیزان صد هزاران‌همه گلچهرها و مه عذاران
فرنگی زادهای «17»نازپرورلباس نازشان در بر سراسر «18»
همه از مخمل الوان مخلع‌مزین چون صنمهای «19»مرصع
همه چون خسرو پرویز «20»ممتازهمه شیرین صفت در عشوه «21» و ناز
همه بی‌مثل در حسن و ملاحت‌همه در عین خوبی و لطافت
ز خط و خال «22»و زلف «23»و عارض «24»و قدهمه در كشور خوبی سرآمد
غلامان سهی قد سرافرازچو سرو بوستان در جلوه و ناز
به گاه جلوه هر یك دلستانی‌بلای جان «25»و آشوب جهانی
زتاب می چو عارض «26»بر فروزند «27»جهانی را به یك ساعت بسوزند «28»
______________________________
(1)- م: از
(2)- ب، م: لغایت
(3)- م: «و» ندارد
(4)- م: ندارد
(5)- م: «گون» ندارد
(6)- م: ندارد
(7)- م: بی‌چون
(8)- م: آن كه
(9)- م: عذا
(10)- م: كه ز
(11)- سوره 52 آیه 24
(12)- م: «ایشان» ندارد
(13)- سوره 55 آیه 22
(14)- م: همان
(15)- م: ندارد
(16)- م: ندارد
(17)- م: زاده‌های
(18)- م: سرار
(19)- م: صحبتهای
(20)- م: پروز
(21)- م: ندارد
(22)- م: ندارد
(23)- م: ندارد
(24)- م: ندارد
(25)- م: ندارد
(26)- م: آتش
(27)- ب، م: فروزد
(28)- ب، م: بسوزد
ص: 503 سهی سروی میان آن غلامان‌چو گل پاكیزه روی و «1»پاك دامان
جوانی در كمال نازنینی‌ستاده باج از خوبان چینی
سراپا در زر و گوهر گرفته‌تن چون سیم خود در زر گرفته
كمربند مرصع در كمر داشت‌كه لعل از رشك او خون در جگر داشت
ز خوبی بود باغی «2»سربه‌سر حسن‌جمالی بر جمال و حسن بر حسن
كسی چون حسن او هرگز ندیده‌خدا از محض لطفش آفریده [370]
بنازم قدرت آن صانع پاك‌كه خورشید آفرید از ذره خاك
كشیده قامتی چون قد شمشادبه آزادی «3»غلامش سرو آزاد
فراز چشمه جان جای سروش‌روان آب روان برپای سروش
یكی از طاق ابروهای «4»سركش‌سبق برده ز تركان «5» كمانكش
از آن طاقی «6»كه میغ از مشگ بسته‌كمان حسن ماه نو شكسته
ز تیر غمزه خونریز هر دم‌جهانی را زده از غمزه بر هم
كمانش را جهانی گشته قربان‌به تیرش برفشانده عالمی جان
جز آن ابروی چون ماه شب عیدكه دیده ماه نو بر روی خورشید
دو چشم نیم مستش فتنه‌پردازفكنده یك نظر آن هم «7»به صد نار
ز رعنایی نظر هر گوشه كرده‌ز شوخی فتنه را در گوشه كرده
یكی از چشم شوخ بی‌ترحم‌جهانی را سیه كرده به مردم
فكنده بر جبین چین از سر نازنموده چهره آئینه راز
نوشته بر جبینش خامه حسن‌عجب دیباچه‌ای از نامه حسن
رخش از عارض گل آب برده‌خطش از جعد سنبل تاب برده
دهانش غنچه اما نوشكفته‌درو برگ گل و شنبم نهفته
بهر كاری ز یزدان یاریش بادز ملك و عمر برخورداریش باد
لب لعل و زنخدان هر دو با هم‌نموده آب خضر «8»و چاه زمزم
از آن غبغب چه گویم اللّه اللّه‌طلوع مشتری در آخر مه
یكی از عارض گلرنك دلكش‌به جان عالمی افكنده آتش
نقاب زلف از عارض گشاده‌در اقلیم نكویی داد داده
رخ رخشنده آن شمع كافوربود از پای تا سر شعله نور
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- م: باغ
(3)- م: آزادی
(4)- م: ابروی
(5)- مز: مژگان
(6)- م: طاق
(7)- م: اینهم
(8)- م: ندارد
ص: 504 زبانش سوخته پروانه را بال‌برو افتاده هر سو نقطه و «1»خال
بر آن رخساره چون حورانوزدهانش ذره و از ذره كمتر
چگویم «2»از دهان تنگ آن ماه‌كه در وصفش تصور گم كند راه
لبش از خط نگشته عنبر آلودنشانی داده از حلوای بی‌دود
زهی شرمنده گلبرگ ترازوی‌حلاوت وام كرده شكر از وی
كنیزان سهی قد سمنبرپری رخسار «3»های ماه پیكر
به ملك ناز هر یك نازنینی‌بلایی كافری آشوب دینی
پریچهره بتان نازك اندام‌ز صید از بهر دلها بافته دام
عروسان زناشویی ندیده‌به كابین از جهان خود را خریده
چو بگشایند زلف عنبر افشان‌كنند از هر طرف جمعی پریشان
یكی از طره مشگین شبرنگ‌میان چشم و دل انداخته سنگ
یكی با «4»تیغ مژگان كرده انگیزكه در عالم كند «5» آهنگ خونریز
فكنده با دو چشم ناوك افكن‌جهانی را به خاك و خون به صد فن
جهان گردیده حیران فن اوهلاك آهوی شیر افكن او
نموده درج یاقوتش در ناب‌چو عقد شبنم از گلبرگ سیماب
فراز «6»لعل درج نازنینی‌در امر و دیی «7» افتاده بینی
رخش زیب گلستان نكویی‌از آنرو یافته گل سرخ رویی
ز رعنایی به گلزار لطافت‌دهد گلبرگ رخسارش طراوت
دو سنبل سرزده از روی آن گل‌كه دیده رسته از یك گل دو سنبل
یكی در حسن، آشوب دل و «8»دین‌به غمزه آفت جانهای غمگین
ز چین ابروی طاق مقوس‌شكست افكنده در طاق مقرنس «9»
ز چشم فتنه‌ساز عشوه‌انگیزبه قصد خلق [371] عالم گشته خونریز
در آن بینی بهر چشمی كه بینی‌شود ظاهر هزاران نازنینی
تو گویی دفتر خوبی گشادندبرای خواندن انگشتی نهادند «10»
و یا افتاده در گنجینه حسن‌بلورین دسته بر آئینه حسن
لبش داده نشان از آب حیوان‌رخش برده گرو از ماه تابان
نموده هر طرف زلفی چو زنازز هر سو عالمی كرده گرفتار
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- م: چو گویم
(3)- م: رخساره
(4)- م: از
(5)- م: كنند
(6)- م: فروز
(7)- م: دنیوی
(8)- م: ندارد
(9)- م: مقوس
(10)- ب: نهاده
ص: 505 ربوده دل ز تركان خطایی‌همین باشد كمال دلربایی
یكی خورشید نیكو افسر حسن‌به خوبی پادشاه كشور حسن
همایون پیكری از عالم نوربه باغ خلد كرده غارت حور
ازین مه پیكری عابد فریبی‌پریوش دلبری طاوس زیبی
مقوس ابرویش «1»محراب پاكان‌معنبر سایبان خوابناكان
عجب آزاده سرو «2»دلربایی‌كه بود از عالم بالا بلایی
قدش هر جا نشست «3»و خاست كردی‌بلایی بهر مردم راست كردی
صبا در گوش او یا رب چه گفته‌كه از هر گوشه همچون «4»گل شكفته
بدور عارض آن ماه پاره‌ببین كز ماه پیدا شد ستاره
ز كوكب حسن طالع بین خدا راكه زد پهلو به ماه عالم‌آرا
چو آهو گردنی در جلوه كردن‌كشیده باج او آهو به گردن
ز دوشش خود چگویم تا سردست «5»كه دستش سایه شمشاد بشكست
مخوانش بر لب دریا قلمهاكه نور پنجه مه زد علمها
كسی كان دست و پشت دست دیده‌ز حیرت پشت دست خود گزیده «6» چون اعلیحضرت اسلام پناه «7» سكندر جاه مرتب مسند سلطانی و آن پادشاه ظل آله سلیمان مكانی به فیروزی و اقبال و نصرت و اجلال «8» فتح و فرصت در ركاب و بخت و دولت همعنان، مسند سلیمانی «9» را به زیب قدوم سعادت لزوم مزین و مشرف ساخته‌اند و به تأییدات خالق بی‌چون جل شانه به عسكر همایون واردوی شكوه مقرون ملحق گشته عازم غزای فرنگستان شده‌اند و از وصول اعلام حشمت و نصفت لشكر اسلام را «10» قوتی تمام و از توجه رایات شوكت و عظمت غازیان ظفر فرجام را نصرتی «11» مالا كلام «12» دست داده عساكر نصرت انجام اسلام از رسیدن موكب آن سلطان سلیمان مقام ظل اللّه علی الانام خلد اللّه تعالی ملكه و سلطانه الی یوم القیام جان تازه و حیات و قوت بی‌اندازه یافته‌اند و كافران لعین بی‌مال و سرداران اهل كفر و ضلال چون خبر وصول عز و اجلال سلطان صاحب‌قران به عسكر فیروزی اثر استماع نموده‌اند یارای توقف و جرأت قرار نداشته متفرق و پریشان گشتند «13» و مثل ظلمات شب تار كه از طلوع و ظهور خورشید تابان مرتفع «14» و زایل می‌گردد جمعیت كفار خاكسار نابكار ظلمت شعار از طلوع مهجه اعلام آن خورشید عزت و جاه شهنشاه عالیجاه ظل آله كه مظرر به طراز نصر من اللّه است تا رومارو محو و بی‌قرار شده‌اند. بیت: «15»
______________________________
(1)- م: ابروش
(2)- ب، م: سروی
(3)- ب، م: برخواسنست
(4)- م: همچو
(5)- م: سر و دست
(6)- م: ندارد
(7)- م: «پناه» ندارد
(8)- م: جلال و
(9)- ب، م: سلیمان و سریر سلطانی را
(10)- م: «را» ندارد
(11)- م: نصرت
(12)- م: ما كلام
(13)- م: ندارد
(14)- م: مرتضع
(15)- ب، م: ندارد
ص: 506 چو طالع گشت ماه یكسواره‌بر تیغش كجا استد ستاره
بلی هرجا شود مهر آشكاراسهارا جز نهان گشتن چه یارا [372]
بهر جانب كه روی آرد به تدبیرركابش باد همچون خور «1»جهانگیر
سعادت همركاب و بخت همراه‌طراز رایتش نصر من اللّه
خدایش یار در كشورگشایی‌سپهرش رام در فرمان‌روایی
همه كارش برون از عون تحقیق‌درونش روشن «2»از انوار توفیق
بهر كاری ز یزدان «3»یاریش بادز ملك و عمر برخورداریش باد و كفره فچره «4» ملعون برگشته بخت مشاهده شكوه و نصرت و صولت و مهابت آن پادشاه سلیمان سطوت سكندر صلابت نموده‌اند از بیم جان و اندیشه سر بی‌سامان «5» روی هزیمت و سربندگی و اطاعت بر زمین انقیاد و «6» متابعت نهاده لاعلاج گردن زیر باج و پیشكش و خراج گذاشته‌اند. شعر «7»:
سلاطین را به تأیید آلهی‌مرتب می‌شود اسباب شاهی
رسد امدادشان از عالم غیب‌مدد از غیر ایشان را بود عیب
چو فضل ایزدی یاری نمایددر دولت بر ایشان بر گشاید
بهر جانب عنان عزم تابندبه فیروزی و نصرت كام یابند و هر خرجی كه تا حال از روی تمرد و ضلال به خزانه عامره سلیمانیه نفرستاده بوده‌اند «8» با پیشكشیهای كلی و تحف و هدایای فرنگی قبول نموده‌اند كه هر ساله به درگاه عرش اشتباه شهنشاه «9» عالیجاه انجم سپاه فرستند. شعر «10»:
نواحی نشینان آن بوم و بركه بودند از آن زلزله دورتر
چو گشتند آگه كه شاه دلیررها كرده بر صید نخجیر شیر
به درگاه جمشید خورشید تاج‌به گردن گرفتند باج و خراج
نه تنها خراجش دهند از فرنگ‌كه مهراج باجش «11»فسرستد ززنگ «12» ازین فتح تازه و نصرت بلند آوازه «13» كه از صیت آن اطراف و اكناف از قاف تا قاف پر گشته و از «14» طلوع اختر این ظفر خجسته اثر كه از لمعات آن انوار استعلای اعلام اسلام و آثار قوت علت «15» حضرت خیر الانام علیه و آله افضل التحیة و السلام در عرصه هفت كشور ظاهر و منتشر شده و
______________________________
(1)- مز: حور
(2)- م: «روشن» ندارد
(3)- م: زبادان
(4)- م: قخره
(5)- ب، م: هربیسمان
(6)- ب، م: را
(7)- م: ندارد
(8)- م: بودند
(9)- م: «شهنشاه» ندارد
(10)- م: ندارد
(11)- م: تاجش
(12)- مز: ونگ
(13)- م: آواز
(14)- م: ازین
(15)- م: و علت
ص: 507
احبای دین و دولت قاهره شادان و مسرور و اعدای ملك و ملت باهره بالتمام مخذول و مقهور گشته‌اند. شعر «1»:
رخشان «2»شد از سپهر امید اختر مرادبشگفت در ریاض امانی گل ظفر
اسلام «3»گشت خرم و آفاق پر سرورچشم حسود كور شد «4» و گوش خصم كر امید كه همیشه برین منوال رایات عز و اجلال «5» مقارن ظفر و اقبال «6» و قاهر ارباب كفر و ضلال خصوصا قرال «7» بد فعال بوده یوما فیوما تأییدات تازه و توفیقات بی‌اندازه از مكمن «8» غیب قرین حال خجسته مآل عساكر منصوره پادشاهی باشد. نظم «9»
آلهی كه تا هست دور سپهردرو جلوه ماه و «10»جولان مهر
همیشه جهاندار فیروز بادهمه رایتش عالم افروز باد و مضمون مسرت مشحونش نوازش نامه نامی و صحیفه همایون میمنت مقرون گرامی مفهوم این مخلص [373] حقیقی و دولتخواه «11» بلا اشتباه شد و اما رتماب رفعت نصاب مشار الیه نیز دام عزه به كلمات مسرت نظام چنین مقرر نمود كه آن سلطان سلاطین نشان گردون وقار و آن پادشاه انجم سپاه فلك اقتدار به فیروزی و اقبال و سعادت و اجلال با عساكر نصرت شعار «12» و غنیمت بی‌حد و شمار به حكم «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها» «13» به دولت و سعادت به مقر سلطنت و عظمت و مستقر شوكت و نصفت در شریفترین وقتی كه آفتاب جهانتاب كسب شرف از آن می‌كرد و لطیف‌ترین ساعتی كه ماه عالم افروز اقتباس انوار سعادت از آن می‌نمود به طالع سعد و بخت جوان لوای كامرانی و اعلام كشورستانی بر ساحت اعلام و بر مفارق كافه بنی آدم بر افراخت. نظم «14»
به روزی كه نیك اختری یار بودنمودار دولت پدیدار بود
گزیده‌ترین «15»روزی از روزگارچو عید همایون به فصل بهار
كواكب همه سعد و مسعود حال‌مبارك تباشیر و فرخ به فال
وزان پس به فرخ‌ترین طالعی‌سعودش عطابخش بی‌مانعی
شهنشه برافراخت چون تاج زربرافروخت تخت شهی را به فر
كمر بست بافر شاهنشهی‌جهان سربه‌سر گشت او را رهی
زرو گوهرش بر سر افشاندندو را شاه صاحب‌قران خواندند
وزان پس شهنشاه عالی نژادجهان را جوان كرد از عدل و داد
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- ب، م: درخشان
(3)- م: اسلا
(4)- م: شود
(5)- م: اقبال
(6)- م: اجلال
(7)- م: قراق
(8)- م: ممكن
(9)- م: ندارد
(10)- م: ندارد
(11)- م: دلخواه
(12)- م: «شعار» ندارد
(13)- سوره 36 آیه 37
(14)- م: ندارد
(15)- م: برین
ص: 508 قضا شمع اقبال او برفروخت‌عطارد كمر بند جوزا «1»بسوخت
رعیت ز انصافش آباد شدز بختش سپاهی همه شاد شد
ز بس گوهر و زر كه افشاندند «2»زبر چیدنش دستها ماندند «3»
قدر بخت او را چو شد مشتری‌سلیمان به او داد انگشتری
درخشنده شمعی برآمد ز میغ‌ز «4»خور تاج بستد ز مریخ تیغ و مسند عالی سلیمانی «5» و سریر متعالی سلطانی را به زیب قدم جلالت لزوم مزین و ممتاز و افسر سلطنت و شهریاری و تاج عزت «6» و بختیاری را به حلیه ذات عالی صفات مشرف و سرافراز ساخت. شعر «7»:
به فرخ طالع «8»آن شاه «9»جوانبخت‌كه برخوردار باد از تاج و از تخت
چو بر تخت سلیمانی مقر یافت‌سریر سلطنت زیب دگر یافت
چو شد بر تخت شاه از روی تمكین‌فلك گفتا مبارك باد بنشین
به حرمت مشتری از اقتدارش‌سعادت كرد از گردون تبارش
سعادت در زبان گفتا به تمكین‌مبارك باد دولت گفت آمین
جهان داور بر آمد همچو خورشیدفروزان بر فراز تخت جمشید
چو خورشیدی شد او در بی‌مثالی‌سپهر از وی سریری «10»گشت عالی
چو صبح اندر جهانگیری شتابان‌بر اطراف جهان چون مهر «11»تابان
هوا گفتی كه كان شد زر فرو ریخت‌طبقها شد فلك گوهر فرو ریخت
بر اوج تخت شد چون آفتابی‌جهان را داد از نو فتح بابی
ز دولت بر سر آمد [374] اختر اوفلك می‌گشت بر گرد سر او
برویش گشت روشن دیده بخت‌ز پایش گشت عالی پایه بخت
زمین آسوده شد در سایه اوگذشت از فرق فرقد پایه او
به ذكرش خطبه را زیب دگر شدبه نامش سنگها «12»را كار زر شد
بلندی یافت بخت از پای «13»بوسش‌به گردون بر رسید آواز كوسش
كه دایم شاه عالم كامران باددلش كامی كه می‌خواهد چنان باد حقا كه از مژده این خبر مسرت اثر و از استماع نوید این عطیه روح‌پرور چندان نسیم فرح «14» و خوشحالی به مشام این محب خیرخواه و لذت شیرینی به مذاق این مخلص بلا اشتباه رسیده كه
______________________________
(1)- م: خود را
(2)- م: افشانده‌اند
(3)- م: مانده‌اند
(4)- ب، م: چو
(5)- ب، م: سلیمان سریر
(6)- م: و عزت
(7)- م: ندارد
(8)- م: طالعی
(9)- م: شاهی
(10)- م: سریر
(11)- ب، م: ماه
(12)- م: سگها
(13)- م: پایه
(14)- م: و فرح
ص: 509
عقل عقلا در آن حیران مانده اگر هزار كاتب سریع الكتابه در تحریر آن عمرها اوقات صرف نمایند شمه‌ای از ذوق و فرح این دوست جانی و محب دو جهانی در سلك تقریر «1» درج نتوانند كرد. «2» اگر هزار هزار ارباب فصاحت و بلاغت زبان در بیان این عیش و سرور و بهجت «3» و حضور كه این مخلص موافق و خیرخواه صادق را روی نمود گشایند «4» از عهده «5» عشر عشیر «6» شوق این موهبت عظیم و عطیه جسیم بیرون نتواند آمد. شعر «7»:
عقل از نشاط مژده به جان داد ناگهان‌كاخر دلم به آرزوی خویشتن رسید
جان نیز گفت شكر خدا را هزار باركانچ از خدای «8»خواسته بودم به من رسید سجدات شكر آلهی و مراسم سپاس لطف نامتناهی به جای آورده بلبل ناطقه بر شاخسار ثنای حضرت پروردگار جل جلاله «9» زبان «10» به شكرگذاری حضرت ملك دیان عظم «11» شأنه گشود. شعر «12»:
شكر فیضش چو عطای دگر است «13»باعث حمد و ثنای «14» دگر است «15»
كی شود در نظر نكته شناس «16»منتهی سلسله شكر و سپاس
هر كه جانیش بود در بدنی‌گر شود هربن «17»مویش دهنی
باشد از هر دهنی گشته زبان‌سر هر موی «18»به صد نطق و «19»بیان
ابد الدهر سخن ساز كنندپرده از نوی «20»و كهن باز «21»كنند
نتوانند كه آرند بجای‌شكر مویی ز كرمهای خدای و از صیت این «22» بشارت، نوید امن و امان به گوش هوش عالمیان رسیده و از میامن آن «23» دیده امید خلایق و جهانیان روشن گردیده «24» و اهل این دیار از صغار و كبار ازین اخبار مسرت آثار به چندان شادان «25» و فرحان و خوشحال «26» و فارغ البال گشتند كه شرح شمه‌ای از آن از هزار یكی بیان توان «27» نمود. مصراع «28»:
روی نیاز بر زمین دست دعا بر آسمان
از حضرت مهیمن متعال جل جلاله استدعا نمودند كه آن سلطان صاحبقران و شهنشاه
______________________________
(1)- م: تحریر
(2)- ب، م: نمود
(3)- م: ندارد
(4)- ب، م: كشاینده
(5)- م: م: «عهده»
(6)- م: و عشیر
(7)- م: ندارد
(8)- م: خدا
(9)- م: جل و جلال
(10)- م: و زیان
(11)- م: عظیم
(12)- م: ندارد
(13)- م: دگرسست
(14)- م: ندارد
(15)- م: دگرست
(16)- م: تكیه سپاس
(17)- م: سربن
(18)- م: هر سر
(19)- م: ندارد
(20)- مز: نوی وی
(21)- م: ساز
(22)- ب، م: «این» ندارد
(23)- م: «آن» ندارد
(24)- ب، م: گردید
(25)- م: شادمان
(26)- ب، م: خوشحال
(27)- م: توانند
(28)- ب، م: ندارد
ص: 510
كامكار كامران را بر سریر سلطنت و اقبال و مقر سعادت و اجلال سالهای بسیار و قرنهای بی‌شمار به فتح «1» و ذولت و فیروزی و نصرت «2» الی یوم القرار پاینده و مستدام دارد. «3» شعر «4»:
سپاهی و رعیت هر كه بودندبسی زین مژده خوشحالی نمودند
خلایق جملگی خوشحال گشتندزغم آزاد و فارغ بال گشتند [375]
بحمد اللّه كه دولت یار شه شددعای دوستان در كار شه شد
فلك یاور شد و اقبال یارش‌مباركباد روز و «5»روزگارش
جهان از دولتش خرم بر آمد «6»مباركباد از عالم برآمد «7»
همه خلق جهان گشتند دلشادو زین شادی غم از عالم برافتاد
همه عالم به عیش و ناز گشتندبه شكر شاه نودمساز گشتند
كه شه را تا جهان باشد بقا بادنگهدار شب و روزش خدا باد
مبادا بی‌وجودش تخت شاهی‌به حكمش باد از مه تا به ماهی
جهان اندازه عمر درازش‌سعادت یار و دولت كار سازش
میسر بادش از لطف آلهی‌بقای جاودان در پادشاهی
خدایش یاور و «8»بختش جوان «9»بادبهر كاری كه خواهد كامرن باد حقا كه از استماع خبر خجسته اثر جلوس آن اعلحیضرت سلیمان‌شان سكندر نشان بر تخت سلطنت و اورنگ حشمت و عظمت مختص دولتخواه را كه همشیه آرزوی این دولت داشت به چندان انبساط و سرور و ابتهاچ و حضور روی نموده، ابواب خرمی و بهحت بر چهره امانی و آمال این خیرخواه كه مدت مدید مترصد این سعادت بود گشود كه شرح شمه آن به مددكاری قلم دو زبان در حیز بیان نگنجد و از شوق و شعف این مژده روح افزای فرح «10» تمام و شادی لا كلام بساط نشاطی در ایوان سعادت بنیان «11» و چلستون ارم عنوان گسترانید كه تا بنای افلاك برافراشته شده دیده دوران به آن هوا مقام دلگشایی كم دیده و تا آفتاب عالمتاب «12» از خانه شرف به روی زمین تابیده: به سر منزلی به آن لطف و صفا كم رسید. فلك اساسی كه رضوان در قصور مقصور چنان از وصف قد ستونش طعنه بر نهال طوبی و سرو بهشت زده، خورشید اقتباسی كه از پرتو تصویر بر «13» صفحات دیدارش مصوران مانی «14» قلم به سان صورت در تماشای آن حیران «15» مانده بودند. شعر «16»:
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- م: «و نصرت» ندارد
(3)- م: باد
(4)- م: ندارد
(5)- م: ندارد
(6)- ب، م: برآید
(7)- م: آید
(8)- م: یارو
(9)- م: جاودان
(10)- م: «فرح» ندارد
(11)- ب، م: ندارد
(12)- م: «عالمتاب» ندارد
(13)- م: «بر» ندارد
(14)- ب، م: مانی كه
(15)- م: خیره
(16)- م: ندارد
ص: 511 تعالی اللّه عجب عالی بنایی‌به غایت دلگشا دولت سرایی
در و دیوارش از تصویر و تزیین‌سبق برده ز صورتخانه چین
بنایی سر به گردون بر كشیده‌كه مثلش دیده دوران «1»ندیده
ز كار او ستادان مصوربه نقاشی همه در دهر نادر
ز صنعت بر «2»در و دیوار ایوان‌بهر مجلسگه «3» و بزمی نمایان «4»
به دیوارش ز گچ گلها بریده‌گل كافوری است از گل دمیده و جشنی رنگین به جهت وقوع این شادمانی در آن ایوان آراست كه ماه تمام «5» از رشگ جمال خوبان خورشید مثال بر آن سپهر عشرت از حسرت كاست و بزمی «6» فلك تزیین بنابر حصول این سور «7» در آن مقام عالی از حلل «8» ولآلی به زیب و زینت پیراست كه وصف آن به زبان و بیان نیاید راست. «9»
از یك طرف نغمه سرایان شیرین زبان آهنگ‌ساز و نوا به نوعی نموده كه از ناله نی و صدای ارغنون بسیط ربع مسكون پر آوازه عشرت و حضور شده و از افغان بلبلان و نغمات عندلیبان [376]. هزار دستان عرصه عالم پر از عیش و سرور گشته. عشرت‌سرایی كه از صدای فرح فزای بربط و عود و سرود مطربان خوش الحان شاهدان خورشید طلعت و خوبرویان قمر صورت بی‌اختیار در رقص و سماع بودند و از آهنگ چنگ زهره جبینان ساكنان گردون به گوش سروش بهجت فزون جلوس همایون استماع می‌نمودند «10» و از یك جانب سمن عذاران از غدار سیمین و كمرهای زرین در آن گلزار پر نقش و نگار به خط و خال «11» پر حال به طریق آفتاب عالمتاب روشنی بخش مسند خوبی می‌گشتند و لاله رخساران از فروغ كیفیت قمز و نشأ عرق كه در ساغر زر و جام طرب انجام می‌ریختند از عكس چهره آتشین و لعل چون یاقوت رنگین «12» عشرت افزای مجلس ناز و محبوبی می‌شدند و در هر گوشه و كنار آن بساط عیش «13» و نشاط چندان اسباب شادمانی «14» و اساس كامرانی آماده بود كه هر «15» چیز در آن بهشت ثانی از نعیم جاودانی از جنس نعمت و نوع شربت اندیشه می‌كرد «16» در عین خوبی مشاهده می‌نمود. شعر «17»:
______________________________
(1)- م: و دوران
(2)- م: زهر
(3)- م: ندارد
(4)- م: بدنمایان
(5)- م: به تمام
(6)- ب، م: بزم
(7)- م: شور
(8)- م: خلیل
(9)- م: ندارد
(10)- ب، م: نمودند
(11)- ب، م: و خط
(12)- ب، م: انگبین
(13)- م: عیش افزای
(14)- ب، م: شادی و آسایش
(15)- م: كه هر كه هر چیز
(16)- م: می‌كرد و
(17)- م: ندارد
ص: 512 عجب بزمی و نیكو صحبتی بود «1»عجایب مجلسی خوش عشرتی بود
به عشرت همچو ایام جوانی‌به نعمت چون نعیم جاودانی
در آن بزمی كه با جنت قرین بودزنعمت رشك فردوس برین بود
به عالم هر كه هر چیزی كه می‌خواست‌به كام خویش دیدی «2»بی‌كم و كاست و از بخار بخور كه در آن جشن پر عیش و حضور به جانب افلاك متصاعد می‌گردید «3» بوی مشك اذفرو شمامه عنبر به مشام ساكنان ملاء اعلی می‌رسید و از بوی مجمر آن بزم عرصه افلاك پر از بخار بخور «4» و عبیر بود. القصه در آن صحبت پر مسرت باصره به هر جانب كه نطز می‌گشاد آنچه «5» مطلوب و خاطرخواه بود می‌دید و از شور «6» آن سور «7» سامعه به هر طرف كه گوش می‌نهاد مضمون این ابیات دلكش و اشعار بی‌غش می‌شنید. شعر «8»:
شد «9»ایوان از جوانان سرایی‌چو فردوس برین در دلگشایی
غلامان خطایی صف كشیده‌به غمزه قلب صفها را دریده
به دست ساقیان ماه پیكرقمزهای روان در كاسه زر
مه سامی ز جام حسن سرمست‌به خدمت ایستاده جام در دست
لبالب كرده هر دم از قمز جام‌عرق از دار چینی یافته كام
زمانه برگ عشرت ساز كرده‌فلك درهای دولت باز كرده
ز بس عیش و نشاط كامرانی‌جهان را تازه شد رسم جوانی
شده را مشگران راهزن جمع‌نشسته مجمری بر پای هر شمع
به هر جا شمع كافوری نهاده‌بتان در بزم چون شمع ایستاده
نواها نسخه سنجان ساز كرده‌نشاط رفته را آواز كرده
خروش ارغنون و خارش چنگ‌رسانیده به گوش زهره آهنگ
دم نایی روان بگرفته در نی‌خروشان گشته بربط را رگ و پی «10»
غزلهای نظامی را غزالان‌زده بر نغمه‌های چنگ نالان [377]
نواها [375] مختلف در پرده سازی‌نوازش متفق در جان نوازی
بر او تار «11»مغنی هر سرودی‌بر آهنگ دگر بر بسته رودی
چه جشنی بزمگاه خسروانه‌هزاران ناز و نعمت در میانه
______________________________
(1)- م: «بود» ندارد
(2)- م: دید و
(3)- م: می‌گردد
(4)- مز: بخور عبیر و عنبر
(5)- م: و آنچه
(6)- م: شو
(7)- ب: سو
(8)- م: ندارد
(9)- م: صد
(10)- م: برك نی
(11)- م: برو ناز
ص: 513 نهاده بر بساط از نقلدانهاز یاقوت و «1»زمرد بر كرانها
ز شربتهای رنگارنگ صافی «2»چو نور از عكس در «3» ظلمت شكافی
بلورین جامها لب‌ریز كرده‌به ماء الورد عطر آمیز كرده
بهر سویی چو چشم و لعل دلبرنهاده بر طبق بادام و «4»شكر
درو از خوردنیها هر چه خواهی‌ز مرغ آورده حاضر تا به ماهی
ز طعم و بوی خوش از كاسه و خوان‌طعامش قوت جسم «5»و «6»قوت جان
خلایق در نشاط و كامرانی «7»به فر دولت صاحبقرانی دیدار خجسته آثار آن طایر سدره مقام فرخنده پیام مسرت فزای كافه انام از خواص و عوام شده، قدوم میمنت لزومش مقارن فصل بهار مانند آن موسم نزهت آثار و فرح‌بخش اهل روزگار گشت. شعر «8»:
موسم عیش بود «9»و فصل بهارشادی و خرمیست اصل بهار
با گل و لاله باد در بازی‌سرو آزاد در سرافرازی
در دل جوی آب می‌غلطیدبر لب جوی بید می‌رقصید
بلبلان مطربانه نغمه كنان‌بید رقصان چنار دست زنان ساكنان این دیار از صغار و كبار به آیین تازه و شوق و ذوق بی‌اندازه رسم خوشحالی و قاعده عشرت و كامرانی از سر گرفته و جوانان بهار و شاهدان «10» سرا پرده و «11» گلزار به حلیه‌های «12» گوناگون و جلهای «13» الوان الوان بوقلمون از شادی اقبال آن پادشاه ربع مسكون زیور بستند. شعر «14»:
چون باد بهار باز برخاست‌از سبزه و گل جهان بیاراست
شد برج حمل چو صحن گلشن‌از پرتو آفتاب روشن و از اطراف و جوانب مردم بر مثال انجم در نظاره این سور پرسرور چشم باز كرده خلایق «15» هر دیار و اهالی تمامی بلاد و امصار به تماشای این بزم پر حضور به سان نجوم هجوم آورده. شعر «16»:
خلایق ز هر سو فراز آمده‌همه خوشدل و عیش ساز آمده
ز هر شهر مردم به ذوق «17»و سروررسیدند بهر تماشای سور
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- ب، م: كاری
(3)- م: او
(4)- م: ندارد
(5)- م: چشم
(6)- م: ندارد
(7)- م: مصرع را ندارد
(8)- م: ندارد
(9)- م: ندارد
(10)- ب، م: بهار شادان
(11)- ب، م: ندارد
(12)- م: به حلهای
(13)- م: جلوه‌های
(14)- م: شعر ندارد
(15)- ب، م: «خلایق» ندارد
(16)- م: ندارد
(17)- م: به شوق
ص: 514 همه مملكت گشته عشرت سرای‌مغنی زهر پرده عشرت سرای
جهانی به شادی شد آراسته‌همه مرز پر زیور و خواسته
همه شهر در زیور زرنگارگهرپوش روی زمین از نثار
به آیین ببسته بسی چارطاق‌كه هر یك بدی رشك نیلی رواق
بپوشیده بر هر یكی زیوری‌فرازش به هر گوشه را مشگری
همه شهر جشن و همه شهر سوربه هر گوشه صحبت به هر سو حضور
همه مملكت گشته آراسته‌در و بام پر زیور و خواسته
زهر نعمتی كآید اندر شمارفرو ریخته كوهی از هر كنار
به هر منزلی مجلسی ساختندبهشت نو آیین بپرداختند
خورشهای الوان ز اندازه بیش‌به خوانهای زرین نهادند پیش
زمانه در شادمانی «1»گشادجهان را به عیش و طرب مژده داد [378]
كه ایام سور است «2»و شادی و عیش‌نزیبد «3» ز كس تندی و قهر و طیش
اگر كامكار است «4»اگر بینوانگویند با كس ز چون و چرا
به هر شهری از شادی فتح شاه‌بشار تگران بر گرفتند راه
به هر كشوری «5»جشنها ساختندبه شكرانه رایت بر افراختند
ز جمعیت آنچنان مجتمع‌كه بودند اهل جهان مجتمع
سپاهی و شهری و خرد و بزرگ‌زهر جنس مردم چه تاجیك و ترك
همه شاد بودند و آسوده حال‌حوادث لگد كوب و غم پایمال
نمانده ز اندوه و غم در جهان‌نشانی مگر در «6»دل دشمنان از سرور و شادمانی «7» این خبر بهجت اثر تمام شهر و مملكت آیین به زیب و زینت اعلی بسته شده چنانچه غنچه امید دوستان از فیض مشاهده از گلبن شادمانی و نهال كامرانی رسته شد و درون پر خون حاسدان و دل «8» كدورت منزل بدخواهان از دیدن و شنیدن آن خسته شد «9» و از اتفاقات حسنه آنكه چهار سوی بازار میدان سعادت و بازار نوی كه عمارت یافته گذرگاه ایلچیان عظام حضرت پادشاه پناه واقع شده بود، از این جهت تزیین و آیین چهار سوق و بازار مذكور بر وجهی وقوع یافت كه رشك خلدبرین و نگارخانه چین «10» گردید و آوازه خوبی و
______________________________
(1)- م: شادكامی
(2)- م: شور
(3)- م: رسید و
(4)- م: كامكار است
(5)- م: كشور
(6)- م: بر
(7)- ب، م: سرو رومانی
(8)- م: آن دول
(9)- م: باشد
(10)- م: ندارد
ص: 515
نظافت این آیین به اطراف و اكناف عالم رسید. و «1» فی الواقع آیین بندی چنین نمودند كه پیر سپهر جهاندیده با هزاران دیده تماشای آن می‌نمود «2» و از پرتو چراغان فضای آن میدان چون آسمان پر از اختر و یا چون صحن گلستان مشتمل بر گلهای زیبا منظر بود. شعر «3»:
ز هر صنف مردم و صنیع و شریف‌جدا بسته آیین به طرزی «4»لطیف
جواهر فروشان به صد زیب و فربیاویخته شده‌های «5»گهر
بیاراسته كله شاهوارز هر گونه گوهر فزون از شمار
ز یاقوت رمانی و لعل ناب‌ز ناسفته و سفته در خوشاب
ز عقد گهر شد ثریا خجل‌زدرهای پاكیزه دریا خجل
ز آرایش زرگر پر هنرشده كان گل كان زر سر بسر
اگر برده «6»مس را به بوته به كارز اكسیرش «7» آورده خورشیدوار
به هر سو نهاده كمر خنجری‌مرصع به قیمت‌ترین جوهری
ز گلهای پركارش از سیم و زرگرو برده هر یك ز شمس «8»و قمر
نهاده ز هر سوی شمشیر «9»و تاج‌كه هر یك بود عالمی را خراج
مرصع به یاقوت و درهای ناب‌ز فیروزه و لعل خوشرنگ «10»و آب
بتان در دكانش به صد دلبری‌به هم جنگ كرده ولی زرگری
زرنگ زرش چهره افروخته‌فلك چشم حسرت «11»برو دوخته
چو دكان صحاف گردیده راست‌فغان تماشایی «12»از شهر خاست «13»
چو صحاف سروی زبستان نازگل تازه‌ای از گلستان ناز
ز دكان «14»آن سرو نیكو سرشت‌خجل گشته گلزار باع بهشت
چه دكان كه رشك «15»پریخانه بودكه از صورتش عقل دیوانه بود
جوانی «16»نشسته به دكان اوكه صورت صفت عقل حیران «17» او
به صورن چنان آمده بی‌مثال‌كه بهزاد [379] از صورتش كرده حال
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- م: می‌نمودند
(3)- م: ندارد
(4)- م: به طرز
(5)- م: گهرهای گهر
(6)- م: برد
(7)- م: اكثیرش
(8)- م: به شمس
(9)- م: شمشیر باج
(10)- م: ندارد
(11)- م: «حسرت» ندارد
(12)- م: تماشا
(13)- ب، م: خواست
(14)- ب، م: زكان
(15)- م: نقش
(16)- م: جوان
(17)- م: خیرانه
ص: 516 غبار خطش چون نماید سواد «1»نیارد كس از خط یاقوت یاد
به هر زیب و زینت به هر جنس و «2»باب‌نهاده به بالای هم صد كتاب
ز اشعار فردوسی نامداركه داد سخن داده در روزگار
یكی شاهنامه نهاده به پیش‌وز آن داده زینت به دكان خویش
به تذهیب و تصویر پرداخته «3»مجلد به صد زینتش ساخته «4»
خطش خط استاد بد «5»سربسرسوادش منور چو نور بصر
هم از كار یاران مشگین قلم‌به هر صفحه‌اش بود طرحی رقم
یكی مجلس از كار بهزاد داشت‌كه بهزاد رفت و «6»به حسرت گذاشت
ز ترتیب و تزیین و «7»افشان اوشده عقل و ادراك حیران او
مرصع چو روی فلك جلد آن‌شده با مه «8»آسمان توامان
ز تصویر بهزاد زرین قلم‌كه از بهر شاهان نمودی «9»رقم
در آفاق بوده عدیم المثال‌بسی بوده مقبول اهل كمال
نهاده ازو مجلسی در دكان‌كه شد دیده عقل حیران آن
بسی قطعه‌های خفی و جلی‌همه خط یاقوت و سلطان علی
نهاده به دكان آن دلرباهمه چون خط دلبران جانفزا
ز تصویر چین و خطایی درونموده هزاران پریچهره رو
به دكان نقاش از هر طرف‌كشیده پریچهره‌ای چند صف
نشسته در آن دلبری چون پری‌چو بهزاد در فن صورتگری
به صورت چنین آمده بی‌قرین‌كه مانی بدو كرده صد آفرین
به معنی خطش خوشتر از مشك ناب‌به صورت گرو برده از آفتاب
عجب دلربا چهره‌ای می‌گشودتو گویی كه هم دست بیداد بود
بتان بس كه بودند حیران اوپریخانه‌ای بود دكان او
ز هر نقش و «10»صورت كه در دهر هست‌شده پیش دكان آن ماه پست
به جایی كه مأوای بزاز بودز هر گونه رخت و زهر ساز بود
به تدبیر آن زمره ارجمندشد افراخته چارطاق بلند
گرفته همه زیر و بالای آن‌به دیبا و استبرق و پرنیان
______________________________
(1)- مز، ب، م: سؤال
(2)- م: ندارد
(3)- ب، م: پرداختند
(4)- ب، م: ساختند
(5)- ب: بود. مز: ندارد
(6)- م: ندارد
(7)- م: ندارد
(8)- م: همه
(9)- م: نموده
(10)- م: ندارد
ص: 517 نموده قماشش به پیش نظربه زربفت افلاك گلریزتر
به دكان او مخمل رنگ رنگ‌چو افلاك بر روی هم رنگ رنگ
از آن اطلسش بود اندر دكان‌كه بود اطلس چرخ در رشك آن
بگسترده در وی بساط «1»حریرشده خوبرویان برو جای‌گیر
همه مطربان نوازنده سازز آوازشان زهره در اهتزاز
ز «2»حلوای حلواگر نازنین‌شده كام «3» جانها همه شكرین
طبقهای حلوای قند و شكربه دكان او «4»چیده بر یكدگر
ز حلوای رنگین او هر كه دیدبها پیش او جان شیرین كشید
شده پسته مهوشان پر شكرزهر طرفه رودی سرودی دگر و هر یك از پسته دهنان «5» شكر گفتار و سیب زقنان گلرخسار مانند ماه تابان كه در برج میزان منزل سازند «6» در روی بازار از چیدن میوه‌های لطیف «7» الوان كه بر ثمرات باغ جنان فایق بود چاشنی «فِیها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ»* به كام جان مشتری «8» می‌رسانید، وفوا كه آبدار كوثر سرشت «9» كه از اثمار اشجار ریاض بهشت گرو می‌برد لذت فحوای [380] «فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ» «10» به مذاق دل خریداران می‌چشانید چنانچه شاعر نادر گوید درین باب بدین ابیات شیرین و اشعار رنگین «11» متكلم گشته. شعر «12»:
به دوران گروهی فواكه فروش‌به سرنا و طبل و نفیر و خروش
سهی سرو قدان نوخاسته‌سبدها زهر میوه آراسته
از آن هر یكی بوستانی دگربه صد لطف و حسنی نهاده بسر
بدو پسته و لوز و امرو دو سیب‌به ترتیب و آیین پذیرفته زیب
گشاده درو نار خندان دهان‌چو درجی كه یاقوت باشد در آن
ز رخسار هر یك شده بس خجل‌ولی غمزشان «13»آفت دین و دل
چو بر قد بقال كردم نظرچه دیدم، نهالی «14»پر از بار و بر
نهالی كه شفتالواش بار بودزهر سو هزارش خریدار بود
______________________________
(1)- م: نشاط
(2)- ب: از
(3)- م: كام كام
(4)- م: «او» ندارد
(5)- ب، م: دهانان
(6)- ب، م: ساختند و روی
(7)- م: «لطیف» ندارد
(8)- م: مشتریان
(9)- م: پرست كه از شمار
(10)- سوره 42 آیه 71
(11)- م: نگین
(12)- م: ندارد
(13)- م: ندارد
(14)- ب: نهاكی
ص: 518 كنم چون ز شفتالوی او سخن‌چو شكر شود زان سخن كام من
از آن ذوق عشاق دل باخته‌ز خوبان به شفتالویی ساخته
رسیدم به شوخی بسی بامزه‌كه بودش دكان «1»پر از خربزه
همه بود شیرین تر از یكدگرگرو برده هر یك ز تنگ شكر
كنم عرضه پیش تو اقسام آن‌برم یك به یك پیش تو نام آن
زصبح سعادت كنم ابتداكه از دیدنش دل بیابد صفا
بود هر «2»برش بهتر از ماه نوز شیرینی از قند برده گرو
ز آب خضر چون حكایت كنم‌من از بابا شیخی روایت كنم «3»
درونش بود چون زمرد به رنگ‌ز آئینه دل همی برده زنگ
دهد یاد از میوه‌های بهشت‌بود بوی آن مشگ عنبر سرشت
به فالیز او هر كه كرده گذرفكنده چو در رنگ و وصفش نظر
به هر بوته دیده «4»به صد آب و تاب‌كه افتاده گوی زر آفتاب
مدور بود مثل خورشید و ماه‌ز لطف خودش آفریده آله
از آن پاره‌ای «5»هر كه درد هر خورددگر نام از شهد و شكر نبرد
علیشیری و بابری هر كدام‌نباتیست در شیشه سبز فام
ز حسن «6»و ز انوار نور چراغ‌منور شده صحن بستان و «7» باغ
ز قوم و اله هر دو در كاینات‌ز لذت شكستند شاخ نبات
نباتی «8»و میرزایی «9»سربلندز حلوای قندی گرو برده‌اند
ز ابدالی «10»و خسروی متصل‌نبات و «11» شكر می‌شود منفعل
اگر سبز «12»و نازك به دست آوری‌به شهد و شكر صد شكست آوری
بود سبز خط به ز آب نبات‌دهد زندگی همچو آب حیات از رشحات سحاب فضل آلهی و قطرات امطار فیض نامتناهی كه عبارت از فیضان زلال جود «13» وجود است نهال «14» آمال «15» عالمیان در ریاض عشرت سرسبز و خندان و نهال امید جهانیان در
______________________________
(1)- م: دكانی
(2)- م: ندارد
(3)- ب، م: چون روایت كنم
(4)- م: داده
(5)- م: تازه
(6)- م: حسنی ز انوار
(7)- م: ندارد
(8)- م: نبایی
(9)- ب، م: میرزایی و
(10)- م: ایداتی خسروی
(11)- م: ندارد
(12)- م: تیر
(13)- م: جو
(14)- م: «نهال» ندارد
(15)- م: امانی
ص: 519
حدایق بهجت سیراب و ریان «1» گردیده. انجمن چمن از جلوه گلهای رنگارنگ رونق بتخانه فرنگ شكست، و بزم گلشن «2» از نمایش ازهار و ریاحین «3» رشگ نگارستان چین گشت. شعر «4»:
ساقیا اطراف باغ از سبزه‌تر تازه شدجام می در ده كه دور عشرت از سر تازه شد
از ریاض مكرمت آمد «5»نسیم رحمتی‌جان عالم از نسیم روح پرور تازه شد
قصه كوته دوستان را سر به سر كشت امیداز سحاب عدل شاه دادگستر تازه شد
باد روزی هر دمش فیروزی دیگر كزو[رسم فیروزی درین فیروزه منظر تازه شد] «6» از صدای جلاجل اوراق اشجار مخدرات ابكار «7» گلزار [381] در رقص و سماع بودند و از زبان حال مرغان «8» گلستان مضمون «فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» «9» استماع می‌نمودند. در هر «10» صحنی جشنی «11» ترتیب «12» یافته بود «13» و در هر گوشه‌ای بزمی خصوصا فسحت با وسعت و ساحت باسعت باغ سعادت آباد كه از جویهای شیرین و میوه‌های شكرین نمونه روضات «14» خلد برین است. شعر «15»:
«باد در سایه درختانش‌گسترانیده فرش بوقلمون
روضة ماء نهرها سلسال‌دوحة «16»سجع طیرها موزون
آن پر از لاله‌های رنگارنگ‌وین پر از میوه‌های گوناگون» «17» و از بنای عمارات «18» عالی نهاد «19» و قصرهای «20» زرنگار بلند بنیاد «21» رشگ ارم «ذاتِ- الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ «22»» شعر: «23»
ز باغ سعادت چگویم سخن‌سعادت كند روی دولت به من
چو باغ بهشت است آراسته «24»درو میوه از هر چه دل خواسته
ز انگور آن باغ گویم نخست‌كه حب نباتست هر یك درست
حسینی بود به ز شهد و شكرخجل مانده از لذتش قندتر
بود آب حیوان ز كشمش خجل‌كه طبع لطیفش بود معتدل
______________________________
(1)- م: ریا
(2)- م: گلستان
(3)- م: ریا جام می‌داد كه دور عشرت از سر تازه شد
(4)- م: ندارد
(5)- م: «آمد» ندارد
(6)- مصرع از اصل نامه آورده شد
(7)- م: بكار
(8)- م: ندارد
(9)- سوره 30 آیه 50
(10)- م: و هر
(11)- م: و خشنی
(12)- م: تماشا
(13)- م: «بود» ندارد
(14)- م: روضت
(15)- م: ندارد
(16)- م: ذوج شحعه
(17)- ابیات از سعدی است و جای بیت دوم با سوم عوض شده
(18)- م: عمارت
(19)- م: نهاده
(20)- م: قصرها
(21)- م: نهاده
(22)- سوره 89 آیه 8
(23)- م: ندارد
(24)- م: هر دو آراسته
ص: 520 بود خوشه‌هایش «1»به پیش نظرنمایان‌تر از «2» شدهای گهر
به فخری بود فخر انگورهاكزو بهره یابند شاه و گدا
بیا وصف آنرا زمن گوش كن‌رقند مكرر فراموش كن
بود دانه‌اش به زحب نبات‌كه یابند ازو خلق عالم حیات
بود صاحبی رشك یاقوت ناب‌گرو برده از لعل در رنگ و آب «3»
از آن صاحبی بهتر از شكر است‌كه همرنگ لعل لب دلبر است
ز آبی است آب خضر منفعل‌چو آب خضر شیره جان خجل
ز نوری و آلوچه گویم سخن‌كه گردد پر آب نباتم دهن
ز امرود و شفتالوی آبداردرختان كند درو گوهر نثار
كنم وصف شفتالوی دلپذیركه از میوه‌هایش نباشد نظیر
به طعم خوش از میوه‌های دگرلذیذ و لطیف است و مطبوع‌تر
به لذت گرو برده ز آب نبات‌چو آب خضر می‌فزاید حیات
دهد شیره او به خلق جهان‌ز شیرینی شیره جان فشان
هنوزش نیاورده‌ای موی كام‌كه از نازكی آب گردد تمام
چو خلد است آن باغ عنبر سرشت‌بود آبش از جویبار بهشت و از خبر مسرت اثر تهنیت جلوس آن اعلیحضرت سلیمان نشان. نظم «4»:
روزی كه زموسم بهاران‌بود ابر ولی نبود باران
خورشید ز ابر پرده بسته‌در خرگه خیمه گل نشسته
فراش صبا بساط رفته‌هر سوی شكوفه‌ای شكفته
آب از سر لطف و مهر جویی‌سبزه به هزار تازه رویی
این روی به پای گل نهاده‌و آن در قدم سمن فتاده
از بس كه دمیده سنبل ترگویی شده خاك كوی عنبر
هر سو سمنی و یاسمینی‌چون گلشن آسمان زمینی خاص و عام به حسرت تمام به قصد گشت و سیر «5» به اتفاق مطربان دلپذیر و مغنیان بی‌نظیر «6» از شوق زفاف مهوشان بر غنج و دلال و همراهی گلرخان با خط و خال فرحان و شادان توجه به جانب روضه [382] دلگشا و حدیقه روح افزای باغ سعادت آباد كه نمونه‌ای از گلشن ارم و روضه رضوان، و مثالی از ریاض فردوس و بستان جنان است نمودند. شعر «7»:
______________________________
(1)- م: خونبهایش
(2)- م: به از
(3)- م: «و آب» ندارد
(4)- ب: شعر. م: ندارد
(5)- م: ثر
(6)- م: دلپذیر
(7)- م: ندارد
ص: 521 تعالی اللّه عجب خرم فضایی‌به غایت دلگشا آب و هوایی
در آن «1»آب و هوا جان آرمیده‌ز روی گلرخان گلها دمیده
هزاران عندلیب آواز گلروی‌چو زهره نغمه پرداز و سخن‌گوی و بعد از رسیدن خلایق به آن بهشت ثانی و نظیر گلشن جاودانی از نغمات طرب انگیز كه از آن باغ به گوش اهل تمیز و هوش می‌رسید آفاق «2» پر آوازه سرور «3» و عالم پر از صیت «4» عیش و حضور بود. نظم «5»:
صدایش گذشته ز چرخ كبودسعادت مغنی بشارت سرود
صبا در ریاضش شده مشگبیزز باد صبا شاخ «6»را افت و خیز
خبر داده از گل ز هر سو هزارثنای چمن خوانده بر شاخسار
نسیم بهاری در اطراف باغ‌برافروخت از لاله هر سو چراغ و از كثرت الوان اطعمه و اشربه لذیذه و انواع میوه‌های گوناگون بیرون از اندازه چند و «7» چون در آن بزم «8» عیش و طرب عقل حیران و متعجب بود.
همه باغ پر خوان آراسته‌ز نعمت درو هر چه دل خواسته
لذیذ و لطیف و معطر بخارخورشهای جان پرور خوشگوار
پر از میوه مختلف هر طبق‌ز باغ جنان جمله برده سبق و در آن باغ خلد آیین و چمن رشگ بهشت برین، خوبان خورشید وش‌ماه لقاصراحیهای «9» نقره و جامهای طلا پر از عرق قرنقل و دارچینی كرده، مطابق كریمه «وَ یُسْقَوْنَ فِیها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا «10»» به اصحاب نشاط «11» در آن بساط «12» بی‌تكلفانه می‌پیمودند. شعر «13»:
به دست ساقیان ماه رخسارصراحیهای فغفوری زر كار
ز بخت خود صراحی بود خشنودكه دست گلرخان در گردنش بود
ز شادی جام را مانده دهن بازكه بوسیده لب خوبان طناز
شكوفه سیمشان افشانده بر سربه دامن ریخته گل پشیشان «14»زر و از هر طرف جوانان غلمان سان كمر خدمت بر میان جان بسته با چنیی‌های پر از فواكه كه مصدوقه «وَ فاكِهَةٍ كَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ «15»» بود می‌نمودند. شعر: «16»
______________________________
(1)- م: این
(2)- ب، م: «آفاق» ندارد
(3)- ب، م: سرور
(4)- م: عیش
(5)- م: ندارد
(6)- ب، م: شاه را رفت و خیز
(7)- م: ندارد
(8)- ب، م: بزم عقل عقلا
(9)- ب، م: صراحیها
(10)- سوره 76 آیه 17
(11)- م: نشاط تكلفهای گوناگون به دست ساقیان
(12)- ب: بساط تكلفهای گوناگون می‌پیمودند
(13)- م: ندارد
(14)- م: پیششا
(15)- سوره 56 آیات 22 و 23
(16)- م: ندارد
ص: 522 ز تازه میوه‌های تر نایاب «1»سبدها باغبان پر كرده از «2» آب
نكرده هیچ نادر بین تصوركز آب آرد برون زین سان سبد پر چون بر رأی سلطنت آرای خورشید ضیای آن شهنشاه عالی مكان ظاهر و پیدا «3» و روشن و هویدا «4» است كه بنای مؤالات جانبین به اعلی مرتبه مشید «5» و اساس مصافات طرفین به اسنی «6» درجه هویداست و قاعده اتحاد كسبع «7» شداد محكم و اركان خلوص اعتقاد كبنیان «8» مرصوص مستحكم «9»، لاجرم به مقتضای یگانگی و دوستی جهت مباركبادی «10» تخت سلطنت آن «11» سلطان سكندرشان سلیمان مكان و تهنیت فتح و نصرت آن خاقان فركیخسرو «12» نشان، امارتمآب حكومت نصاب ریاست دستگاه شجاعت انتباه اعتمادی امیر الامراء «13» فی الزمان «14» منظور انظار عنایت [383] بی‌غایت شاهی مشمول عواطف و مكارم نامتناهی پادشاهی نظاما للایالة و الامارة و الحكومة و الشجاعة، شاهقلی سلطان بیگلربیگی ولایت آذربایجان دام عزه «15» و مجده و معالیه كه از ابتدای جلوس سلطنت این مخلص الی الان «16» به رتبه خانی سامی و منصب جلیل «17» گرامی امارت و ایالت نامی معزز و سرافراز و به مزید عنایت و به شرف محرمیت از اقران و اكفا مستثنی و ممتاز بوده و هست «18» و دایما مكارم اخلاق حمیده‌اش مستحسن و مطلوب و سوابق خدمات پسندیده‌اش مقبول و مرغوب، دوحه «19» اخلاصش از زلال سلسال به تربیت شاهانه نشو و نما یافته و نهال اعتقادش از رشحات عاطفت خسروانه سرسبز و سیراب گشته و همچنانكه نسبت به این مخلص دولتخواه از مومی الیه مراسم خدمات به تقدیم رسیده «20»، در شاهراه طریقت و طریق اخلاص و خدمت نسبت به دولت ابد پیوند آن «21» مزین سریر «22» سلطانی و متمكن مسند سلطانی ثابت قدم بوده كمال خدمتكاری و غایت جانسپاری به ظهور رسانیده چنانچه در وقت آمدن شیطان «23» بایزید و اولاد به سرحد ولایات این مخلص «24» صادق- الوداد كه حكومت آن تعلق بدان «25» ایالت پناه مشار الیه داشت، با وجود آنكه جمعی كثیر از لشكری همراه او بودند، اصلا محابا ننموده همان ساعت با سیصد و پنجاه نفر از ملازمان كه در ییلاق در حوالی او حاضر بودند نزد او رفته اصلا به جمعیت ملازمان خود چه جای امرا كه مابین
______________________________
(1)- م: پر آب
(2)- م: «از» ندارد
(3)- ب، م: هویدا
(4)- ب، م: پیدا
(5)- ب، م: میشد
(6)- م: باسی
(7)- م: لسبع
(8)- م: كه بنیان
(9)- م: محكم
(10)- ب، م: مبارك باد
(11)- ب، م: آن سكندرشان
(12)- م: كیخسرو و نشان امارت
(13)- ب، م: امیر الامرایی
(14)- ب، م: «فی الزمان» ندارد
(15)- م: ندارد
(16)- م: الایمان
(17)- ب، م: جلیل القدر
(18)- م: هشت
(19)- م: دوجه
(20)- م: رسید
(21)- م: ندارد
(22)- ب، م: سریر و متمكن مسند سلطانی
(23)- ب، م: سلطان
(24)- م: مجلس
(25)- م: به آن
ص: 523
او در یك فرسخی و دو فرسخی «1» بوده‌اند مقید نشده و مضمون آن «2» بیت را منظور داشته «3» كه، بیت: «4»
روزی كه رود ز دست مقصودافسوس و دریغ كی دهد سود و با او ملاقات كرده به سخنان دلپذیر و كلمات دلفریب بی‌نظیر احاطه تسخیر مشار الیه نموده او را به هر طریق كه بود تا قزوین رسانید «5» و هر مرتبه كه مخصوصان او اغوا نموده‌اند «6» و او را «7» از آمدن نادم «8» ساختند، ایالت پناه مومی الیه به هرگونه وسایل دفع و رفع آن نموده و اگر متانت رای و حسن تدبیر آن ایالت پناه نمی‌بود مشار الیه البته «9» به طرفی «10» بدر رفته دیگرباره فتنه و فساد می‌انگیخت و عاقبت موجب انفعال و خجالت این محب خیرخواه می‌گردید، به آستان بوسی درگاه اعلی و بارگاه معلی فرستاده شد كه بعد از ادای ثنای آن شاهنشاه عالیجاه و دعای بقای آن پادشاه سلاطین پناه به مراسم عرض نیاز «11» و اخلاص محب دولتخواه و وظایف تبلیغ یكجهتی و اختصاص مخلص بلا اشتباه قیام نموده قواعد شكرگذاری جلوس مبارك همایون و شرایط و سپاس داری سلطنت و خلافت ابد مقرون به تقدیم «12» رساند. الحمد لله و المنه كه صورت آرزویی كه درین مدت كلك اندیشه بر صفحه خیال می‌نگاشت از پس پرده غیب روی نمود و جمال مقصود به طالع مسعود بر وجه مطلوب از حجاب احتجاب به مدعای خاطر محبان صادق و مخلصان موافق نقاب گشود. نظم «13»
آنچه دل اندر طلبش می‌شتافت‌در پس این پرده نهان بود یافت [384] و صد هزاران شكر كه مالك الملك متعال عز شانه و عظم سلطانه از محض عنایت بی‌غایت و یمن مرحمت بی‌نهایت به كام دل دوستان یكجهت صادق و به مراد خاطر مخلصان موافق زمام حل و عقد امور عالم و قبض و بسط فهم بنی آدم به قبضه اقتدار آن سلطان عالیمقدار كامكار داد كه تا اختر دولت از برج سعادت طالع شده دیده افلاك به این ارتفاع طالع «14» صاحبقران خورشید مكانی ندیده و مهیمن ذو الجلال از كمال مرحمت و شفقت بی‌زوال به مؤدای «15» كریمه «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِیراً «16»» صیت تهنیت سلطنت و فرمان‌روایی و بشارت «17» و عظمت و كشورگشایی سلطان سلیمان مكانی را در عرصه عالم منتشر ساخته و آوازه ابهت سكندر خاقان نشانی را در بسیط جهان انداخته كه از بدو آفرینش «18» تا حال گوش جهانیان به این طنطنه صدایی نشینده فحمد اللّه «19» ثم حمد اله كه آن خورشید اوج عظمت و اقبال و نیر آسمان «20» شوكت و اجلال از عون عنایت آلهی بر مسند شاهنشاهی نشست، آفتاب‌وار افسر زرنگار بر فرق فرقدسای «21» همایون
______________________________
(1)- ب، م: یك فرسخی بوده‌اند یا دو فرسخی
(2)- ب، م راین
(3)- م: ندارد
(4)- م: ندارد
(5)- ب، م: رسانیدند.
(6)- م: نموده و
(7)- م: «را» ندارد
(8)- ب، م: نام
(9)- م: البه البته
(10)- ب، م: به طرف
(11)- م: ندارد
(12)- به تقد
(13)- ب: شعر. م: ندارد
(14)- ب، م: ندارد
(15)- م: نمود
(16)- سوره 33 آیه 47
(17)- م: بشارت و
(18)- م: ندارد
(19)- ب، م: محمد اله
(20)- م: آسمان و شوكت
(21)- ب، م: «سای» ندارد
ص: 524
نهاده و به مدعای خاطر این مخلص راسخ الاخلاص «1» و محب صادق الاختصاص «2» روی زمین را به زیر نگین سلیمان آیین در آورده و بر تخت بخت و مسند دولت قرار گرفته ابواب مرحمت و معدلت بر روی خلالق گشاده. پس اگر به شكر این «3» موهبت كبری و تهنیت عظمی «4» كه منتج مسرت تمام و مثمر بهجت لاكلام است همیشه اظهار فرح و شادمانی نموده تهیه اسباب عیش «5» و كامرانی كند سزاست و همواره به شكرگذاری سلطنت بی‌زوال و دولت بی‌انتقال مفهوم این ابیات دلگشا و مضمون این اشعار مسرت‌فزا ورد زبان سازد «6». شعر «7»:
دلا شكر كز گردش روزگاربه كام دل دوستان گشت كار
خدا «8»از كرم لطف و رحمت نموددر فیض بر روی عالم گشود
جهان را به شاه جوانبخت دادبه رویش در فتح و دولت گشاد
چو دولت رخ شاه فرخنده دیدجوان شد كه دولت به دولت رسید
جوان گشت از اقبال او «9»چرخ پیربه اقبال و «10» دولت شد اقلیم‌گیر
بسی برد دور فلك انتظاربسی روز طی كرد بس روزگار
بسی كرد سیر آن سپهر بلندكه طالع شد آن كوكب ارجمند
چو بختش بر او رنگ شاهی نشاندفلك بر سرش در و گوهر فشاند
سپهرش سلیمان ثانی نوشت‌سزاوار تخت كیانی نوشت «11»
همای سعادت ز چرخ بلندبرین خاكدان ظل رحمت فكند
ز تختش «12»زمین ارجمندی گرفت‌ز نختش فلك سربلندی گرفت
جهان یافت زیب دگر از نوی‌مگر نوشد ایام كیخسروی
نوی یافت آیین شاهی ازوبنازید مه تا به ماهی ازو
چو شد نام شه سكه روی زرزر از نام او یافت زیبی «13»دگر
شهنشاه عادل دل نیك رای‌ز سر تا به پا محض لطف خدای
ز شاهان فزون در بلند اختری‌سلیمان بدو داده انگشتری [385]
ز الطاف یزدان «14»قوی پشت اونگین سعادت در انگشت او
سعادت ازو دیده «15»اقبال «16»و بخت‌مباهی به اقبال او تاج و تخت
به اقبال او بخت را صد نیازز پابوس او بخت شد سرفراز
چو لطف خدا شد مددكار اوبه هر كار دولت بود یار او
______________________________
(1)- م: الاختصاص
(2)- م: الاخلاص
(3)- م: ندارد
(4)- م: عظیمی
(5)- م: ندارد
(6)- م: دارد
(7)- م: ندارد
(8)- م: جدا
(9)- م: این
(10)- م: ندارد
(11)- م: مصرع را ندارد
(12)- م: بخشش
(13)- م: زیب
(14)- م: «یزدان» ندارد
(15)- م: یافته
(16)- م: ندارد
ص: 525 بدان‌گونه ایین شاهی نهادكه شد مردمان را سلیمان زیاد
ز لوح جهان محو شد حرف غم‌بر افتاد آیین جور و ستم
به عهد همایون آن دادگربه عالم نماند از مظالم اثر
نه در شهر «1»و بر زن نه در كوه و دشت‌خیانت در اندیشه كس نگشت
امان در زمانش به حدی رسیدكه منسوخ شد رسم بند و كلید
زر و مال عالم درین روزگارتو گفتی زمرد شد و چشم مار
خوش آن شه كه چون بزم عشرت نهادجهان را می از ساغر عدل داد
ز عدلش چو ایام آرام یافت‌جهان از تمنای خود كام یافت
بهاریست عدلش كه از فیض آن‌جهان كهنسال شد نوجوان
سلیمان شكوهی كه در جمله‌سازشكوه سلیمان به او گشت باز
جوانبخت شاهی كه گردون پیرندید و نه بیند مرا و را نظیر
جهان آفرین تا جهان آفریدچنین شهریاری نیامد پدید
فلك خانه دولت آراستش‌میسر شدش آنچه دل خواستش
به نوعی شده كار او ساخته‌مرادش «2»ز هرگونه پرداخته
كز اندیشه‌اش عقل حیران شده‌ز حق هرچه او خواسته آن شده
مرادی كه در خاطر آراسته‌چنان رخ نمودش كه او خواسته
دم از كین او كس به عالم نزدو گر زد به عالم دگر دم نزد
كس از خط فرمان او سر نتافت‌كه همچون «3»قلم تیغ بر سر نیافت
چنان گشته مأمور فرمان اوز روی شرف چرخ دربان او
فلك بنده و آفتابش غلام‌زمانه مطیع و جهانش به كام
چگویم از آن خسرو و كار اوكه بیش از شمار است آثار او
نه رایش به تدبیر محتاج غیرنه امضای رایش بجز محض خیر
به نیروی مردی و فرهنگ خویش‌به گردون برافراشت اورنگ خویش
گواهی دهد در جهان خاك و آب‌همین بر فلك چشمه آفتاب
كه چون او نبودست شاهی به جنگ «4»نه در نیكی و بخشش و نام و ننگ
به هركس كه روزی عطایش رسیددگر در جهان روی حاجت ندید
به این دانش و داد و آیین و فرمثالش نبودست شاهی «5»دگر
كمالات آن شاه دریا نوال‌فزونست «6»از هر چه بندی خیال
آلهی بود لطف حق كردگارنگهدارش از آفت روزگار
______________________________
(1)- م: ندارد.
(2)- م: مرادی
(3)- مز، ب، ن: همچو
(4)- ب، م: «شاهی به جنگ» ندارد
(5)- ب، م: شاه
(6)- م: فروبست
ص: 526 تویی در جهان شاه بیدار بخت‌ترا دید دولت سزاوار تخت
نهادی قدم تا به تخت كیان‌سر تخت بگذشت از آسمان
نیامد ز شاهان بیدار بخت‌كسی چون تو صاحب سعادت به تخت
شدی سایه رحمت ذی الجلال «1»ولی سایه‌ای كو نبیند «2» زوال
سلیمان اگر رفت شاهی تراست‌جهان در جهان پادشاهی تراست
سپهر شرف گشته اشرف بتوسر پر سلیمان مشرف بتو
جهان مر ترا داد یزدان پاك‌ز تابنده خورشید تا تیره خاك
بود بحر و بر زیر فرمان ترا [386]شده جا «3»سریر سلیمان ترا
صف‌آرای میدان شاهی تویی‌سزاوار ظل آلهی تویی
جهاد است كار تو از بهر دین‌بود پادشاه مجاهد چنین
چنان عالم آرای گشتی به دادكه شد ملك را عدل شاهان زیاد
ز اقصای چین تا به سر حد روم‌چه روس «4»و فرنگ «5»و چه از هند «6»بوم
چه ایران چه توران چه بحر و چه بربه جایی كه هست از عمارت اثر
همه پادشاهان عالی تباركه هستند در ملك خود شهریار
سزد گر بگویند پیر و جوان‌بتو كای «7»شهنشاه عالی مكان
ترا زیبد آیین تخت و «8»كلاه‌پناه سلاطین عالم پناه
در اقلیم شاهی مسلم تویی‌چو «9»خورشید سلطان عالم تویی
تویی آن شهنشاه فرخ سرشت‌كه عالم ز عدل تو شد چون بهشت
بسان تو ای شاه عالی‌نژادكه بنشست بر مسند عدل و داد
اگر جمله خلق جهان سربسرهمه وصف گویند از آن دادگر
هنوز از كمالات آن شهریاربه گفتن نیاید یكی از هزار
پس آن به كه رو در دعا آوریم‌درین عرصه خوان دعا گستریم
آلهی به اسماء حسنای توبه عز و به جود و به آلای تو
كه شه را چو از لطف و عمر درازبه شاهنشهی ساختی سرفراز
بقا تا بود ممكن آن شهریارز تخت وز افسر بود كامكار
شه نوجوان باد فیروز بخت‌به اقبالش آراسته تاج و تخت
مبادا ازو تخت دولت تهی‌سزاوار او باد تاج شهی
______________________________
(1)- م: ذو جلال
(2)- م: بلند
(3)- م: ندارد
(4)- م: روشن
(5)- م: ندارد
(6)- م: هند و بوم. ب: هند روم
(7)- م: كی
(8)- م: ندارد
(9)- م: تو
ص: 527 بماناد فرمانده «1»و كامران‌فزون زآنچه عادت شمارد جهان «2»
مه رایتش عالم افروز بادشبش روز و روزش به از روز باد و آثار قدرت و شوكت آن «3» پادشاه كشورستان به تازگی عهد حشمت خاقانی وصیت صولت سلیمانی را بلند آوازه گردانیده و آئینه ضمیر منیر مهر تنویز آن سلطان سلاطین جهان «4» در اصابت رأی عالم‌آرای آیین اسكندری را میانه عالم و عالمیان تازه ساخته از شادی از موهبت عظمی و خوشحالی این عطیه كبری مرغان خوش الحان در تهنیت سلطان سلیمان مكان ترنمات دلاویز آغاز كردند و عنادل خوش‌آواز در مقام ثناخوانی سكندر زمان نغمات «5» طرب‌انگیز بنیاد نمودند. مثنوی «6»:
گل ای بلبل گلشن معنوی‌دوزت كیل گینه نغمه پهلوی
نوایی دوزت نغمه‌ای ساز قیل‌شهنشاه مدحینی آغاز قیل
بحمد اللّه اقبال اولوب كارساز «7»بوطغرا بیاضیغه چكدیم «8» طراز
شهنشاه عالی نسب شاه بخت‌سزاوار یوز افسر و تاج و تخت
اصالت بیله فخر جمله كیان‌عدالت بیله فوق نوشیروان
شهنشاه جم قدر عالی تباراتادین آتااول «9»خداوندگار
اغوزدین بری خان ایدی ابن خان‌قموجه به جد شاه صاحب‌قران
بولب «10»تخت ایله افسر سنجری‌قیلوب «11» تازه آیین اسكندری
ایرور ننگری الطافی «12»یاور انكا «13»بولوب بو سعادت میسر انكا «14»
اگر گیتدی اسكندر تخت‌گیرجهان ملكده قویدی تاج و سریر
بوایشدن جهان بولمسون دردناك‌چو قایم مقام اولدی پیدا چه باك [387]
زهی محض الطاف پروردگاریر آتمش آنی لطفیدن كردگار «15»
بوگون لایق اورنگ و افسر انكاسزاوار اقلیم و كشور انكا «16»
جهاننگ چو صاحبقرانی ایرورجهانده سكندرغه ثانی ایرور «17»
ایرور بلكه ثانی اسكندر انكا «18»كمین بنده خاقان و قیصر انكا «19»
سكندر اگر گلدی آینیه سازضمیر شهن بولدی «20»مرآت راز
گر اول فتنه یأجوجنه چكدی سدشهنك ملكنه فتنه گلمك ز حد
گر اول آب حیوان ایچون سوردی آت‌شهنك هر سوزی اولدی آب «21»حیات
______________________________
(1)- ب: فرمان ده كامران. م: فرمان ده كامكار
(2)- م: فزون باد زانچه عادت شمار
(3)- م: این
(4)- م: ندارد
(5)- م: نعمات
(6)- م: ندارد
(7)- م: این مصراع را ندارد
(8)- م: چكدی
(9)- م: آتادل
(10)- م: تولب
(11)- م: فلوب
(12)- م: الطاف
(13)- م: اونكا
(14)- م: اونكا
(15)- ب، م: گیر و دار
(16)- ب، م: این مصراع را ندارد خلاصة التواریخ ج‌1 527 سال چهل و پنجم از سلطنت آن برگزیده اولاد مروج مذهب حق سنه خمسین و سبعین و تسعمائه بعضها لوی ئیل ..... ص : 462
(17)- م: این بیت را ندارد.
(18)- م: مصرع را ندارد
(19)- مز: «انكا» ندارد
(20)- م: تولدی
(21)- م: «آب» ندارد.
ص: 528 گر اول عالم آلدی «1»چكوب دار و «2»گیربو عالم ویرور ایستسه بیر «3» فقیر
گر اول «4»گنجلر اوزره چكدی طلسم‌شه گنج بخش ایلمك اولدی قسم
ایرور بخت و دولت شهه رهنمای‌یاری «5»ایشده یاور در عقل ورای
ظفرغه قرین فرخ اتی شهنك‌یاری عیب دین پاك «6»ذاتی «7»شهنك
ایرور ذاتیدن دولت آرایشی‌جهان امنی و خلق آسایشی
فلك اقتداری كه «8»روی زمین‌ایرور دوریده «9» رشك خلد برین
قمو لشگری عیش و عشرت بیله‌شهنك دولتیدن فراغت بیله
سپاهی لری خرم و كامران‌رعیت قمو خوشدل و شادمان
جهان ایچنده ایله صاحب كمال‌كه بیرماس مثالینی عقل احتمال
چو طبعی ایرور شعر ده نكته‌سنج‌تو كر كلكی هر حرفدین «10»نیچه گنج
كیشی چون نظر قیلسه «11»دیوانیغه‌تیر یوز تومان فیص انك جانیغه
نه دیوان كه گر بخشی قیلسن نظرایرور بیت بیتی پریخانه لر
انیك حرف حرفی سراسر خیال‌یاری بیت معمورتك «12»بی‌مثال
نه ایش كیم اننك «13»اپلدین كلمغای‌نه بولغای جهانده كیم اوبیلمغای «14»
چو ممكن انما وصفنك ایتمك اداقیلسن آنی اخلاص بیرلن دعا
فلك قصرغه تا كه بولغای «15»مدارایرور ربع مسكونغه همتا قرار
اننك تابع امری اولسن زمان‌اننك سلطنت تختی «16»دایم مكان
ظفر بیله اقبال یاور انكاسعادت بیله بخت چاكر انكا خسرو انجم سپاهی كه از نسیم صبح دولت ابدی الاتصال گلزار جهان را چون بهشت برین خرم و از اشعه خورشید سعادت و اقبال گلشن امال اهل روی زمین را رشگ باغ ارم «17» گردانیده. شاه گردون وقاری كه تخت بلند پایه جاه و جلال از تشریف شریف سلطنت و شهریاری آن خورشید سپهر سعادت و اقبال زیب و زیور یافته و مهجه «18» لوای مهر اعتلای خلافت و جهانداری از پرتو انوار نیر طالع فیروز آن سپهر معدلت و فرمان‌روایی چون آفتاب عالمتاب منور گردیده. شعر «19»:
______________________________
(1)- م: اولدی
(2)- م: «و» ندارد
(3)- م: بر
(4)- م: برم: گر اول
(5)- ب، م: یارور
(6)- م: تاك
(7)- مز: ذاتی
(8)- مز، ب: «كه» ندارد
(9)- م: دورایده
(10)- ب، م: حرفدن
(11)- م: «قیلسه» ندارد
(12)- م: یك
(13)- م: ندارد
(14)- م: بلمغای
(15)- م: بلغای
(16)- م: بخت
(17)- م: برین.
(18)- م: میهجه
(19)- م: ندارد
ص: 529 شاه قوی طالع فیروز بخت‌زیب ده افسر شاهی و تخت
در خور او افسر مهر آمده‌لایق او تاج سپهر آمده «1»
تاج شد از دولت او سربلندتخت شد از مقدم او ارجمند
لطف خدا كرده به او یاوری‌یافت ز حق مرتبه سروری [388]
شكر كه شد پادشه بحر و برشاه سلیمان صفت دادگر
عدلش از اندیشه عالم برون‌جودش از اندازه حاتم «2»فزون
طایر زرین پر سیمین قفس‌بر سر خوان كرمش یك مگس
بحر ز فیض كرمش پر شده‌قطره به رایش «3»به صدف در شده
ابر كفش كرده جهان بوستان‌شسته سواد از رخ هندوستان
بر در او بدر غلام منیردر ره او دهر گدای حقیر
شكر كه از دولت شاه جهان‌امن و امان یافت زمین و زمان
ضبط جهان شاه جهانبان كندمشكل عالم همه آسان كند
شه كه شد از مرتبه جمشید ملك‌سایه حق آمد «4»و خورشید ملك
ظل ظلیل ملك دادگرمملكت افروز بود چون سحر
لشكری و شهری ازو بر مرادلشكری از بخشش و شهری ز داد
ای خجل از لطف عمیمت سحاب‌خلق جهان از كرمت كامیاب
بحر «5»عطا از كف جودت خجل‌كان سخا از كرمت منفعل
چون بگشایی در گنج سخااز تو رسد فیض به شاه و گدا
مهر عطا از تو ضیا «6»یافته‌ماه سخا از تو صفا «7» یافته
ریزه خوان «8»كرمت قرص ماه‌حانم طی سایل این بارگاه
ای ز تو آسایش خلق جهان‌سایه یزدان به سر بندگان «9»
عقل سراپای جهان را بدیدوز «10»همه شاهان ترا برگزید
ملك جهان را به تو بخشیده‌اندزآنكه ترا لایق آن دیده‌اند
كیست چو تو لایق فرماندهی‌باد مبارك بتو شاهنشهی
______________________________
(1)- م: این مصرع را ندارد
(2)- م: بغدد
(3)- م: بذاتش
(4)- م: ابد
(5)- مز: بهر
(6)- م: صفا
(7)- ب، م: صبا
(8)- م: ماه
(9)- م: بنده‌گان
(10)- ب، م: از
ص: 530 فضل خدا كرد ترا كامكاربر سر آفاق شدی شهریار
ملك جهان چون كه به كام تو شدسكه اقبال به نام تو شد «1»
خطبه اقبال تو تا زنده گشت‌پایه منبر ز فلك بر گذشت
سكه به اقبال تو تا یافت زرعزت و افرز «2»خدا یافت زر
لایق این دولت والا تویی‌قابل این نصرت عظمی تویی
ای كه درین دایره دوران تراست‌موجب شكر است «3»كه دوران تراست
درخور این موهبت و این كرم‌شكر همی باید و شكرانه هم
شكرگذار «4»از كرم بی‌نیازمی‌خور و می‌بخش به عمر دراز
ملك سلیمان بتو زینبده «5»بادكشور شاهی بتو پاینده باد
بر همه آفاق تویی شهریارباد پناه تو خداوندگار و عرصه جهان از طلوع نیر اقبال روز افزون زیب و بها گرفته و ساحت زمین از نور ظهور «6» دولت ابد «7» مقرون صفت «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها «8»» پذیرفته منشیان عالم بالا به كلك مشیت ازلی و ارادت لم یزلی منشور سلطنت هفت كشور را به اسم سامی اعلیحضرت سلطانی ظل سبحانی مزین و محلی نموده‌اند و نشان خلافت ربع مسكون را به القاب همایون «9» حضرت شاهنشاهی «10» سكندر جاهی «11» مشرف و معلی فرموده.
پادشه اسكندر دارا حشم‌داور دوران شه صاحب كرم
بحر كرم در دخی «12»كان عطاشاه و شهنشاه اتادین اتا «13»
سالدی خدا سایه رحمت انكا «14»روزی ایدوب «15» تخت سعادت انكا
سكه و خطبه اریدین سرفرازفتح و ظفر دولتنه كارساز
زر «16»یوزی القاب اتیب محترم‌سكه قدریغه كواكب درم [389]
خطبه جاهین قدر انشا قیلوب‌یا مربا لعدل ایله طغرا قیلوب
خطبه جاهكنی اخوب مشتری‌كرسی نه پایه انیك منبری
مهر بولوب سایه نشیننك سننك‌ای یوزیده مهر و تكیننك سننك
______________________________
(1)- م: این مصرع را ندارد
(2)- م: عزت افسر
(3)- ب، م: «امست» ندارد.
(4)- م: گذاری
(5)- ب، م: زی بنده
(6)- م: ندارد
(7)- م: اند
(8)- سوره 39 آیه 36
(9)- م: همیون
(10)- م: شاهنشی
(11)- م: جایی
(12)- م: دردجی
(13)- م: آقا
(14)- م: ابكا
(15)- م: ایدوت
(16)- م: یقته ابیات را تا: «بر رای عقده‌گشای ...» ندارد.
ص: 531 یمن قدم نینك بیله‌ای كامران‌اولدی كهن سال جهان نوجوان
هر نه كمالیده دیسین بی‌نظیرپارچه سیدر بیر بیریدن دلپذیر
یدی اتاسی بیله درت امهات‌تا بدر یلر امكان بیله سیر و ثبات
دهر گوزی گورمدی بو ماه تك‌ملك نشان برمدی بو شاه تك
تا كه فلك دور قیلور سال و ماه‌دورنی سورسن بوالغ پادشاه
هرنه مرادات كه قیله هوس‌تابسون اننك غایتینه دسترس بر رای عقده‌گشای گردون اعتلای ضمیر قمر تنویر خورشید انجلای آن سلطان عالی مكان ظل آله و آن خاقان كشورستان عالم پناه ظاهر است كه این محب حقیقی و مخلص یكجهت تحقیقی همیشه از سر «1» صدق نیت و صفای طویت مستدعی انتظام اسباب سلطنت و كامرانی و التیام مواد فرماندهی و كشورستانی آن اعلیحضرت سكندر منزلت سلیمان مكانی بوده و بحمد اللّه تعالی كه شاهد مقصود بر وجه دلخواه دوستان از پرده خفا چهره شهود گشوده پرتو اشراقات این مدعا به یمن «2» تأییدات آن «3» عالم بالا و محض توفیقات حضرت بیچون تقدس و تعالی مانند آفتاب«4» طالع فیروز اولیای دولت «5» بی‌زوال لامع و تابان و بر مثال «6» كوكب اقبال احبای «7» حشمت ابدی الاتصال ساطع «8» و نمایان گردید.
شكر لله كه صبح دولت راآفتاب از افق نمایان شد
قاف تا قاف عرصه عالم‌همچو فصل بهار خندان شد
كار شاه جهان ز لطف آله‌بر مراد دل محبان شد
كامران شد به منتهای امیدهرچه می‌خواست از خدا آن شد و تاج و تخت از فروغ طلعت همایون آن پادشاه جهان پناه جوانبخت مزین و منور گشت. شعر «9»:
جهانبخش آفتاب هفت كشوركه تاج و تخت از وی شد منور
نهاده بر سرش حق تاج «10»دولت‌نشانده از كرم بر تخت «11» عزت
شهنشاهی كه آمد چون سلیمان‌همه روی زمینش «12»زیر فرمان
به عزم پای بوسش قاف تا قاف‌میان بسته شهنشاهان «13»ز اطراف
ز یمن مقدم شاه جوانبخت‌ز رفعت بر «14»گذشت از آسمان تخت
منور تاج و تخت از دولت او «15»ز تایید حق آمد نصرت او
______________________________
(1)- م: از سر نیت صدق و صفا
(2)- ب، م: مین
(3)- ب، م: «آن» ندارد
(4)- م: آفتاب عالم‌فروز
(5)- ب، م: «دولت» ندارد
(6)- ب، م: نیر مثال
(7)- م: حیا: ء
(8)- م: سامع
(9)- ب، م: ندارد
(10)- م: تاج و
(11)- م: تخت و
(12)- م: زمین‌اش
(13)- م: شاهنشاهان
(14)- م: «بر» ندارد
(15)- م: «او» ندارد
ص: 532 به دولت سایه لطف آله است‌جهان را سایه لطفش پناهست
زهی چتر بلند گوهرینش‌كه ظل اللّه بود سایه نشینش
جهان در سایه او آرمیده‌چو مردم در سواد شهر دیده
ز ایوانش فلك را سربلندی‌زمین راز آستانش ارجمندی
فلك در عرصه قدرش پیاده‌خدایش آنچه می‌بایست داده
دلش گنجینه سر آلهی‌ضمیرش مطلع انوار شاهی
كدامین علم كو در دل نداردكدام اقبال كو حاصل ندارد «1»
خرد پیش دل هشیار او مست «2»فلك با كاخ قدرش عرصه‌ای پست
نهال خامه‌اش ابر گهربار [390]به باغ دل همه «3»عیش آورد بار
جهان خرم شد از باران جودش‌گلستان عالم از فیض وجودش
دوان آوازه او «4»اوقاف تا قاف[میان بسته شهنشاهان ز اطراف]
در آسایش ز الطافش جهانندز عدلش خلق در مهدا مانند
برویش دیده دولت منور «5»ز خلقش روضه جهانها معطر
منور كرده عالم را ز الطاف‌گرفته صیت عدلش قاف تا قاف
گه بخشش هزاران حاتم طی‌كرم آموخته در مجلس از وی «6»
خرد آنچ از همه شاهان پسندیدچو آئینه همه در ذات او دید
چگویم در وصفش سفتنی نیست‌سخن بیرون ز امكان گفتی نیست
بدین لطف كمال و دانش و دادنپنداری كه باشد آدمی‌زاد
بسی سال است كین پركار افلاك‌بسر گردیده گرد مركز خاك
كزین‌سان آفتاب عالم‌افروزبر اوج سلطنت گردید «7»فیروز
از آن تأثیر دوران كهنسال‌بشارت داد عالم را به اقبال
فلك زد چرخها از شادمانی‌به دولت داد دوران را ضمانی
جهان «8»كهنه از نو زندگی یافت‌زفر طلعتش فرخندگی یافت
جهان زنده بدین صاحبقرانست‌درین شك نیست «9»كو جان جهانست
شهنشاهی كه دوران كهنسال‌بدو داده نوید فتح و اقبال
جهاندار و جهانگرد و جهانگیركه از بختش جوان شد عالم پیر
______________________________
(1)- م: «ندارد» ندارد
(2)- م: نیست
(3)- مز: ندارد
(4)- م: «او» ندارد
(5)- «منور» ندارد
(6)- م: روی
(7)- م: گردیده
(8)- م: جهانی.
(9)- مز: ندارد
ص: 533 نوجوان اول پیر كن دوران «1»كه جانان دوری دورشاد اول ای خسته اول كیم درده درمان دوری دور
گز مكز «2»عالمده سرگردان ایا پروانه لرخوش منور دور «3» جهان شمع شبستان دوری دور
ناامید اولمه جهانده‌ای گدای بینوادرگه سلطان دوار كیم «4»لطف «5»احسان دوری درو
محنت «6»دنیی دن ایدل پاك اولوب سورگل مرادخرم اول غم چكمه غم كیم «7» ظل سبحان دوری دور *****
چو شد ملك سلیمانش مسلم‌به كام دوستانش شاه عالم
فلك چون خاتمش زیر نگین بادكلید عالمش در آستین باد
ایا «8»سلطان اقلیم معالی‌جهان هرگز مبادا از تو خالی
تمتع یابی از اقبال و از بخت‌مبادا بی‌وجودت افسر و تخت
خداوند زمین و چرخ اخضرنهاده بر سرت از مهر افسر
مباركبادت ای ظل آلهی‌نشستن بر سریر پادشاهی
به تو نازنده شد ملك سلیمان‌به اقبالت تفاخر كرد دوران
گلستان شد به اقبال تو عالم‌ترا شاهنشهی گشته مسلم
ز عدلت ساحت ایام گلشن‌ز لطفت دیده احباب روشن
فروغ دولتت از بخت فیروزچو ماه نو فزاید روز بروز رباعی «9»:
یا رب كه ترا بخت همایون هر روزرویت زمی نشاط گلگون هر روز
همچون مه نو قدر تو عالی هر شب‌چون فصل بهار روزت افزون هر روز ***
آلهی تا نشان باشد ز عالم‌مبادا ملك عالم بی‌تو یكدم
همیشه بخت و دولت یار بادت‌همه با بخت و دولت كار بادت
مرادت را سعادت راهبر باد «10» [391]ز تو هر روزت اقبال دگر باد
مظفر «11»باد بر دشمن سپاهت‌نیفتد از سر دولت كلاهت
______________________________
(1)- م: دورانی
(2)- كرمسكر
(3)- م: دور
(4)- م: دار كیم و
(5)- م: لطف و
(6)- مز، ب، ن: دور محنت دنیی دون.
م: محنت دنیا و دون ... سركون مراد
(7)- م: كنم
(8)- م: ایام
(9)- ب، م: ندارد
(10)- م: باد رهبر
(11)- م: مظفر باد بر دشمست شاهت
ص: 534 همیشه بر جهان حكمت روان بادسعادت بنده آن آستان «1»باد
به گیتی داری و عالم پناهی‌همه گارت چنان بادا كه خواهی
خدا دایم نگهدار تو بادابه كام تو همه كار تو بادا سلطان فلك قدر گردون وقاری كه از انوار لطف و مرحمت آن عالیشان عرصه جهان و صفحه زمین و زمان منور و روشن و از زیب ذات عالی صفات و عز قدوم سعادت آیات آن شهنشاه دوران افسر سلیمانی «2» و مسند كامرانی مشرف و مزین و از پرتو خورشید ابد مقرون آن خسرو گردون شكوه دیده محبان پرنور و خاطر دولتخواهان مبتهج و مسرور است «3» و خفاش صفت چشم حاسدان و بدخواهان از اشعه لمعات آن خیره و كور و تیره و بی‌نور. «4» خسرو گردون شكوه ملك اقتداری كه پایه كمال رفعت و درجه عالی منرلت دولت روزافزون آن عالیحضرت بیرون از حد ادراك و وهم است و از اذیال «5» اجلال «6» اوصاف ذات عدیم المثال آن صاحب اقبال «7» كوتاه و قاصر. دست عقل «8» و فهم است «9». پادشاه فریدون حشمت جمشید اقتدار «10» خسرو سلیمان منزلت گردون وقار. شعر «11»:
آن شه گردون شكوه «12»نامدارآن فریدون حشمت و «13» جم اقتدار
پایه «14»قدرش برون از حد وهم‌قاصر از دامان وصفش دست فهم
فر «15»تاج از فرق گردون سای اوبر فراز تخت شاهی جای او
تخت شاهی ز آن شه والا گهریافته از مقدمش فری دگر
بر فراز تخت شاهی چون نشست‌یمن اقبالش صف اعدا شكست
چون نشست آن شاه بر تخت مراددست احسان بر خلایق بر گشاد
پرتو لطفش به هركس كو فتادحاجتش دیگر نیامد هیچ یاد
عالمی از لطف او شاد آمدنداهل عالم از غم آزاد آمدند
دولت و اقبال شاه كامران‌شد پناه خلق عالم در جهان
پیش درگاه شه مسكین نواز «16»پادشاهان را بود روی نیاز
عدل او روی زمین را «17»زیب دادتا قیامت امنی از آسیب داد
عدل و دادش در جهان مشهور شدسر به سر آفاق ازو معمور شد
______________________________
(1)- مز، ب، ن: آسمان
(2)- ب، م: سلیمان
(3)- ب، م: باد
(4)- م: حدو
(5)- م: آزار بال
(6)- م: و جلال
(7)- مز، ن: اقبال و
(8)- ب، م: با عقل
(9)- م: «است» ندارد
(10)- م: «اقتدار» ندارد
(11)- ب، م: ندارد
(12)- م: «شكوه» ندارد
(13)- م: «و» ندارد
(14)- م: «پایه قدرش برون از حد و فهم ... شد نیاه خلق عالم در جهان» ندارد
(15)- ب: فرق
(16)- م: نوراذ
(17)- م: زیب را زیب داد
ص: 535 عدلش از گردون بریده راه آه‌لال ز انصافش زبان دادخواه
عدل او از عدل نوشروان گذشت‌پایه تخت وی از كیوان گذشت
از شرف خواهد كه گردد آفتاب‌شمسه ایوان شاه كامیاب
تیغ اژدر پیكرش روز مصاف‌در دل اعد افكنده صد شكاف
فتنه در ایام تیغش ناپدیدگنج هر مقصود را كلكش كلید
ای تو شاه كامكار سرفرازعالمی را بر درت روی نیاز
بر درت گردنكشان بحر و بر «1»جمله بهر خدمتت بسته كمر
شد همای فتح و نصرت رام توعالمی آسوده در ایام تو
از هجوم عسكر نصرت اثرشد بلاد كافران زیر و زبر
ای شهنشاه سلیمان منزلت [392]تا ابد بادا مبارك منزلت
بر سریر سلطنت سلطان تویی‌شاه دوران سایه سبحان تویی
از فروغ رای تو ماه منیرشد چو خورشید فلك روشن ضمیر
آنچه رای عالم آرایت بوددور گردون تابع رایت بود «2»
روز شب ای خسرو انجم سپاه‌پاسبان «3»آستانت مهر و ماه
آستانت بوسه‌گاه خسروان‌گشته درگاهت پناه خسروان
اهل عالم جمله در فرمان توسر به سر آفاق پر احسان تو
تابع حكمت همه روی زمین‌چون سلیمان عالمت زیر نگین
نصرت و فتحت قرین با تخت و بخت‌دایما بر تو مبارك تاج و تخت
كاین «4»سعادت رتبت تاج مهیت‌منشاء آن شاهی و فرماندهیت
یافت عالم چون ز لطف تو نسق‌باش یا رب در پناه لطف حق
یا رب این اقبال را پاینده داركامرانی حاصل و توفیق یار
تا ابد باد این سعادت بر مزیدكوری احباب شیطان بایزید حضرت مالك الملك ذو الجلال و ایزد لم یزل و «5» لا یزال ابواب سلطنت و جهانبانی بر چهره آمال و امانی سلطان عالیشان و خاقان سلیمان مكان می‌گشاید كه كشتزار مآل «6» عالمیان از جویبار عدالتش چون ریاض بهشت سیراب و «7» خرم گردد، و عرصه جهان از فیض رشحات مكرمتش رشگ گلستان ارم شود، شعله «8» تیغ جهانسوزش خرمن عمر كفار نابكار را سوزد و لمعات آفتاب مهجه علم
______________________________
(1)- م: بر و بحر
(2)- م: این بیت را ندارد
(3)- ب، م: پاسبانی
(4)- مز: كین
(5)- م: ندارد
(6)- ب: «مآل» ندارد
(7)- م: ندارد
(8)- م: و شعله
ص: 536
عالم افروزش چراغ ملك و ملت «1» بر افروزد و صیقل تیغ عالمگیرش «2» زنگ كفر «3» از چهره آئینه جهان زداید؛ مفتاح سنانش قفل ابواب قلاع كفر و ضلالت گشاید. لهذا حضرت قادر مختار بخت بلند پایه سلطنت و جهانداری و مسند ابدی پیرایه حشمت «4» و كامگاری را از فرذات همایون صفات و وجود فایض الجود آن پادشاه خورشید اشتباه سلیمانی مزین ساخته منشور جلی النور شوكت و عظمتش را بر وفق مصدوقه «5» «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً «6»» مشرف و منور ساخت و در عرصه جهان «7» و ساحت زمین «8» و زمان علم فرمانروایی «9» و «10» پرچم رایت نصرت آیت عظمت و كشورگشایی آن شهنشاه عالم پناه بر مفارق عالم و عالمیان افراخت.
مالك الملك واجب التعظیم‌صالغ و قادر و علیم و حكیم
مملكت می‌دهد به دین‌داری‌نیكبختی، حمیده آثاری
كه ز فیض عدالتش عالم‌چون بهشت ارم شود خرم
علم معدلت بر افروزد «11»خرمن عمر كافران سوزد «12»
چون كه با طالع مبارك فال‌رفت بر تخت شاه نیك خصال
شه چو بر تخت معدلت بنشست‌دست او پای ظلم را بشكست
عقل شاهی چو او ندارد یاددهر مانند او ندید و نزاد
از مرادات هرچه خواسته دل‌همه بی‌منتش شده حاصل
روی زر شد مزین از نامش [393]نقش سكه موافق كامش
یافت از نام شاه دین‌پرورسر منبر چو روی زر انور
در غزا كرده رو سلیمان‌واربوده فتح از یمین ظفر ز یسار
زیر شمشیر و تیرش از همه روی‌كافران بی‌امان شهادت‌گوی
آب تیغش غبار فتنه نشاندآتش ظلم فتنه‌جوی نماند
فتنه در خواب شد ز صولت اوعدل بیدار «13»شد به دولت او
علم عدل و داد ساخت بلندپرتو لطف در جهان افكند
بس كه در ملك تخم احسان كشت‌گشت خرم جهان بسان بهشت
از سحاب عدالتش عالم‌گشت چون گلشن ارم خرم
شكر كز یمن عدل شاه جهان‌آنچنان گشته عالم آبادان
______________________________
(1)- م: ملكت
(2)- م: عالم افروزش
(3)- م: كفار
(4)- م: ندارد
(5)- م: مسدقه
(6)- سوره 2 آیه 30
(7)- ب، م: ندارد
(8)- ب، م: ندارد
(9)- م: فرمای
(10)- م: ندارد
(11)- ب: افرازد
(12)- م: همه سور
(13)- م: پیدا
ص: 537 كه گر آفاق سربه‌سر گردی‌شهر و صحرا و بحر و بر گردی
همه بینی درون معموری‌وز پی امتحان معموری
گر كنی فی المثل سؤال از بوم‌از حد شام تا نهایت روم
درچه جایست آشیانه توكه برد ره به سوی خانه تو
كند افغان كه نیست ویرانه‌آنقدر جا كه من كنم خانه
دست جور «1»و در عدالت و دادآن «2» یكی بست و این دگر بگشاد
ستم گرگ بر گرفت از میش[باز را كرد با كبوتر خویش]
پیش عدلش میان اهل جهان‌ظلم بنمود عدل نوشیروان
عالم از عدل او قرار گرفت‌ملك خوش روز روزگار گرفت
خسرو تاج بخش تاج نشان‌بر سر تاج و تخت گنج فشان
گوهر شب چراغ عز و جلال‌اختر صبح و دولت و اقبال
وارث «3»ملكت سلیمانی‌جم اول سكندر ثانی
آفتابیست كز بلندی جاه‌سایه‌اش آفتاب راست پناه «4»
چرخ را جود او گدا سازدسایه‌اش بوم را هما سازد «5»
چون جهان زو گرفت فیروزی‌فرخی بادش از جهان روزی
همه روزش خجسته باد به فال‌پادشاهیش را مباد زوال
چرخ آگه چو شد ز سروریش‌دید در رتبه سكندریش
گفت تا ملك «6»و عمر راست مدارباشد از ملك و عمر برخوردار سلطان ملك قدر سپهر منزلتی كه از فیض نسیم عمیم انعام عام آن اعلیحضرت سكندر جاه غنچه تمنای جهانیان بر گلشن مراد به احسن وجهی شگفته گردیده، خاقان گردون منزلت خورشید شوكتی كه از پرتو آفتاب عنایت و احسان آن جمشید رتبت سلیمان بارگاه درخت بخت عالمیان در بوستان مقصود بر وجه مرغوب سر به فلك صعود «7» كشیده؛ شهنشاه آسمان رفعت بلند همتی كه از امواج بحر بیكران سخای آن منبع جود و احسان خلق جهان هر یك به نصیبی كامل و حظی شامل رسیده‌اند و از مكرمت بی‌غایت و مرحمت «8» بی‌نهایت، اهل عالم در ظل عنایت و سایه رعایت آن معدن لطف و كرم آرمیده و خسرو كامكار آفتاب اشتهار عدالت شعاری كه از صیت معدلت و طنطنه نصفت آن فریدون حشمت آوازه عدل انوشیروان «9» از صفحات ایام محو گشته و از كمال جود و سخاوت آن
______________________________
(1)- ب: جور و عدالت
(2)- ب، م: و ان
(3)- م: وارس
(4)- م: سایه‌اش بوم را هما شاه
(5)- م: این بیت را ندارد
(6)- م: علم ملك راست مدار
(7)- ب، م: سعود
(8)- ب، م: رحمت با نهایت
(9)- ب: نوشیروان
ص: 538
بحر مروت و مرحمت جهانیان را نام حاتم و ذكر مكرمتش از یاد «1» رفته. شعر «2»:
سعادت قرین شاه صاحبقران [393]جهان پر ز فیضش كران تا كران
شهنشاه جم قدر دارا سریركه در جاه و حشمت ندارد نظیر
شه آسمان «3»قدر فرخنده بخت‌كه چرخ برینش بود پای تخت
زمین گلشن از پایه تخت اوزمان روشن از پرتو بخت او «4»
جوانبخت و دانا و دانا پسندبه دانش بزرگ و به همت بلند
ندیده به صد دیده دور سپهرنظیرش در آینئه ماه و مهر
بود موجی از بحر لطفش سپهرز نور دل اوست یك لمعه مهر
چو خورشید رخشنده از فیض نورجهان كرده روشن ز نزدیك و دور
كفش ابرو در ابر باران جودز باران شده سبز باغ وجود
همه عالم از فیض او گلشن است‌به او دیده عالمی روشن است
مراعات خلق جهان كار اوست‌در آن كار لطف خدا یار اوست
جهان بنده لطف و احسان اوخلایق همه آفرین خوان او
به احسان كند خاطر خلق شادجهان یكسر «5»آباد دارد به داد «6»
ز احسان آن شاه عالی مقام‌مراد خلالق برآید تمام
بود خاتمش چون سلیمان به دست‌كزو شد روا حاجت هر كه هست
كف او كلید در گنج جودكه یارد جز او قفل این در گشود
بود لطف شاه جهان آفتاب‌همه خلق عالم ازو فیض‌یاب «7»
به لطف و جوانمردی و مردمی‌ندیده كسی مثل او آدمی
چنین خسروی عادل نیك‌رای‌بر آرنده كام خلق خدای
سعادت قرین و زمانه غلام‌همه كار دولت مهیا به كام
عجب نیست گر بخشش روزگاربه كام دل خود شود كامكار
تو آن شهریاری كه در عدل وجودنظیرت نیاید دگر در وجود
ز شاهان تویی لایق سروری‌ترازیبد آیین اسكندری
تویی آنكه دولت شده یار توبه كام تو گشته همه كار تو
تویی آفتاب سلیمان سریرهم اقلیم بخش و هم اقلیم گیر
______________________________
(1)- م: ازدیاد
(2)- م: ندارد
(3)- م: آسمان تخت
(4)- م: این مصراع را ندارد
(5)- م: اكثر
(6)- ب، م: به باد
(7)- ب، م: بیاد
ص: 539 به «1»دوران تویی صاحب تخت و تاج‌جهان را سراسر به تو «2» احتیاج
جوان و جوان دولت و «3»سرفرازموافق‌نواز و مخالف‌گداز
فلك سایه چتر جاه تو شدزمین و زمان در پناه تو شد
ز عدلت منور زمین و زمان‌شده روشن از نور عدلت جهان
زمین را چو باران عدلت بشست‌دگرباره خار جفایی نرست «4»
ز باران فیضت جهان تازه شدز عدل تو عالم پر آوازه شد
چنان شهره شد عدل تو در جهان‌كه منسوخ شد عدل نوشیروان
جهان كرد محكم سخای تویی‌كه شد نام حاتم در ایام طی
جهان سربه‌سر خوان احسان تست‌زمان و زمین زیر فرمان تست
جهان پیش دستت به هنگام جودندارد چوبك پر كاهی وجود
نظر گر به كمتر گدایی كنی‌به یك دیدنش پادشاهی كنی
آلهی كه این دولت «5»پر كمال‌مبیناد ز آسیب دوران زوال
فلك چاكر و دولت و بخت یاربه هر اختری سال عمرش هزار
بماناد جاوید در عز و نازبه كام دل دوستان سرفراز تا مسند سلیمانی و سریر گیتی‌ستانی از وجود باجود [395] و ذات خجسته صفات آن وارث تخت كیانی و حارث حوزه مسلمانی «6» زیب «7» و زینت یافته، عندلیب زبان جهانیان به هزاردستان شكر كرم ملك منان می‌سراید و تا ظل مرحمت آن خاقان جم قدر فلك رفعت و سایه رأفت آن كشورگشای بلند همت بر سر ساكنان ربع مسكون افتاده، طوطی ناطقه عالمیان به سپاس نعیم احد كریم ترنم می‌نماید. مسوؤل از درگاه حضرت واهب العطایا و امید از كرم خالق البرایا آنست كه دیده جهان از شعشعه آفتاب عالمتاب دولت روزافزون آن «8» نیر آسمان عظمت و اقبال و آن خورشید سپهر ابهت و اجلال تا انقراض دوران روشن، و عرصه هفت اقلیم از فرشوكت ابد مقرون آن مزین سریر پادشاهی و متمكن تخت شاهنشاهی تا نهایت زمان مزین باشد. غزل «9»:
منت ایزد را كه شه بر تخت سلطانی نشست‌بر سریر سلطنت نقد سلیمانی نشست
شكر للّه كزره اقبال بر تخت مرادبر مراد دوستان از لطف سبحانی نشست
شد «10»چو فردوس برین از مقدمش ملك جهان‌چون به تخت خسروی اسكندر ثانی نشست «11»
______________________________
(1)- م: بود
(2)- م: «به تو» ندارد
(3)- م: ندارد
(4)- م: تراست
(5)- م: دولتت
(6)- م: سلیمانی
(7)- م: ندارد
(8)- م: «آن» ندارد
(9)- م: ندارد
(10)- م: شه
(11)- مز: «تشست» ندارد
ص: 540 صبحدم از مشرق دولت برآمد آفتاب‌تا سلیمان زمان بر مسند خانی نشست
مهرآسا بر سپهر «1»سلطنت تا جا گرفت‌از تفاخر بر درش كیوان به دربانی نشست
دیده خلق جهان یعقوب‌آسا نور یافت‌تا به مصر مملكت آن یوسف ثانی نشست «2»
شد سریر سلطنت نورانی از مهر رخش‌برفراز تخت چون خورشید نورانی نشست
كلك قدرت زد به نامش سكه شاهی رقم‌طرح مرغوبی «3»چنین از لطف یزدانی نشست
بود چون صاحب‌قران آن خسرو عالی‌تباراز ره عز و شرف بر تخت سلطانی نشست «4»
از مددكاری لطف ایزد و بخت بلندبر سر تخت شهنشاهی به آسانی نشست
شد چو نورانی زفیضش مسند جاه و جلال‌دشمن شاه از حسد در چاه ظلمانی نشست
گشت در عالم ز اكسیر سعادت كامیاب‌آنكه او را از رهش گردی به پیشانی «5»نشست «6»
داشت در دل چون عنان مهر شاه تاج‌بخش‌گوهر نظمش به جای نظم خاقانی نشست از جلوس سلطنت همایون آن خسرو زمین و زمان و ظهور خلافت ابد «7» مقرون آن مالك رقاب عالمیان كه هر آینه مثمر فیضان امطار معدلت و احسان بر گلشن آمال و ساكنان عرصه خاك و و ورود انوار «8» رأفت و امتنان بر ساحت احوال سایه‌نشینان قبه افلاك است «9» و بسیط جهان و عرصه زمان نشر مآثر سرور و بهجت و انتشار آثار فرح و مسرت شد، هاتف غیبی ندای غم‌زدای مباركباد آن شاه سكندر اشتباه به گوش هوش افراد عباد و سكان تمامی ممالك و بلاد رسانید. غزل: «10»
ندا آمد سحر از هاتف اقبال یزدانی‌كه ملك نو مبارك باد بر اسكندر ثانی
شهنشاه عطا سیرت كه از اقلیم تأییدش‌عطای ایزدی هر روز ملكی «11»دارد ارزانی
شه غازی لقب سلطان سلیم آن گز پی احسان‌جهان را نور بخشد از فروغ تاج سلطانی
شهنشاهی كه شاهان پیش تخت او كمر بسته [396]چو مورانند «12»پیش پایه تخت سلیمانی
ندیده چشم انجم در جهان چون او جهانداری‌در اطوار «13»جهانگیری در آیین جهانبانی
شعاع تیغ خونبارش اگر بر كوهسار افتدببخشد «14»كوه را خاصیت لعل بدخشانی
كند تا در چمنها گلشن آرایی گل حمرافشاند ابر تا بر سبزه گوهرهای عمانی
جهانش چاكر و گردون غلام «15»و بخت همزانومرادش حاصل و كامش روا از فضل یزدانی
______________________________
(1)- م: سریر
(2)- مز: ندارد
(3)- مز: مرغوبی. م: مرقوبی
(4)- مز: «نشست» ندارد
(5)- م: نیسانی
(6)- مز: «نشست» ندارد
(7)- م: اید
(8)- م: و انوار
(9)- م: «است» ندارد
(10)- م: ندارد
(11)- م: ملك باد
(12)- م: مارانند
(13)- ب، م: اطوار
(14)- م: بجنبد
(15)- م: ندارد
ص: 541
و چون این لطیفه متضمن مصالح جمیع عباد و باعث معموری كل بلاد و سبب جمعیت ممالك عالم و موجب امنیت مسالك امم است، عامه رعایا و كافه برایا كه «1» و دایع بدایع حضرت واهب العطایااند به شكرگذاری آنكه غبار كلفت و گرد كدورت به بنان احسان آن مطاع نوع انسانی از صفحه زمان مرتفع و مندفع گردیده همگی یكدل و یكزبان. ع: «2»
روی نیاز بر زمین دست دعا بر آسمان
شكر نعمت امن و امان كه شامل حال اهل زمین و زمان است به تقدیم رسانیده همیشه از روی خشوع تمام و خضوع لا كلام به دعا استدعا می‌نماید كه بقای بنای دولت بلند آن سلطان «3» با سعادت صاحبقران و دوام خیام فلك مانند سلطنت ارجمند آن خاقان جمشید منزلت سلیمان مكان مبین «4» در امتداد مقادیر زمان و محدد بر «5» جهان عالم كون و مكان باشد. شعر: «6»
جهان كهنه را از نام هستی تا نشان باشدثبات دولت و اقبال شاه نوجوان باشد
جهان از پرتو عدلش به گلزار جنان ماندالهی سایه جاهش به گیتی جاودان باشد
به كام دوستان با دولت و اقبال سلطانی‌همیشه بر سریر پادشاهی كامران باشد
به یمن لطف او چون هست كام دوستان حاصل‌به رغم دشمنان دایم به كام دوستان باشد
نشان تا باشد از نقش جهان بر صفحه هستی‌جهان دایم به كام آن شهنشاه جهان باشد
الهی تا بود آثار مهر و ماه بدر گردون‌دوام حشمت شاهنشه كشورستان باشد
به هر كشور كه آن شاهنشه عادل عنان تابدسعادت در ركاب و فتح و نصرت همعنان باشد
به خاطرخواه او بادا به عالم هرچه او خواهدمبارك خاطرش هر چیز می‌خواهد چنان باشد
مبادا بی‌زمان دولت او یك زمان عالم‌زمان دولت او باد یا رب تا زمان باشد
ز چشم بد خدایش در پناه خود نگهداردآلهی از بد ایام دایم در امان باشد
زبان تا در دهن جان در بدن باشد محبان رادعای دولت شاه جهان ورد «7»زبان باشد چون از مضمون حقیقت مشحون «الارواح جنود «8» مجنده فما تعارف منها ایتلف و ما تناكر منها اختلف» مستفاد می‌شود كه توالف جسمانی فرع تعارف روحانی است و محبت ظاهری «9» نتیجه مودت معنوی آشنایی ارواح و اشباح با یكدیگر امریست كه در بدایت فطرت مقرر شده و دوستی بنی آدم با همدیگر «10» حالتی است كه در آغاز ایجاد«11» و خلقت مقرر گشته؛ لاجرم این محب صادق الاخلاص و دولتخواه بلا اشتباه واثق الاختصاص كیفیت غایت حب و وداد و كمال دوستی و اتحاد
______________________________
(1)- ب، م: «كه» ندارد
(2)- م: ندارد
(3)- ب، م: سلطانی
(4)- ب: «مبین» ندارد
(5)- ب، م: «بر» ندارد
(6)- م: ندارد
(7)- م: ور در دهان
(8)- مز: خود
(9)- ب، م: ظاهرة
(10)- ب، م: همدگر
(11)- م: اتحاد
ص: 542
كه نسبت به آن سرور سلاطین عالم [397] و ملاذ «1» خواقین بنی آدم دارد بنابر آنست كه در روز «أَ لَسْتُ «2» بِرَبِّكُمْ» راح روح‌افزای «3» محبت اعلیحضرت سلیمان مكانی از ساغر مؤالفت چشیده و جام غمزدای مودت حضرت سلطان سكندرشانی از دست ساقی «4» بزم ازل كشیده و یقین است كه این نوع محبتی مقرون به دوام و مشحون به كمال استحكام خواهد بود و شاهد صادق این دعوی و بینه عادله این مدعا آنكه بر حسب «للقب من القلب «5» روزنه «6»»، صورت اخلاص دوستان حقیقی و یكجهتان تحقیقی بر مرآت خاطر عاطر ملكوت ناظر «7» جلوه‌گر شده آثار كمال عنایت و عاطفت و انوار غایت شفقت و ملاطفت از مظهر مكارم «8» شاهانه و مطلع عواطف خسروانه مشاهده و محسوس محبان جانی می‌گردد و لله الحمد «9» و المنه كه آنچه منتهای مطلوب و مدعای دعاگویان و نتایج دعا و استدعای دولتخواهانست یوما فیوما به حصول موصول شده و می‌شود. شعر «10»:
بحمد اللّه «11»كه دولت كرد یاری‌نشد ضایع طریق دوستداری
مرادی كز خدا مقصود ما بودبه كام دل جمال خویش بنمود «12»
به هر راهی كه این مخلص قدم زدید قدرت به آن معنی رقم زد
تمنایی كه مخلص داشت در دل‌به كام دوستان گردید «13»حاصل
برای شه دعای دوستانه‌اثرها كرد آخر در زمانه و چون بنیاد عهد و میثاق ازلی از طرفین نه «14» به نوعی محكم است كه تا انقراص دوران امكان اختلال داشته باشد، دنیای محبت ابدی از جانبین نه به طریقی «15» مستحكم است كه تا انتهای زمان تخیل تزلزل آن «16» توان كرد. «17» امید چنانست كه به یمن موافقت ازلی و مصادقت لم یزلی پرتو آفتاب التفات آن سلطان كیوان پاسبان جهان مدار گیتی‌ستان كامكار بر وجهی بر ساحت اخلاص دوستان یكجهت تابد كه اشعه لمعات آن كالشمس فی وسط النهار بر عالم و عالمیان سمت ظهور یابد و چون مرقوم كلك مودت سلك منشیان سعادت نشان فصاحت بیان شده بود كه مضمون «الحب یتوارث» «18» مؤكد «19» اتحاد و دوستی قدیم شده بنیان یگانگی و وداد استحكام تمام پذیرفت و اشعار بدان فرموده بودند كه همواره فیمابین طریق محبت و مودت مسلوك باشد. از هبوب نسیم ابن لطف بی‌حد و غایت و ورود شمیم این نوازش و التقات بی‌عدد و نهایت كه مخبر از كمال مكرمت و ولاو مشعر بر رسوخ عهد و وفای آن شهنشاه كامكار منظورانظار عنایات «20» آفریدگار خلد اللّه ملكه و سلطانه الی
______________________________
(1)- م: بلاد
(2)- م: «الست» ندارد
(3)- م: اقرای
(4)- ب، م: سامی
(5)- ب: قلب.
(6)- م: للقلب من القلب روزنه» ندارد
(7)- ب، م: ناظره
(8)- ب، م: ناظر جلوه‌گر شد ... مكارم شاهانه» تكرار شده است.
(9)- م: و الحمد للّه
(10)- م: ندارد
(11)- م: بحمد للّه
(12)- م: بنمو
(13)- م: گردیده
(14)- م: «نه» ندارد
(15)- م: به طریق
(16)- م: «آن» ندارد
(17)- م: گردانید
(18)- م: «الحب یتوارث» ندارد
(19)- م: ندارد
(20)-: م عنایت آفریده
ص: 543
یوم القرار بود «1» غنچه امید و امانی در ریاض كامرانی شكفته شده بر جمیع سلاطین روی زمین خصوصا هند و ماوراء النهر انواع مباهات و مفاخرت نموده لوای سرافرازی به دستیاری مخلص نوازی آن شاه شاه نشان و خسرو و الامكان برافراخت و سواد حكم همایون لا زال مطاعا فی الربع المسكون را نوشته به اطراف و اكناف عالم فرستاده آنرا میانه اهل روزگار [398] سرمایه بلندی و افتخار ساخت و تمامی دوستان شاد و مسرور و جمیع دشمنان كر و كور گشتند.
در مقابل این لطف و احسان كه زبان از بیان شكر آن عاجز و بنان از نگاشتن آن قاصر است، به وظایف دعای «2» اجابت انتمای مبرا «3» از شایبه ریب و ریا اشتغال نمودیم. فی الواقع چون نیت خیر مآثر و توجه خاطر عاطر «4» ملكوت ناظر آن سلطان عالیشان ظل آله به مقتضای الشفقة علی خلق- اللّه، بر تمهید قواعد شفقت و مرحمت نسبت به كافه انام و جمیع اهل اسلام خصوصا ابن مخلص حقیقی و دولتخواه یكجهت تحقیقی بلا اشتباه و اهل این دیار كه تعلق به این محب صادق «5» الولا دارد معطوف و مصروف گشته، هر آینه الطاف ربانی و اعطاف سبحانی مددكار آن خسرو كامكار گردون اقتدار خورشید اشتهار شده موجب خواری «6» و زاری دشمنان و باعث امیدواری محبان و دوستان گشت و نقش آرزویی كه بر لوح ضمیر ارتسام می‌یافت زمانه آنرا بر طبق مقصود بر طبق حصول نهاد و صورت امیدی كه در آینه دل روی می‌نمود روزگار به همان منوال به منصه ظهور جلوه داد. نظم «7»:
لله الحمد كه آن نقش كه خاطر می‌خواست‌آمد آخر ز پس پرده تقدیر پدید
خار هر كید كه بازید براه تو فكندخنجری گشت كه جز بر جگر او نخلید این محب خیرخواه همیشه از حضرت عزت عز شانه استدعا «8» می‌نمود و پیوسته آرزومند «9» این سعادت بود كه چون منشور ملك و دولت و طغرای این حشمت و سلطنت به توقیع خاتم فرمان- روایی آن پادشاه اسلام و آن شهنشاه سلیمان جاه عالیمقام ظل اللّه علی الانام اید اللّه تعالی بره و احسانه الی یوم القیام موشح گشته به دولت و اقبال بر تخت «10» سلیمانی و مسند سلطانی متمكن گردند بنیان محبت و یگانگی و قواعد عهد «11» و دوستی كه تا قیام قیامت استوار «12» و به مثابه مبانی سبعا شدادا محكم و پایدار است تشیید و تمهید پذیرفته زیاده بر ایام سابق ابواب آمد شد و ابلاغ رسل و رسایل مفتوح باشد. شعر «13»:
بوسوزلر كه لطفینه اولمش بیان‌ایرور پارچه بهبود اهل جهان
شهنك خاطرنده بونیت كه وارشهه «14»یار ایرور لطف پروردگار
______________________________
(1)- م: «بود» ندارد
(2)- م: و جای
(3)- ب، م: مثبرا
(4)- م: «عاطر» ندارد
(5)- ب، م: صادق الوداد
(6)- م: «خواری» ندارد
(7)- م: ندارد
(8)- م: استدعا نموده
(9)- م: آرزومندی
(10)- م: به تخت
(11)- م: «عهد» ندارد
(12)- م: ندارد
(13)- م: ندارد
(14)- م: شه
ص: 544 بوایشلرنی هر كیم شعار ایلدی‌انكاتنگری لطفی نی یار ایلدی
جهان حالتیدن چو آگاه سن‌زهی روزگاری كه سن شاه سن
جهان اهلنی ایتمك امیدوارجهانده عدالتنی قیلدی شعار
بودولتده حق یاربولسون سنكاقمود شمنك خوار بولسون سنكا «1»
زمین و زمان خاك پائیك سننك‌شواول تخت «2»فیروزه جائیك سننك
قالوب سن سن اول شاهدین یادگارسلیمانی تختنده دوتتك قرار
سننك دولتنك استرایدك مدام‌دعا و ثنا برله «3»هر صبح و شام
سرننك برله اول شرط و عهدی كه بار [399]قیامتغه جه بولغویی استوار
ارامزده چون دوستلق اولدی ریش «4»گرك متصل اوله واریش «5» گلش چون از علو منزلت و سمو مرحمت مدح و ثنای ذات قدسی صفات آن در بحر سلطنت و احسان دریایی است «6» بی‌پایان و زبان سخن‌سنجان و بنان «7» و اصفان عاجز از تقریر «8» و قاصر از تحریر آن، لهذا طی آن مقدمه «9» نموده شروع در دعای دوام دولت و خلود سلطنت آن سلطان سلاطین روی زمین می‌نماید. همیشه تا از گردش زمان و سیر آسمان شعشعه نور ماه و مهر از سطح سپهر بر عرصه جهان تابد، مهجه رایت آن سلطان سلیمان شان عالی مكان تا انقراض زمان به مثابه آفتاب عالمتاب عرصه جهان را منور گرداناد «10» و سریر سلیمان مستقر جاه و جلال آن خسرو فلك قدر سكندرنشان «11» و مسند اسكندری و مقر سلطنت و ابهت آن سلطان صاحبقران تا روز محشر باد. شعر «12»:
چو دریای مدحت ندارد كنارثنا را كنم بر دعا اختصار
آلهی كه تا هست دور زمان‌نه بینی بد از گردش آسمان «13»
بود تا مدار سپهر بلندمبادت ز آسیب دوران گزند
به چرخ و فلك تا بود ماه و مهربه كام تو گردد همیشه سپهر
از آن بیشتر كاوری در ضمیرممالك ستان باش و آفاق‌گیر
به هرجا كه روی آوری دوستكام‌بود چاوشت «14»فتح و نصرت غلام
زمان تا زمان از سپهر بلندبه فتح دگر باش فیروزمند
بود تا نشان از سپهر برین‌اثر تا بود از زمان و زمین
همیشه به نیكی و نیك اختری‌بمان بر سر تخت اسكندری
ز سلطان سلیمان تویی یادگارهمه «15»عالمند از تو امیدوار
______________________________
(1)- م: شكا
(2)- م: بخت
(3)- م: بهر
(4)- م: رویش
(5)- م: داریس گلشن
(6)- ب: دریاست است
(7)- ب: بیان بنان
(8)- ب: تقریر و تحریر
(9)- ب: مقدمات
(10)- ب، م: گرناد
(11)- م: شان
(12)- م: ندارد
(13)- ب: روزگار
(14)- ب، م: حاستت
(15)- م: «عالمنداز تو» ندارد
ص: 545 به جای سلیمان بمان سالهابه دانا دلی كشف كن حالها
بود لطف یزدان نگهدار توخداوند عالم مددكار تو آمین «1» رب العالمین. شعر «2»:
«به راه تكلف مرو سعد یااگر صدق داری بیار و بیا
تو متزل شناسی و شه راه روتو حق گوی و خسرو حقایقشنو
چه حاجت كه نه كرسی آسمان‌نهی زیر پای قزل «3»ارسلان
مگو پای عزت بر افلاك نه «4»بگو روی اخلاص بر خاك نه
به طاعت بنه چهره بر آستان‌كه اینست سرمایه راستان
اگر بنده‌ای سر برین در بنه‌كلاه خداوندی از سر بنه
به درگاه فرمانده ذو الجلال‌چو درویش پیش توانگر بنال «5»
كه پروردگارا توانگر تویی‌توانا «6»و درویش پرور تویی
نه كشورگشایم نه فرماندهم «7»یكی از گدایان این درگهم
چه برخیزد از دست و كردار من‌مگر دست لطفت شود یار من
تو بر خیر باشی و هم دست‌رس‌وگرنه چه چیز آید از من به كس
دعا كن به شب چون گدایان به روزاگر میكنی پادشاهی به روز
كمر بسته گردن كشان بر درت‌تو بر آستان عبادت سرت
زهی بندگان «8»را خداوندگارخداوند را بنده حق‌گذار «9»» این ابیات در آخر كتاب مسوده شده بود آخر بعضی یاران صلاح دیدند كه احتیاج نوشتن نیست در اصل كتابت نوشته نشده [400] چون در مسوده داخل بود بدر نكردیم.
شاهقلی سلطان با جمعی از ملازمان با یراق و اسباب و خیل و حشم و طبل و علم روانه روم شد و در «10» بلده ادرنه با سلطان سلیم ملاقات نمود «11» و تحف و هدایا را گذرانید. خواندگار «12» شفقت و احسان بی‌شمار با وی كرده بعد از چند ماه به درگاه عالم «13» پناه آمد. و هم درین سال شاه جم جاه كتابات «14» تعزیه و «15» تهنیه خواندگار «16» را با فتحنامه گیلان و صورت «17» حكمی كه در هر باب قبل از آن
______________________________
(1)- م: آمین یا
(2)- م: ندارد
(3)- م: غزل
(4)- م: ندارد
(5)- م: مثال
(6)- م: توانای
(7)- م: به كشورگشایم به فرمان‌دهم
(8)- م: بنده‌گان
(9)- م: مصرع را ندارد
(10)- م: «و در» ندارد
(11)- م: نموده
(12)- م: خوندگار
(13)- ب، م عالمیان
(14)- م: كتابت
(15)- ب، م: «و» ندارد
(16)- م: خوندگار
(17)- م: سوره
ص: 546
به خان احمد والی گیلان نوشته بود به وزرا و فضلا امر فرمود «1» كه قریب به هفتاد نسخه از منقول عنه به طریق كتاب در جزو كتابت نمایند و از جمله آنهایی «2» كه بدین خدمت اشتغال داشته كمترین ایشان والد مرحوم مؤلف «3» و مؤلف بود كه به سرعت كتابت و كسب فضیلت «4» نزد اعلیحضرت موصوف شده بود «5» و از آن نسخها هر یك نزد میرزاهای نامدار و امرای عالی مقدار كه در ممالك محروسه بودند فرستاده شد. و هم درین سال سلطان سلیم پادشاه روم «6» اسكندر پاشا «7» حاكم دار السلام بغداد و بیگلربیگی «8» عراق عرب را مأمور ساخته بود كه با لشكر آن حوالی تسخیر جزایر نماید. منشاء آنكه اعراب آنجا تاخت بر بصره آورده بودند. چون اسكندر پاشا «9» جمع لشگر و تهیه اسباب سفر از كشتی و حشر «10» نمود و به آن صوب توجه فرمود، اول كس «11» نزد حكمای ایشان امیر علی و محمد بن الحارث «12» و جعفر دجلی «13» فرستاده «14»، كتابتی مشتمل بر تخویف و تهدید نوشته «15» ایشان را به «16» مطاوعه دلالت نمود. «17» آن جماعت رسولان كاردان نزد پاشای «18» بسیار- دان فرستاده، آخر الامر «19» قبول اطاعت نموده مبلغ هزار فلوری كه عبارت از یكهزار و یكصد- تومان باشد قبول نمودند كه به خزانه خواندگاری «20» واصل گردانند. بنابراین اسكندر پاشا «21» به بغداد مراجعت نمود و صورت حال را برین منوال عرضه داشت كرده «22» مصحوب كس خود به پایه سریر خلافت مصیر شاه آفتاب نظیر فرستاد. كتابتی كه خود به اهل جزایر نوشته بود و جواب آنكه اهل جزایر به او قلمی نمودند «23» به خدمت شاه «24» كامیاب فرستاده «25» ترجمه آن لفظا باللفظ ثبت «26» افتاد و كتابت اسكندر پاشا: «بعد از حمد و صلوة «27» بداند امیر علی و محمد بن «28» الحارث و جعفر دجلی «29» و سایر مشایخ كه ما لشكر خداییم و خدای تعالی «30» ما را از خشم خود آفریده و مسلط ساخته بر كسی كه غضب وی بر آن كس نازل شده. پس آن كسانی كه گذشته‌اند در زمان سابق از برای عبرت «31» شما كافی «32» است و آنچه ما گفتیم از برای انزجار شما وافی. از دیگران عبرت گیرید «33» و زمام امور خود را به ما تسلیم نمایید «34» پیش از آنكه پرده از روی كار برداشته شود و خطای
______________________________
(1)- مز، ن: فرموده
(2)- ب م: آنهای
(3)- ب، م: موءلف بود كه
(4)- م: فضلت و امرای عالی مقدار
(5)- ب: بود و از سخنها
(6)- م، ن: روم و
(7)- ب، م: پادشاه
(8)- ب، م، ن: بگلربگی
(9)- ب. م: پادشاه
(10)- ن: جسر
(11)- م، ن: كسی
(12)- ب، م، ن: حارث
(13)- ب، م، ن: وحلی
(14)- ن: فرستاد
(15)- ن: نوشته و
(16)- ن: «به» ندارد
(17)- م، ن: «نمود» ندارد
(18)- م، ن: پادشاه
(19)- م، ن: آخر الامور
(20)- م، ن: خوندگار. ب: خواندگار
(21)- ن،: پادشاه
(22)- مز: كرد
(23)- ب، م، ن: نموده بودند
(24)- ن: پادشاه
(25)- ن: فرستاد
(26)- ب، ن: ثابت
(27)- ب، م: صلوات
(28)- م، ن: ابن
(29)- ب: وحلی
(30)- ن: «تعالی» ندارد
(31)- ب، م، ن: انزجار
(32)- ب، ن: وافی
(33)- ن: گیرند
(34)- ب، ن: نمایند
ص: 547
ما بر شما داخل گردد «1». به درستی كه ما بر كسی رحم نكنیم و به شكایت «2» كسی دلهای ما نرم نگردد زیرا كه از «3» دلهای ما خداوند «4» تعالی رحم «5» بیرون برده؛ پس وای بر كسی و دیگر باره وای بر كسی كه با ما در مقام حرب در آید. به تحقیق كه ما خراب [401] كننده بلادیم و یتیم «6» كننده اولادیم و بردارنده «7» رسم «8» عنادیم. از شما گریختن و از ما طلب كردن آیا در كدام زمین شما را راه خواهد «9» بود و كدام بلده شما را پناه خواهد داد و شما را از شمشیرها «10» خلاصی و از تیرهای ما گریزگاهی نیست. اسبان ما دونده و شمشیر «11» ما برنده است «12» و نیزه‌های ما گذرنده و گرزهای ما كوبنده و كسی «13» كه از ما طلب امان نمود سالم ماند و كسی كه اراده حرب ما كرد پشیمان شد. كسی قصد ملك ما نتواند «14» و نزدیكان ما را ذلیل نتواند ساخت. پس اگر قبول شرایط ما كردند و اطاعت امر ما نمودند، «15» در منفعت و مضرت با ما شریك گشتند «16» و اگر مخالفت كردید «17» و از اطاعت ما ابا نمودید «18» و بر كردار خود باقی ماندید، پس اگر بدی به شما رسید ملامت نكنید الانفس خود را؛ زیرا «19» كه آن بدی خود كرده شما است. به تحقیق كه هر كه پیش از مؤاخذه بترسانید عذر خود را تمام كرد و هركس كه «20» پیش از عقوبت آگاه كرد، انصاف داد «21» و حصارها مانع ما نتواند شد و لشكرها از مقاتله «22» ما بر نتواند گشت. دعای شما را خدای تعالی اجابت نكند و نشنود زیرا كه شما حرام خوارانید و در سوگندها «23» خیانت كنید. بدعتها را ضایع گذاشتید «24» و فسقها را حلال دانستید و حسد و طغیان میان شما فاش شد. پس بشارت باد «25» شما را به خواری و بی‌مقداری پیش ما. به «26» تحقیق ثابت شده كه شما فاجرانید و مسلط ساخته ما را بر شما و آنكسی كه به دست «27» اوست تدبیر امور و تقدیر احكام. عزیز شما پیش ما «28» خوار است و بسیار شما پیش ما «29» اندك. كسی كه با ما مقاومت كند عذاب و خوف قرین او باشد، و كسی كه مطیع راه ما باشد امن و امان و مرحمت شامل او گردد. ما مالك زمینیم از مشرق تا مغرب و صاحب غارت و تاراجیم و «یَأْخُذُ كُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً «30»». پس باید كه به عقلهای خود تفكر نمائید و «31» هدایت و راه صواب را اختیار كنید «32» و زود جواب بما اعلام نمایید پیش از آنكه آتش جنگ بر افروزد و
______________________________
(1)- ب، م: گردد و
(2)- م: شكایت. ن: و از شكایت
(3)- مز، ب، م: «از» ندارد
(4)- ن: خدا
(5)- ن: رحم را
(6)- ن: ستم
(7)- ب، ن: بر آورنده
(8)- ن: رسم و
(9)- م: خواهد داد و شما. ن: خواداد و از شمشیر خلاصی
(10)- ب، م: «ها» ندارد
(11)- م ن: شمشیرهای
(12)- ب، ن: دست
(13)- ب، ن، م: كس
(14)- ن: نتواند كرد
(15)- م ن: نمودند و
(16)- ب، م، ن: شریكند
(17)- ن: كردند
(18)- ن: نمودند
(19)- ب، م، ن: كس
(20)- ب، ن: هر كه
(21)- ب، ن: داد و
(22)- م، ن: مقابله
(23)- ن: ما
(24)- ن: گذاشتند
(25)- م، ن: «باد» ندارد
(26)- ن: «به» ندارد
(27)- ب، ن: در دست
(28)- ن: پیشمار
(29)- ن: بیشمار
(30)- آیه 18 سوره 79
(31)- ن: زود جواب
(32)- ن: نمائید
ص: 548
مشعله آتش حرب زبانه كشد. آنگاه گرفتار شوید به عظیم «1» تر بلیه و به سوزنده‌تر آتشی و «2» شما را «3» نزد ما عزتی نماند و در جوار ما پناهی «4» نیابید «5» و از برای شما ندای فنا دردهند و به تحقیق كه ما انصاف دادیم و نصیحت شما كردیم پس جواب كتابت را روانه نمایید پیش از آنكه عذاب متوجه شما گردد. شما عاقل باشید پس در كار خود به ملاحظه باشید و چون كتابت «6» ما را بخوانید اول سوره نحل و آخر سوره ص را «7» ملاحظه نمائید «8»». جواب كتابت «9» مذكور كه اهل جزایر نوشته‌اند:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم. قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» «10» مكتوبی كه «11» از حضرت خانی و سده سلطانی «12» اسكندر پاشا «13» وارد شد «14» بیناگر دانا و خدای تعالی او را به رشد «15» خبر می‌دهد كه ایشان مخلوقند از خشم خدا و مسلطند «16» بر كسی كه غضب خدا بر آنكس نازل شده باشد دلهای ایشان به شكایت كسی نرم نشود و بر گریه كسی رحم نكنند و خدای تعالی رحم را از دلهای ایشان بیرون برده باید كه بدانید كه اینها كه مذكور شد از جمله عیبهای شما است [402] زیرا كه اینها صفات شیاطین است نه اخلاق «17» سلاطین. همین «18» صفاتی «19» كه از برای خود پسندیده‌اید و «20» به آن گواهی می‌دهید كافی است از «21» برای وعظ شما و آنچه از برای خود برگزیده‌اید كافی است از برای نهی و زجر «22» شما «قُلْ یا أَیُّهَا الْكافِرُونَ. لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ. وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ. وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ. وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ. لَكُمْ دِینُكُمْ وَ لِیَ دِینِ» «23»
از جهت ما گفته بودید كه شما ظاهر كرده‌اید بدعتها را و ضایع گذاشته‌اید جماعتها را «24» و شكسته‌اید سوگندها را و حلال دانسته‌اید فسوق و عصیان را. ما به اصول شریعت گرویده «25» و مأموریم. اگر «26» در فروعی «27» از فروع مساهله واقع شود باك نداریم. ما مؤمنانیم بر حق تعالی. در افعال ما عیبی نیست و در اعتقاد ما شك و ریبی نه. قرآن كریم نازل بر ماست و پروردگار رحیم «28» دایم با ماست. معنی تنزیل
______________________________
(1)- ن: تعظیم‌تر همیه و
(2)- ب، ن: «و» ندارد
(3)- ن: «را» ندارد
(4)- ب، ن: تباهی
(5)- ن: نمایند
(6)- ب: كتاب
(7)- ن: «را» ندارد
(8)- حاشیه صفحه 399 متن: این كتابت محقق طوسی از جانب هلاكو بعد از فتح بغداد بوده است و همان عبارات است كه ترجمه كرده‌اند».
(9)- ن: كتابت اسكندر پاشا بسم اللّه الرحمن
(10)- سوره 3 آیه 26
(11)- مز، ب، م: كه حضرت خاقانی
(12)- مز، ب، م: سلطانیه
(13)- ن: پادشا
(14)- ن: شده خدای تعالی
(15)- م، ن: برسد
(16)- ب، م ن: مسلطاند
(17)- ب، م، ن: ناخلاق
(18)- ن: «همین» ندارد
(19)- م، ن: صفای
(20)- ب: «و» ندارد
(21)- م: از برای نهی و زجر شما
(22)- ن: زجر ما گفته بودید
(23)- سوره 109 آیه 1 تا 6
(24)- ب، م: «را» ندارد
(25)- ن: «گرویده» ندارد
(26)- ن: و اگر
(27)- ن: فرعی
(28)- ن: كریم رحیم
ص: 549
او را دانسته‌ایم و عالم به تأویل او گشته‌ایم. به درستی كه آتش دوزخ از برای شما مخلوق شده «1» و از برای بدنهای «2» شما افروخته گشته «3». العجب العجب هرگز كسی شیران زنده را از آهوان ترسانیده «4» و شجاعان را از محاربه و مجادله تخویف نموده. اسبان ما برق رفتارند و خنجرها و شمشیرهای «5» ما یمانی و مصری. گرفتن «6» و بستن ما به غایت شدید است و وصف و آوازه «7» آن در شرق و غرب عالم منتشر شده. سواران ما در كار «8» سواری شیرانند و اسبان ما «9» در وقت دویدن به خصم رسند «10» گانند. شمشیرهای ما «11» در وقت مضاربه به غایت برنده «12». گرزهای ما در وقت فرود آمدن به غایت كوبنده و زره‌های «13» ما پوست بدنهای ما است و سینه‌های ما جوشنهای ما شدت و سختی دلهای ما را از جا نبرد و تهدید و تخویف جمع ما را پریشان نسازد «14» و به قوت و بازوی خدای تعالی از ترسانیدن كسی نترسیم و از لرزانیدن كسی از جای در نیائیم. اگر ما معصیت شما كردیم این محض طاعت است «15» و اگر جمیع شما را بكشیم عین فایده و بضاعت. و اگر احیانا كشته شویم میان ما و بهشت یكساعته «16» راه است. دیگر «17» گفته بودید كه دلهای ما مثل جبال است و عدد لشكر ما مثل رمال «18» است. بدانید كه گوسفند بسیار را یك قصاب كافی است و هیمه بی‌شمار را اندك آتشی «19» وافی. ما نه آنیم كه از مردن فرار كنیم یا به خود خواری و فروتنی قرار دهیم؛ «أَلا ساءَ ما یَحْكُمُونَ» «20».
گریختن از ننگ «21» و عار مناسب است اما از مردن مناسب و لایق نیست. هجوم و كثرت بلیات «22» نزد ما غایت مراد «23» و نهایت مقصود است «24» زیرا كه اگر زنده بمانیم سعیدانیم و اگر كشته شویم در سلك شهدا «25» «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» «26». چنین معلوم شد كه از ما «27» اطاعت می‌خواهید. نه «28» اطاعت می‌كنیم و نه از شما این حكایت می‌شنویم. گفته بودید كه امور خود را به ما تسلیم كنید پیش از آنكه پرده از روی كار برداشته و از ما بر شماها خطاها «29» داخل شود. این كلامی است كه نظمش
______________________________
(1)- ن: گشته
(2)- ن: بدیهای
(3)- ن: شده
(4)- ب: ترسانیده
(5)- ن: شمشیرها یمانی
(6)- م، ن: و گرفتن
(7)- ن: از
(8)- م، ن: درگاه
(9)- ن: «ما» ندارد
(10)- ن: رسند
(11)- ن: «ما» ندارد
(12)- ب، م: بردند
(13)- ب، م، ن: زرهای
(14)- م: بسازد
(15)- ب، م، ن: بلاعتست
(16)- ب، م، ن: یكساعت
(17)- م: و دیگر
(18)- ن: زمال
(19)- ب، م، ن: آتش
(20)- سوره 16 آیه 59
(21)- م، ن: نام و ننگ
(22)- ن: و بلیات
(23)- ب، م، ن: مردو
(24)- ب، م: مقصودات است. ن: مقصود آنست
(25)- ن: شهدا چنین معلوم شد
(26)- سوره 5 آیه 56
(27)- ب، ن: «ما» ندارد
(28)- ب: ما اطاعت می‌خواهید پیش از آنكه ما طاعت می‌كنیم.
(29)- ن: «ها» ندارد
ص: 550
ركیك «1» و سست است و در معنیش بسی تشكیك «2». بگوئید كاتب خود را كه این مقاله را ترتیب داده و این رساله را تصنیف نموده كه تقصیر نكردی «3» و اقتصار بجای آوردی. [403] این مكتوب تو «4» پیش ما زیاده از آواز «5» پر مگسی «6» نیست و به تحقیق كه تو استخفاف نعمت كردی و مستوجب عقوبت گشتی.»
و «7» هم در این سال شاهزاده سام میرزا كه مدت شش سال در قلعه قهقهه محبوس بود در «8» شهر جمادی الثانی سنه مذكوره ازین «9» مرحله فانی رحلت فرمود «10». مجملی از تفصیل مجاری «11» حالات و اوقات شاهزاده حمیده صفات سابقا مذكور شد كه چون شاهزاده سام میرزا در قندهار شكست یافته به طبس گیلكی رفت، شاه «12» سكندر سپاه پروانچه‌ای به خط مبارك مشعر بر قسم و معاهده به وی «13» نوشته بود كه قصد او نكند، مصحوب قرا سلطان شاملو كه در آن اوان حاكم طبس گیلكی بود فرستاد «14». سام میرزا به اردوی همایون حاضر شد و او را به حرم برده نوازشات فرمودند و مقرر نمودند كه سی نفر از قورچیان از جمیع اویماقات ملازم وی باشند و در اردو «15» ملازم ركاب ظفر انتساب بوده از مطبخ خاصه و بیوتات معموره طعام و ملبوس و مایحتاج او را سال به سال رسانند. نواب میرزایی قرب دوازده‌سال به این وضع «16» در اردو بسر می‌برد تا وقتی كه القاس میرزا یاغی شده «17» به روم رفت.
در معامله پیچین «18» ئیل‌ست و خمسین و تسعمائة نواب میرزایی «19» التماس نمود «20» كه من دیگر تردد نمی‌توانم كرد؛ اگر عنایت بی‌غایت شاهانه شامل حال این كمینه گردد، محلی تعیین «21» فرمایند كه در آنجا توطن نموده به طاعت «22» و عبادت و دعاگویی «23» دولت اقدام نمایم.
شاه عالم پناه ملتمس او را مبذول داشته در اواخر این سال تولیت حظیره مقدسه را به نواب طویی لهم و حسن مآب شفقت فرمودند، حكومت دار الارشاد «24» را نیز علاوه آن «25» نموده وی را بدان مكان ملایك آشیان فرستادند. نواب میرزایی مدت دوازده سال متمادی در اردبیل بسر برده مقرر فرموده بودند كه در فصول اربعه هر فصلی در كدام محل «26» بسر برند
______________________________
(1)- ب، ن: ركیك است
(2)- مز: نامشخص است
(3)- ن: نكرده
(4)- م، ن: ترا
(5)- ن: «آواز» ندارد
(6)- م، ن: مگس
(7)- ب، م، ن: «و» ندارد
(8)- ب، م: و در
(9)- م: از این
(10)- ن: فرموده
(11)- م، ن: مجازی
(12)- ب، م: شاهزاده
(13)- ب، م، ن: بر وی
(14)- ن: فرستاد و
(15)- ن: اردوی. م: اردو و
(16)- ب، ن: موضع در آورد
(17)- م، ن: شده بود
(18)- ن: پیچی
(19)- ن: میرزای
(20)- ن: كرد
(21)- م: تعین
(22)- م: به طاقت
(23)- ن: گوی
(24)- ب، م، ن: دار السلطنه و دار الارشاد
(25)- ن: او
(26)- ب، ن: محلی
ص: 551
و اوقات با بركات صرف چه سازند و جمعی كثیر از علما و فضلا و شعرا در مجلس وی بسر می‌بردند و در اوایل حال به نوشتن تذكرة الشعرا كه موسوم است به تذكره سامی اشتغال فرمودند و الحق آن نسخه‌ایست پاكیزه و بر «1» استعداد و حالت نواب میرزایی «2» شاهدی است قوی و «3» الحال آن نسخه در اطراف و اكناف ربع مسكون منتشر گشته و در سنه اودئیل «4» نهصد و شصت و یك، خلف ارجمند سعادتمند خود رستم میرزا را كه به حسن و جمال و فضایل و كمال از سایر شاهزاده‌ها ممتاز بود و در سن «5» شانزده سالگی بود او را داماد نمود «6» و طویی در آنجا نمود كه چشم روزگار «7» مثل آن نوع «8» سوری در هیچ قرنی مشاهده نكرده بود. اكثر دراری «9» حرم با احترام شاه مشتری احتشام و شاهزادهای عالی مقام در آن صحبت حاضر بودند و مدت شش ماه آن عروسی امتداد یافت تا زفاف واقع شد و جلیله «10» حلیله آن شاهزاده یكی از بنات شیخاوندان «11» بود. بعد از وقوع زفاف شاهزاده را بیماری طاری شده بر بستر مرض افتاده در آن سن و سال و حسن و جمال «12» ندای «ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» «13» را لبیك اجابت گفته به عالم بقا ارتحال فرمودند و آنچنان سوری متصل به ماتم شد. نظم «14» [404]
درین محنت سرای آبنوسی‌گهی ماتم بود گاهی عروسی زمانه در واقعه «15» این قضیه هایله سیاه پوشیده و روزگار روی خود را از غصه و غم می‌خراشید. چون شاهزاده آگاه وصیت نموده «16» بود كه نعش او را به مشهد مقدس معلی مزكی فرستند كه در زمین موسوم به غسلگاه «17» كه حضرت امام همام علیه الصلوة و السلام از اجرت كتابت كلام «18» ملك علام آنرا «19» خریده* وقف مقابر مؤمنین «20» نموده او را دفن نمایند، نواب سامی به موجب وصیت عمل كرده «21» او را بدان بلده جنت مانند فرستاده«22» در آن زمین كه رشك بهشت برین است دفن نمودند و تختی و محجری بر آن ترتیب دادند و در ئیلان ئیل نهصد و شصت و پنج نواب میرزایی رخصت زیارت آن حضرت حاصل نموده همراه سوندوك بیگ قورچی باشی افشار كه به هرات از عقب شاهزاده اسمعیل میرزا می‌رفت خود را به طواف و عتبه‌بوسی آن «23» آستان عرش
______________________________
(1)- ن: پر
(2)- ن: میرزای
(3)- م، ن: «و» ندارد
(4)- ب، م، ن: اودی ئیل
(5)- ب، م، ن: و در سنه
(6)- ن: نموده
(7)- ب، م: روز
(8)- ن: «نوع» ندارد
(9)- ب، م، ن: در
(10)- ن: خلیله شاهزاده
(11)- ن: شیخ آوندگان
(12)- ن: و جمال
(13)- سوره 89 آیه 28
(14)- ن: بیت
(15)- ن: قضیه این واقعه هایله
(16)- ن: فرموده
(17)- ن: قبلگاه
(18)- ن: «كلام» ندارد
(19)- م، ن: او را
(20)- م، ن: جاء مؤمنین
(21)- ب، م، ن: نموده
(22)- ن: «فرستاده» ندارد
(23)- م، ن: «آن» ندارد
ص: 552
نشان رسانید «1». در آن اوان «2» شاهزاده عالم «3» آرا ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا كه حاكم آن ولایت بود مهمانداریها و خدمات پسندیده «4» لایقه به تقدیم رسانیده «5» قرب یكماه كه در آن بلده جنت‌آسا «6» تشریف داشتند همگی نواب میرزایی به صحبت و سیر و چوگان بازی و بحث شعر و شاعری در ملازمت عم بزرگوار اشتغال «7» داشتند. نواب سامی با وجود مرتبه ابوت نسبت بدان حضرت همیشه ادب «8» ملاحظه می‌فرمودند «9». از كمال فروتنی و خلق جبلی تواضعات فرموده «10» حرف می‌گفتند از مشاهده آن مجلس بهشت آیین «11» و محفل خلد تزیین «12» مجلسیان را انتعاش طبیعت و خرمی و بهجت حاصل می‌شد. نواب سامی بعد از وداع زیارت آن حضرت «13» و فرزند دلبندش كه در آن خطه فاخره مدفون بود «14»، رخصت و «15» خیر باد از نواب شاهزاده ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا نموده متوجه درگاه گیتی پناه شد.
قبل از استسعاد به سعادت پایبوس «16» اشرف نواب شاهی روزی از روزها در «17» دیوانخانه مباركه بر «18» زبان الهام بیان گذرانیدند «19» كه ظاهرا سام میرزا از ما به حضرت امام علیه السلام شكوه نموده، امشب در خواب یكی از ایمه را دیدم كه سام میرزا همراه «20» او بود نزد من آورده به من می‌گوید كه دل خود را به اوصاف كن، دغدغه از او مكن كه او پیش از تو فوت می‌شود و نوبت سلطنت به او نمی‌رسد. چون سام میرزا به قزوین آمد «21» او را روانه دار الارشاد نمودند و چند سال دیگر «22» در اردبیل به طاعت و عبادت و عیش و عشرت «23» و فراغت مشغول بودند و به اندك وجهی كه از تجارت بهم می‌رسانیدند «24» در ایام متبركه طلبه و [405] مستحقین را از آن رعایت می‌فرمودند و قبل از آنكه به مشهد مقدس تشریف برند روزی در آستانه مقدسه صفیه صفویه بر سر مقبره آبا و اجداد «25» خود به تلاوت «26» كلام ملك علام اشتغال داشتند به این آیه كریمه «وَ الَّذِینَ یَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» «27» رسیدند «28» به غایت متأثر گشته ایشان را رقت شد و وزرا و وكلای خود را طلب كرده از ایشان پرسید كه از وجه تجارت ما چه مانده. قریب به سیصد تومان نقد بود و بعد از آن
______________________________
(1)- م، ن: رسانیده
(2)- م: اوام
(3)- ب، ن: عالم را
(4)- ب: پسندید
(5)- ن: رسانید. م: رسانیده و
(6)- م: اسار. ن: آثار
(7)- استقبال
(8)- م، ن: ادب فرمودند و
(9)- ب: فرمودند
(10)- م: فرمود و طبیعت خرمی
(11)- ب: «آیین» ندارد
(12)- ب: برین
(13)- م، ن: آنحضرت فرزند
(14)- م، ن: بود و
(15)- ن: «و» ندارد
(16)- م: پابوس
(17)- ب: از. ن: از دیوار آن خانه مباركه
(18)- ب، م، ن: به
(19)- مز، م: گذرانیده‌اند
(20)- ب، ن: به قزوین آمد او را روانه دار الارشاد
(21)- ن: آمده
(22)- ن: در ارده‌بیل
(23)- ب، ن: فراغت و عشرت
(24)- ن: رسانیدند و
(25)- ب، م، ن: اجداد عظام
(26)- ن: بتلاوت قرآن اشتغال داشتند
(27)- سوره 9 آیه 24
(28)- م، ن: ار اینجا تا «از دولت و چشمت او به غیر» ندارد
ص: 553
شروع در تقسیم آن نمود تا روز دیگر آن مبلغ را به فقرا و مستحقین قسمت نموده یك دینار نگذاشتند. آنگاه در اردبیل به درویشی اوقاتی می‌گذرانیدند و چون منع سادات شیخاوند از بعضی نامشروعات و ستم كه در مردم می‌كردند می‌فرمودند سادات شیخاوند در مقام مخاصمت با وی در آمده همگی بد وی می‌گفتند تا در سنه پیچین ئیل نهصد «1» و شصت و هفت كه شاه سكندر پناه در قزوین بیمار شد جهت وی ساختند كه او از استماع بیماری شاه عالی از اردبیل ایلغار نموده كه به اردو آمد، چون در سلطانیه خبر صحت ذات اشرف را می‌شنود مراجعت می‌كند. نسبت این این حكایت را به عبد اللّه خان استاجلو كه در آن اوان حاكم شروان بود نمودند كه او عرضه داشت كرده شاه كامیاب اظهار این معنی به معصوم بیگ وكیل نمودند. معصوم به مسامع عز و جلال می‌رساند كه این محض كذب و افتراست، چرا كه نزدیك به پانصد نفر از ملازمان و اتباع بنده در حظیره مقدسه می‌باشند و اهل اردبیل را تمامی «2» با من بازگشت است. اگر سام میرزا به شما شبی می‌آمد مرا واقف می‌ساختند چه جای آنكه به سلطانیه آمده برگشته باشد. جهت تحقیق این خبر موحش كاذب قورچی نزد عبد اللّه خان فرستادند كه از وی معلوم نمایند كه خبر آمدن سام میرزا و مراجعت او بر تو چون ظاهر شد؟ عبد اللّه خان در جواب نوشت كه یكی از شیخاوندان تقریر نمود «3». پس از آنكه اسم آن شیخاوند مذكور شد معصوم بیگ عرض نمود كه آن شیخاوند پسری داشت خونی كرده بود شخصی را به قتل آورده، نواب سامی می‌خواست كه او را حبس نماید او گریخته به اردو نزد من آمد و كذب این حكایت كه از روی غرض مذكور ساخته بودند بر ضمیر اشرف ظاهر شد. با وجود این همچنان در مقام افترا نسبت به مشار الیه می‌بودند و نواب میرزایی همگی از استماع این حكایات ناملایم آزرده «4» و دلتنگ می‌شد تا در «5» تخاقوی ئیل نهصد و شصت و نه [406] كه نواب شاهزاده سلطانم بیمار شده بدان بیماری رحلت فرمودند، سام میرزا او را وسیله ساخته به اردوی معلی آمد و در اردو از بارفتگان عتبه اعلی التماس نمود كه جای من در اردبیل نمانده و به آنجا نمی‌روم مرا به مشهد مقدس فرستند كه در آنجا ساكن گشته به طاعت و عبادت و دعاگویی دوام دولت ابد پیوند قیام نمایم. مرتبه اول این التماس درجه قبول یافت بعد از آن به واسطه سخنان* دشمن رد «6» این ملتمس شد و آن جماعت خاطرنشین فرمودند كه بودن نواب سام میرزا در جانب خراسان لایق دولت نیست او را گرفته با دو پسر «7» كه در سن ده دوازده سالگی بودند به قلعه قهقهه كه نواب اسمعیل میرزا و دو پسر القاس میرزا در آنجا محبوس بودند فرستادند كه در آنجا بسر برند و جهت ایشان از مطعومات و مشروبات هرچه خواستند «8» حاضر نمایند. وی مدتی در قلعه بود تا آنكه از عالم دنیاداری و عاقبت‌اندیشی یا آنكه
______________________________
(1)- مز، م، ن: نهضت
(2)- ب: تمامی را
(3)- ب: نمودند خلاصة التواریخ ج‌1 553 سال چهل و پنجم از سلطنت آن برگزیده اولاد مروج مذهب حق سنه خمسین و سبعین و تسعمائه بعضها لوی ئیل ..... ص : 462
(4)- ب: از راوی
(5)- ب: از
(6)- ب: روای ملتمس
(7)- ب: با دو پسر القاس میرزا در آنجا محبوس بودند
(8)- ب: خواهند
ص: 554
به واسطه ایام تنهایی به خاطرش خطور كرد كه قصیده‌ای جهت اسمعیل میرزا در سلك نظم در آورد «1» مضمونش آنكه چون نوبت سلطنت به تو رسد می‌خواهم كه گوشه‌ای جهت من تعیین نمایی كه در آنجا باشم و رعایت من به واجبی نمایی. چون شاهزاده‌ها كه «2» در قلعه محبوس بودند با یكدیگر ملاقات نمی‌كردند نواب سامی این قصیده را نزد نواب میرزایی فرستادند همچنان در میان كاغذهای وی بود. حسب الحكم مطاع «3» مقرر بود كه دوات و قلم و كاغذ سفید به نواب اسمعیل میرزا ندهند حتی كتبی كه به او می‌دادند كه بخواند حواشی آنرا قطع می‌نمودند كه كاغذ سفید نداشته باشد. حبیب بیگ استاجلو كه كوتوال آن قلعه و نگهبان نواب اسمعیل میرزا بود به او می‌رسانند كه نزد اسمعیل میرزا كه اكثر ایام دولت و قلم و كاغذ می‌باشد. خود به منزلی كه نواب میرزایی در آن می‌نشستند رفته تمامی كاغذ پاره‌ها و دوات و قلم نواب میرزایی را برداشته در كیسه نهاده سر آنرا مهر كرده مصحوب قورچی كه به قلعه رفته بودند به درگاه گیتی پناه فرستاد.
چون شاه عالم پناه بر آن اوراق امرار نظر فرمودند «4»، قصیده‌ای كه سام میرزا جهت اسمعیل میرزا فرموده بودند به نظر اشرف در آمد و آن باعث زیادتی غبار خاطر اشرف درباره نواب میرزایی شد.
آنگاه محمد بیگ قوینچی اوغلی را با سی نفر قورچی در خلوت طلب نموده فرمودند كه من پنج دشمن در قلعه قهقهه دارم چه می‌كنید ایشان را. محمد بیگ با قورچیان عرض می‌نمایند كه ما دشمنان شاه عالمیان در زیر خاك نهان می‌خواهیم. آنگاه حكمی به كوتوال قلعه نوشته تسلیم می‌نمایند كه محمد بیگ با سی نفر قورچی به قلعه فرستاده شد [407] سخن او سخن ماست. چون وی به قلعه رسید مقرر نمود كه پسران القاس میرزا را نیز نزد نواب سام میرزا و فرزندان آرند كه حكم اشرف شده كه همه در یكجا باشند. چون ایشان را در یك منزل جمع نمود، اول در طعام ایشان زهر داخل نموده می‌فرستد. ایشان از وضع تفرس نموده طعام نمی‌خورند. سه چهار روز بر این منوال گذرانیدند و از طعام بیرون تناول نفرمودند و اوقات به شیرینی و بعضی ذخیره‌ها كه در منزل داشتند گذرانیدند «5» تا محمد بیگ بی‌علاج شده شبی كه سام میرزا بر سر سجاده بوده و فرزندانش در خواب و پسران القاس میرزا همچنان در خواب غفلت به عالم آخرت می‌فرستند.
بعد از آن شروع در اولاد سام میرزا نمودند یكی را به دستور در خواب خفه «6» می‌نمایند. دیگری بیدار شد كه خود را به عقب پدر می‌رساند «7»، او را هم از آنجا كشیده از هم می‌گذرانند. بعد از آن شروع در دفع سام میرزا نمودند. نواب میرزایی بنابر مجاهده كه شرعا واجب است عصابی برداشته بر آن جماعت زد قورچیان طنابی در حلق او انداخته او را بدان گذرانیدند. آنگاه آن
______________________________
(1)- ب: آورده
(2)- ب: «كه» ندارد
(3)- ب: «مطاع» ندارد
(4)- ب: فرموده‌اند
(5)- ب: گذرانیدند و از طعام بیرون تناول نفرمودند تا محمد بیگ بی‌علاج شده
(6)- ب: خفته
(7)- ب: می‌رسانند
ص: 555
پنج كس را در قلعه دفن نموده* حقیقت به نواب اعلی عرض نمودند. نواب اعلی اظهار نمودند جمعی از اینجا بی‌آنكه مرا خبر باشد رفته‌اند و سام میرزا با دو پسر و دو پسر القاس میرزا به خود سر كشته‌اند و هر چند مردم قلعه گفته‌اند كه چون این كار می‌كنید مهم اسمعیل میرزا را هم بسازید قبول آن معنی نمی‌كنند «1». و بعضی دیگر چنین نقل نمودند كه چون شاه كامیاب ازین خبر آگاهی یافت، به دیوانخانه آمده فرمودند كه در قلعه زمین لرزه شده «2» خانه بر سر سام میرزا و اولاد و پسران القاس میرزا كه در یكجا خوابیده بوده‌اند فرود آمده‌اند در عزا «3» امرا مراسم تعزیه بجا آوردند و نقل ثانی به صحت اقرب می‌نماید. مشهور است و از جمعی «4» صحیح القول استماع افتاد كه در آن شب كه آن مظلومان را آن جماعت سیاه دل از هم می‌گذرانیدند، مرد علاقه‌بندی كه به غایت درویش و عابد و متقی بوده در اردبیل به خواب می‌بیند كه در بیرون شهر اردبیل خیمه‌ای نصب نموده‌اند «5» و جمعی سواران آنجا ایستاده‌اند. آن شخص از كسی سؤال می‌كند «6» كه این سواران كیستند و آن كس می‌گوید كه اینها حضرت ایمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین‌اند كه آمده كه چون پنج سید و سیدزاده درین شهر فوت شده‌اند نعش ایشان را نقل به مدینه مشرفه زاده اللّه شرفا و تعظیما نمایند و این خیمه جهت آن زده‌اند. آن درویش چون از شكاف خیمه ملاحظه می‌نماید می‌بیند كه پنج تابوت بزرگ و كوچك در مخمل گرفته آنجا گذاشته‌اند.
صباح خواب را به حضرت سید المحققین عمدة المجتهدین شیخ الاسلام و مطاع المؤمنین میر سید حسین كه در آن اوان شیخ الاسلام اردبیل «7» بودند نقل نموده بعد از پنج شش روز خبر قتل نواب سام میرزا با اولاد و پسران القاس میرزا در دار الارشاد انتشار یافت. بعد از چند مدت حكم اشرف شد كه اجساد مطهر ایشان را از قلعه نقل كرده به قریه كلخوزان كه مقابر آبا و اجداد عظام ایشان در آن مكان مدفون است دفن نمایند. ولادت نواب سامی روز سه شنبه بیست و یكم شعبان سنه ثلث و عشرین و تسعمائة [408] مدت عمرش پنجاه یكسال تمام.
كجا رفت سام و فریدون جم‌شهان عرب خسروان عجم
همه خاك دارند بالین و خشت‌خنك آنكه جز تخم نیكی نكشت خردمند آن به كه چون به دیده اعتبار در حقیقت «8» حال نگرد، بدین چند روزه بقا در دار دنیا به خود مغرور نشود و به مستی آن از جای در نیاید و بر مقتضای نص آلهی «9» «لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ «10»» از دولت و حشمت او به غیر انفعال به خود راه ندهد و بقا فنای او را «11» اعتبار نكند.
______________________________
(1)- مز: نمی‌كند
(2)- ب: شد
(3)- ب: عزا گذاشته
(4)- ب: جمع
(5)- ب: كرده‌اند
(6)- ب: می‌كنند
(7)- ب: «اردبیل» ندارد
(8)- ب: دیده
(9)- ب: رصی
(10)- سوره 57 آیه 23
(11)- ب: آنرا
ص: 556 ندوخت جامه كامی به قد كس «1»گردون‌كه عاقبت به مصیبت نكرد «2» یكتایی نواب سامی* شعر «3» را به غایت نیكو «4» می‌فرمودند و از اشعار ایشان تیمنا «5» قصیده و بعضی ابیات در نسخه «6» مسطور شده. قصیده «7»:
خوش است گشت «8»چمن با نگار فصل «9»بهاركه گشت روی زمین چون بهشت «10» دیگر بار
به سوی باغ گذر كن نظر به سرو فكن‌كه یاد می‌دهد از قد یار گلرخسار
چو بلبل از بر گل یكنفس مشو غافل‌چو سرو از طرف جوی پای «11»باز مدار
چرا كه عمر چو باد بهار می‌گذردغنیمت است دمی صحبت گل و «12»گلزار
سفیده‌دم گذری كن به سوی باغ و «13»ببین‌كه روح بخش بود چون مسیح باد بهار
گل است خسرو خوبان «14»و بلبلش ساغرزهی طراوت «15» حسن و لطافت گفتار
به گرد عارض گل قطره قطره باران «16»چو گلرخان كه ببندند «17» لوءلوء شهوار
دگر به باغ ز خجلت شكوفه سر نزنداگر زند مه من گل به گوشه دستار
زبان گشاده به گل بلبل این سخن «18»می‌گفت‌بیا كه عهد چمن تازه كرد باد بهار
دمیده سبزه تر در چمن چو «19»خط بتان‌به تازگی است چمن را طراوت رخ یار
جهان بدین صفت اما چسود چون خاطرمراد می‌نشود «20»فارغ از غم «21»و آزار «22»
دمی فراغت خاطر نبوده است مراهمیشه در غم و درد است خاطر و افكار
ز حادثات «23»جهان چند درد و رنج كشم‌به مقتدای جهان حال خود كنم اظهار
برم پناه به شاهی كه از شرف «24»مه و مهربر آستانه قدرش نهاده لیل و نهار
شه سریر ولایت علی ابو طالب‌كه كرده‌اند سلاطین به شاهیش اقرار
خلیل جان و «25»مسیحا دم و «26»محمد خلق‌كلیم دست و سلیمان مكان و خضر شعار
______________________________
(1)- م: او
(2)- ب، م: نكر
(3)- مز: شعرا
(4)- ن: نیكو داشتی از اشعار
(5)- ن: «تیمنا» ندارد
(6)- م، ن: در این
(7)- م: ندارد
(8)- م: فصل
(9)- م: گشت. ن: و گشت
(10)- ب، م، ن: بهار
(11)- ن: باز
(12)- ن: «و» ندارد
(13)- مز، م، ن: «و» ندارد
(14)- ن: خوبان و
(15)- م: تطاوت
(16)- ب، م، ن: بارانی
(17)- م: به بینند
(18)- م، ن: چنین
(19)- م، ن: ز
(20)- ب: نبود
(21)- م: غمم
(22)- ب، م، ن: اغیار
(23)- م، ن: حادثان
(24)- ب، م: شرف بود
(25)- ن: «و» ندارد
(26)- ن: «و» ندارد
ص: 557 سكندر آیت و جمشید قدر و «1»ماه علم‌ستاره خیل و «2» ملایك سپاه و «3» كوه و قار
حدیث لحمك لحمی به شان او آمدنشد ز بهر كس «4»دیگر این سخن تكرار
ز بعد احمد مرسل میان اصحابش‌نبود «5»چون تو شهی در مهاجر و انصار
محبت تو اگر در دل همه بودی‌یقین كه خالق عالم نیافریدی نار
ترا كه حضرت حق وصف گفت «6»در قرآن‌كسی چگونه كند وصف «7» ای شه ابرار
اگرچه «8»گشت مطول سخن بیا سامی «9»ز شعر «10» حالی این بیت حسب حال بیار
اگرچه گفتن بسیار نیست «11»نیك ولی «12»چو در ثنای تو باشد نكو بود بسیار
شها گناه بسی كرده‌ام درین عالم‌ولیك هست امیدم به حضرت غفار
كه روز حشر شفیعم شوی ز روی كرم‌چرا كه هست گناهم برون زحد شمار
همیشه تا به چمن گل زند سراپرده‌مدام تا كه شكوفه درم كند ایثار
محب آل علی باد سرفراز جهان‌عدوی آل علی باد پست و زار و نزار و له «13» فی المقطع «14»
پابوس به یك «15»یار نكویی هوسم نیست‌دارم هوس اما چكنم دسترسم نیست ایضا «16»
حاصل عمر نثار ره یاری كردم‌شادم از زندگی خویش كه كاری كردم ایضا «17»
بدل غمی است مرا از سپهر كج رفتاركه نیست چاره آن غیر مرگ آخر كار ایضا «18»
كند سگت «19»ز وفا میل دوستداری ماعجب كه عار نمی‌آیدش ز یاری ما و له فی الرباعی «20»
خون در جگرم ز لعل جان پرور تست‌تنگی دلم ز حقه گوهر تست
هر تار ز كاكلت جدا فتنه گریست‌حاصل كه تمام فتنه‌ها در سرشت [409]
______________________________
(1)- ن: «و» ندارد
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- مز، م، ن: «و» ندارد
(4)- م: كسی
(5)- م، ن: نبوده
(6)- ب، م، ن: كرده
(7)- مز، م: وصفت
(8)- م: چو
(9)- ن: ساقی
(10)- ن: نه شعر
(11)- ن: نیك نیست
(12)- ن: ولیك
(13)- م: «و له فی المقطع» ندارد
(14)- ن: بیت
(15)- ن: سگی
(16)- ن: بیت. ب: ندارد
(17)- ن: بیت. ب: ندارد
(18)- ب، م، ن: ندارد
(19)- م: نیكت. ن: سكنت
(20)- ب: فی رباعی. م، ن: ندارد
ص: 558
و هم درین سال شاه جم جاه میر سید علی رضوی قمی را كه متولی مشهد مقدس رضوی علی ساكنها الف الف سلام و تحیه بود و از آنجا معزول گشته به دار السلطنه قزوین آمده بود، به وزارت دار السلطنه مذكوره و تصدی خالصه شریفه سرافراز [گردانید] «1» و والد مؤلف میر منشی- الحسینی قمی نیز «2» به وزارت مشهد «3» مقدسه رضویه علی راقدها الف الف صلوة «4» و تحیه سرافراز شد و در اواخر شهر صفر سنه ست و سبعین و تسعمائة سال مذكور احرام آن عتبه علیه و سده سنیه بسته متوجه شد.

سال «5» چهل و ششم از سلطنت آن اعلیحضرت مشتری حشمت سنه ست و سبعین و تسعمائة بعضها عام ئیلان ئیل‌

نوروز این سال روز جمعه بیست و دوم شهر رمضان. در این* «6» سال شاه نیكو خصال مقرر فرمودند كه بعضی از امرای آذربایجان لشگر جمع كرده بر سر گرجستان روند. تفصیل این اجمال آنكه چون سیماون والی گرجستان پا از جاده سداد و قدم از طریق رشاد بیرون نهاده دست به سرحد ممالك و مسالك دراز كرد «7» و در بلده تفلیس كه به حسب آب و هوا و كثرت گلرخان سمن سیما از سایر آن ولایات ممتاز است، بیت «8»:
كه در بوستانش همیشه گل است‌به كوه اندرون لاله و «9»سنبل است، خرابی بسیار كرده اهالی آن دیار صغار و كبار را پایمال و بال نموده، بنابر آن فرمان واجب الاذعان عز صدور یافت كه شمخال سلطان چركس و ابراهیم «10» خلیفه الپاوت «11» و علیقلی بیگ قاجار به اتفاق داود بیگ متوجه گرجستان گشته سیماون را گرفته به درگاه عالم پناه ارسال نمایند. امرای عظام مذكوره با لشگر ظفر اثر علم عزیمت به جانب گرجستان برافراخته، بعد از قطع مسافت بدان حدود داخل شدند «12». سیماون طریق حزم را مسلوك داشته خود را به كوهی كه در ارتفاع با چرخ اخضر دعوی «13» برابری و «14» همسری نمودی، شعر «15»:
در پیش وی آسمان نمودی‌چون بر شتری جل كبودی، متحصن گردید «16». غازیان عظام چون قضای مبرم متوجه آن كوه محكم گشته گبران نیز آغاز جدال «17» و قتال نمودند. غازیان دست به تیر و كمان برده آتش قتال را مشتعل ساختند «18».
______________________________
(1)- مز، ب، م: گشت. ن: شد
(2)- م، ن: «نیز» ندارد
(3)- م: مشهد مقدس. ن: ضیه
(4)- م، ن: سلام
(5)- ن: آغاز سال خجسته مآل یونت ئیل سنه سبع و سبعین و تسعمائة كه سال چهل و هفتم از جلوس میمنت مأنوس شاهی ظل آلهی است و بعضی وقایع متنوعه
(6)- ب: شاه نیكو خصال درین سال
(7)- م، ن: كرده
(8)- م، ن: ندارد
(9)- م: «و» ندارد
(10)- ن: ابراهیم
(11)- ب، م: خلیفه السادات
(12)- ن: شده و
(13)- ب، م: دعوای
(14)- مز، ب، ن: «و» ندارد
(15)- م: ندارد. ن:
بیت
(16)- ب، م، ن: كرده
(17)- ن: قتال و جدال
(18)- ب، م، ن: ساخته
ص: 559
در آن اثنا سیماون از غایت غرور با معدودی چند بر سپاه منصور «1» حمله نموده یكی از غازیان را به قتل آورد. آنگاه یكی از دلاوران و متهوران «2» سیماون را از مركب عزت به خاك مذلت انداخته وی را دستگیر نمود. گبران با گرگین «3» ولد اكبرلوند كه به واسطه تعلق خاطر در آن كارزار همراه و رفیق سیماون بود راه انهزام پیش گرفته «4» لشگری «5» او بعضی به قتل آمده و بعضی دیگر گرفتار گشتند. چون به میامن توفیقات آلهی و تاییدات نامتناهی لشگر اسلام بر كفار نابكار غالب آمدند، امرای عالیشان از غزای گرجستان مراجعت كرده سیماون را به درگاه عرش اشتباه فرستادند.
و هم درین سال فرخ فال مقترن به سعادت، شاهزاده [410] كامكار نامدار نصرت شعار جوانبخت برخوردار، سمی حضرت صاحبقران المسطور به عواطف الملك المنان ابو الغالب سلطان حمزه میرزا ابقاه اللّه تعالی فی ظل ظلیل والده «6» السلطان بن «7» السلطان و «8» الخاقان بن الخاقان بن «9»- الخاقان «10» ابو المظفر سلطان محمد بهادر خان در دار السلطنه هرات در شب یازدهم «11» شهر ربیع- الاول سنه مذكوره به افق هرات به طالع «12» دست داد و مسمی به اسم عم رسول خدا «13» و سید شهدا گشته سلطان حمزه میرزا وی را نام كردند و «14» شاهزاده سلطان حسن میرزا برادر بزرگتر نواب میرزایی را كه از نبایر دختری «15» مرحومی قاضی جهان حسنی به وجود آمده بود به درگاه معلی طلب داشته نزد خود نگاه داشتند «16» و الكای مازندران را نامزد وی فرمودند.
و هم درین سال سیادت «17» و اقبال پناه اعتماد الدولة العلیله «18» معصوم بیگ صفوی «19» كه مدت چهار سال امیر دیوان و شانزده سال وكالت شاه عالم «20» پناه نموده بود به تحریك ولدش خان میرزا كه از افاضل زمان بود «21» مرخص شده احرام زیارت حرمین شریفین زادهما اللّه شرفا و تعظیما بست «22».
چون طی منازل و مراحل نموده در وقتی كه محرم گشته بود، در روز پنجشنبه ششم «23» شهر ذی- حجة الحرام سنه مذكوره «24» در منزل موسوم به وادی فاطمه رومیان غافل در اثنای راه بر سرش
______________________________
(1)- ن: منصوره
(2)- ب، م: مشهوران
(3)- ب، م: كبركین. ن: كبر و كین
(4)- ن: گرفت
(5)- م، ن: لشكر
(6)- م: والداه
(7)- م: ابن
(8)- م: «و» ندارد
(9)- م، ن: «بن الخاقان» ندارد
(10)- ب: «الخاقان» ندارد
(11)- ن: پانزدهم
(12)- ن: طالع سعد
(13)- ب، م: خدام سید الشهداء. ن: خدا سید شهدا
(14)- م، ن: «و» ندارد
(15)- ن: دختر و مرحومی. ب: دختر مرحومی
(16)- ن: داشت
(17)- م: سیاست اقبال
(18)- ن: العلیة العالیه
(19)- م، ن: صوفی
(20)- ب، م، ن: عالمیان
(21)- ن: بود و
(22)- ب، م، ن: بسته
(23)- ن: «ششم» ندارد
(24)- ب، م، ن: مذكوره رومیان غافل
ص: 560
آمده «1» او را با خان میرزا «2» و تبع و توابع «3» و رفقا «4» خصوصا بشارت بیگ تركمان به قتل آوردند و در همان «5» موضع مدفون گشتند و آوازه افتاد كه قطاع «6» الطرایق عرب این عمل شنیع نموده‌اند «7».
سلطان سلیم به واسطه عذرخواهی این فعل قبیح علی آقای «8» چاوش باشی را به درگاه عالمیان پناه فرستاد. شاه جم جاه از كمال محبت وی را «9» نواخته رعایت فرمود و مرخص ساخته روانه روم گردانید «10». مولانا محتشم كاشی در تاریخ واقعه هایله و قضیه غایله «11» مرحوم مشار الیه و خلف «12» او این ابیات را گفته:
نظم «13»:
امیر اعدل اعظم پناه ملك و ملل‌ملاذ اهل زمین كار ساز اهل زمان
ملك مواكب و انجم سپاه و مه رایت‌فلك سرادق و كرسی بساط عرش ایوان
رفیع رتبت و «14»گردون وقار و «15»مهر شكوه‌سریع نصرت و كشورگشای و «16» ملك ستان
سپهر كوكبه «17»معصوم بیگ آنكه رساندصدای كوس تسلط «18» به گوش عالمیان «19»
ز ملك خود سفر حج گزید با خلفی «20»كه مثل او گهری در صدف نداشت جهان
سلاله نبوی شمع دو ده صفوی‌صفای طینت آدم خلاصه انسان
سرآمد علما «21»تاج تارك فضلا «22»دلیل وادی دین هادی ره «23» عرفان
لطیف طبع و «24»زكی فطرت و صحیح ذكادقایق آگه و روشن دل و حقایق دان «25»
فرشته هیأت و «26»خوش منطق و «27»فصیح كلام‌بلیغ لفظ و «28» معانی رس و بدیع بیان
رفیع مرتبه خان میرزا كه پیر خردبه حسن فطرت او در جهان نداد نشان
در آن سفر كه بجز اهل خدمت ایشان رانبود یك كس از انصار و یك كس از اعوان «29»
لباس حج چو در احرامگاه پوشیدند «30»به جای خود و زره بی‌خبر ز تیغ و سنان
سنان و تیغ از آن چشمهای «31»جان‌پرور [411]بدان خجسته زمین خون «32» فشاند چون باران
______________________________
(1)- ن: آمده و
(2)- م، ن: میرزا و تبع تبایع و رفقا
(3)- م: تابع
(4)- ب م: در قفا
(5)- م، ن: آن موضع
(6)- م: قطاعت
(7)- م، ن: كرده
(8)- ن: آقا
(9)- م: وزیرا
(10)- م، ن: گردانیده
(11)- ب، ن: غالیه
(12)- ن: خلف این. م: خلف و این
(13)- م: ندارد
(14)- مز، ب: «و» ندارد
(15)- مز، م، ن: «و» ندارد
(16)- ن: و ملك
(17)- ب، م: كوبه
(18)- ب، م: بساط. ن: شارت
(19)- ن: اهل جهان
(20)- ن: خلقی
(21)- ن: فضلا
(22)- ن: علما
(23)- م «ره» ندارد
(24)- مز، ن: «و» ندارد
(25)- ن: این بیت را ندارد
(26)- ب هیأت و
(27)- مز، ن: «و» ندارد
(28)- مز، ب، م: «و» ندارد
(29)- ن: نبود نیست نباشند یك كس از اعوان
(30)- ب، م: پوشیدن
(31)- ن: «ی» ندارد
(32)- م: «خون» ندارد. ن: بر
ص: 561 هم از شهادت ایشان فلك دگرباره‌نمود «1»واقعه كربلا به پیر و جوان
هم از مصیبت آن سروران به نوحه نشست‌زمانه با دل بریان و دیده گریان «2»
درین قضیه چو تاریخ خواستند زمن‌ز غیب داد یكی این دو مصرعم به زبان
نمود واقعه كربلا بار دگر «3»عجب كه تا به ابد نوحه بس كند دوران
تو ای رفیق زهر مصرعی بجو تاریخ‌كه من به گریه رفیقم مرا چه فرصت آن دیگری از شعرا دو بیت گفته و خوب یافته و مناسبت بسیار دارد. بیت «4»:
دوستان صد حیف از معصوم بیگ‌آنكه دادی ملك شاهی را نسق
شد شهید آن سید و تاریخ شد«حیف معصوم شهید راه حق» خان میرزا ولد معصوم بیگ مباحثه تجریدیات «5» با مولانا ابو الحسن نموده بود و مولانا مدتی در كاشان با وی بسر می‌برد و اوصاف و فضایل خان میرزا بسیار است گاهی فكر شعر نیز می‌نمود و غباری «6» تخلص داشت این مطلع ازوست. شعر «7»:
كاشكی افزون شود هر لحظه استغنای توتا ز سر بیرون «8»كند اهل هوس سودای تو و هم درین سال به وساطت مرحومی میر هاشم موسوی قمی نواب مستطاب اسلامیان پناهی میر غیاث الدین محمد میر میران اصفهانی مبلغی كلی به جهت صدارت قبول كرده در روز جمعه هفتدهم «9» شهر ربیع الاول پای‌بوس كل صدارت نمود و میر سید علی صدر میر محمد یوسف صدر هر دو معزول گشتند و قضات معسكر كه میر علاء الملك «10» مرعشی «11» و خواجه افضل تركه «12» بودند معزول گشته «13» به مرحمت پناهی «14» میر عنایت اللّه نقیب اصفهانی مفوض «15» گشت و او نیز مبلغی تقبل نموده بود.
و هم در این سال میر ابو الفتح كه از سادات شرقه «16» بود در اردبیل به فجاء متوجه عالم آخرت گردید. میر جامع علوم معقول و حكمی بود از شاگردان مولانا عصام «17» الدین اسفراینی و تحصیل در ماوراء النهر نموده بود و بعد از آن مدتی در مشهد مقدسه به افاده اشتغال داشت. چون ارباب غرض بعضی حكایات در باب مذهب به وی نسبت می‌نمودند، به درگاه معلی شاه سپهر اعتلا آمده از آنجا توطن دار الارشاد اردبیل «18»؟؟؟؟؟؟ ود «19» و مدرس آستانه مقدسه حظیره گشت. از جمله مصنفاتش حاشیه بر تهذیب منطق،؟؟؟ بر كنز «20» العرفان، حاشیه بر تهذیب اصول فقه، حاشیه
______________________________
(1)- ب، م: نموده
(2)- ن: بیت را
(3)- ن: چو بار دگر
(4)- م، ن: بیت
(5)- م، ن: تجریدات
(6)- ب، م، ن: غبار
(7)- ب: مطلع. ن: بیت. م: ندارد
(8)- م: ببرد. ن: بیرون كنند
(9)- م، ن: هفدهم
(10)- ب، م، ن: علی الملك
(11)- م، ن: میر عیسی
(12)- ن: ترك
(13)- ب، ن: گشتند
(14)- ن: «پناهی» ندارد
(15)- ب: مفو. م: منقور. ن: مقرر
(16)- ن: شرفه
(17)- ن: عضام
(18)- م، ن: در اردبیل
(19)- م: نموده
(20)- ب، ن: كبر
ص: 562
بر بحث مجهول مطلق، حاشیه بر شرح مطالع، رساله در اصول فقه، شرح بر شرح حادی عشر فارسی، شرح در آیات احكام.
و هم در شب «1» شنبه یازدهم شهر ربیع الاول سنه مذكوره، غفران پناهی میر محمد مهدی رضوی قمی كه از اعاظم سادات و علمای زمان و «2» به كثرت فضایل و كمالات وحید دوران بود در دار السلطنه قزوین رحلت نمود. میر حضوری قمی در تاریخ فوت «3» او گفته «4». تاریخ «5»: «حشر او با علی و اولادش». نعشش را «6» به دار المؤمنین «7» نقل كرده در منزل وی كه در جوار حضرت سمیه سیدة النساء العالمین «8» سلام اللّه علیهما «9» واقع است و آنرا وقف نموده به بقعه «10» محمدیه موسوم ساخته بود دفن نمودند.
میر جامع علوم معقول و منقول و حاوی فروع [412] و اصول بود از شاگردان مولانا احمد ابیوردی «11» بود و «12» در كاشان به مطالعه اشتغال داشت. بعضی اوقات نیز نزد والدش میر محسن تحصیل كرده بود. خط «13» رقاع و ریحان به دستور استادان می‌نوشت. سلیقه‌اش در انشاء و تفنن «14» عبارات بی‌نظیر بود و در خدمت شاه سپهر رفعت «15» از تمامی افاضل و علما ممتاز و مستثنی بود و رتبه و شانش زیاده از صدور بود. اگر چه به صدارت مایل بود «16» و در اوایل حال منتظر آن می‌بود، شاه جم جاه عذر- خواهی وی با آن كرد كه من ترا از بس كه می‌خواهم، نمی‌خواهم كه به مناصب دنیا آلوده‌گردی از جمله مصنفاتش شرح ارشاد «17»، شرح جعفریه «18»، رساله بر «19» رعایت صله رحم و سادات. حواشی و تعلیقات «20» بسیاری بر كتب فقهی دارد. با وجود این حالات، به غایت رذل بود و از وی جمعیت و اسباب «21» بی‌نهایت ماند كه به تاراج رفت و توفیق زیارت حج و مدینه مشرفه و «22» عتبات عالیه نیافت.
و هم درین سال سلطان قوم ازبك سلطان به تاخت ولایت «23» سرخس و زور «24» آباد و جام آمده میر حسین سلطان تبادكانی كه حاكم ولایت سرخس و زور آباد بود به اتفاق زینل سلطان ولد ابراهیم خان ذو القدر حاكم جام به جهت دفع ایشان متوجه شده «25» بعد از محاربه و مجادله بسیار میر حسین تباد كانی چون روش جنگ ازبكان را «26» می‌دانست صلاح در توقف دید «27»؛ زینل
______________________________
(1)- ن: «شب» ندارد
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: وفات
(4)- ب، م، ن: یافته
(5)- ن: مصرع. ب: ندارد
(6)- ب: «را» ندارد
(7)- ن: دار المومنین قم
(8)- م، ن: للعالمین
(9)- ن: ن: علیها
(10)- م، ن: بقعه محمد
(11)- ب، ن: آهوردی
(12)- ب: «و» ندارد
(13)- ن: خط و
(14)- ن: تعین
(15)- ب، م، ن: اعتلا
(16)- ن: «و» ندارد
(17)- ن: ارشاد و
(18)- جعفریه و
(19)- ب، ن: به
(20)- ن: تالیفات
(21)- ب، م،: اسبانی
(22)- م: «و» ندارد
(23)- ن: «ولایت» ندارد
(24)- ب، م، ن: روز آباد
(25)- ب، ن: شد
(26)- ب، م، ن:: «را» ندارد
(27)- م: «دید» ندارد. ن: ندید
ص: 563
سلطان گفت تاجیك است و می‌ترسد «1». میر حسین ازین سخن بر «2» آشفته جلو انداخت «3»؛ زینل سلطان به تغلیط «4» افتاده او نیز جلو انداخت «5» و در آن معركه هر دو به قتل آمدند. چون این خبر به پایه سریر خلافت مصیر رسید، شاه عالمیان حكومت جام را به هیبت «6» آقا ذو القدر كه مرد روزگار دیده و مسن بود «7» شفقت «8» نمود «9»؛ چه «10» مكررا امر لازم الاتباع عز اصدار یافته «11» بود كه چون یرتاولان «12» ازبك به حوالی قلاع هر یك از ولایات «13» خراسان آیند «14» حكام بیرون نروند و سرخس و زور آباد را به برادر و «15» پسر سید حسین تباد كانی «16» مرحمت فرمودند.

سال «17»* چهل و هفتم «18» از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم، نوروز یونت ئیل سه شنبه دوم شهر شوال بعضها عام سبع و سبعین «19» و تسعمائة

در اوایل این سال شاه معدلت خصال به واسطه ظلم و تعدی بعضی «20» امرا تغییر و «21» تبدیل در تیولات ایشان داده، ولی خلیفه شاملو كه حاكم قم و اردستان بود «22» او را عزل كرده الكای مغانات را به وی عنایت فرمود «23» و حیدر سلطان ترخان «24» تركمان كه حاكم ساوه بود به حكومت قم سرافراز گشت و حكومت گیلان لاهیجان «25» را به اللّه قلی سلطان ایچك اغلی شفقت فرمودند.
و هم در این سال به مسامع عز و جلال رسید كه الكای گرمسیرات «26» جرون به واسطه ظلم والیان «27» آنجا از نظم و نسق افتاده «28» و پریشانی بسیار به عجزه و سكنه آن مملكت راه یافته و كافه مسلمین آنجا از ظلم و تعدی آن جماعت متضرر «29» و متفرقند. لهذا رای عالم‌آرای «30» به تغیر «31» الكای آن جماعت عازم و جازم شد. والی كرمان یعقوب سلطان افشار را امر فرمودند كه با لشكر بسیار بدان حدود رفته ایشان را به جزا و سزا رساند. چون [413] یعقوب سلطان بدان حوالی رسید
______________________________
(1)- مز: میرسد، ب: «می‌ترسد» ندارد
(2)- م، ن: «بر» ندارد
(3)- ن: انداخت و در آن معركه
(4)- م: تقلید
(5)- مز، ب: انداختند
(6)- مز، ب، ن: تیبت
(7)- ن: «بود» ندارد
(8)- ن: مشقت
(9)- ن: نموده
(10)- ن: چون
(11)- ب: یافت
(12)- ب، ن: ترتاولان
(13)- ب، م، ن: ولایت
(14)- ن: «حكام بیرون نروند» ندارد
(15)- ب، ن: «و» ندارد
(16)- ب: بقادكانی
(17)- ن: آغاز سال خجسته مآل قوی ئیل موافق ثمان سبعین و تسعمائة كه سال چهل و هشتم از جلوس میمنت مانوس شاهی است
(18)- ب: هشتم
(19)- ن: «و» ندارد.
(20)- م: بعض
(21)- ن: «و» ندارد
(22)- م ب: بوده
(23)- ب: فرموده. ن: فرموده حیدر
(24)- م: برحان
(25)- ن: و لاهیجان
(26)- ب، م، ن: كه میراث
(27)- ب، م، ن: والیان گیلان
(28)- ن: افتاد
(29)- ن: «متضررند و» ندارد
(30)- م، ن: عالم‌آرای
(31)- م: سفیر
ص: 564
آن جماعت به واسطه شناعت «1» اعمال و قباحت افعال خایف و متوهم شده به قلعه* نیا و «2» تزرك و شمول كه تا غایت به واسطه حرارت هوا و باد سموم دست تصرف هیچ احدی از سلاطین روزگار بدانجا نرسیده بود غازیان ظفر شعار به نیروی دولت و اقبال بی‌زوال شاه كامكار آن قلعه را مركزوار در میان گرفتند و پیش از ترتیب اسباب تسخیر حصون و حصار، آن جماعت چون كثرت لشكر ظفر اثر را «3» مشاهده نمودند و «4» از مقدمات احوال خود كمال ضعف و انكسار احساس كردند و از مبادی «5» كار و «6» بار خویش دلایل عجز و فتور دیدند، دست در دامن اضطرار زده سپر مقاومت انداخته با تیغ و كفن از قلاع مذكوره به زیر آمده امان یافتند و «7» غازیان آن قلاع را متصرف شده دست آن جماعت را از سر عجزه آنجا كوتاه ساختند.
و هم درین سال پادشاه وندیك جمعی از كفار را به تاخت الكای سلطان سلیم پادشاه روم فرستادند «8» و حاكم دیار خرسك قاسم بیگ نام به اتفاق فرهاد بیگ به استقبال شتافته با آن «9» ملاعین خاسرین و گروه مشركین مقاتله نمودند. كفار بدكردار بعد از قتال و جدال مغلوب شدند و رومیان «10» ایشان را تعاقب كرده پنج قادرغه «11» و بیست قالیان «12» و دو پارچه را «13» گرفتند. در آن اثنا از سرداران فرنگیان باچسته نام لعین بی‌دین با سه هزار نفر «14» كفار ضلالت آیین به جنگ رومیان آمده سپاه روم بر ایشان هجوم آورده ایشان را مغلوب گردانیدند. و هم در این سال سیادت پناه مرحومی میر محمد یوسف صدر با آنكه در اول حال كه میر میران اصفهانی صدارت را می‌خرید شاه جم جاه به واسطه رعایت خاطر وی و فضیلت «15» فرمودند كه «16». بیت «17»:
ما یوسف خود نمی‌فروشیم‌تو سیم سیاه خود نگهدار آخر الامر كه وی معزول شد «18» ازین دولت ناامید گشته «19» متوجه زیارت عتبات عالیات و از آنجا عزم زیارت حج نمود «20» و از دار السلطنه بیرون رفته طفلی [كه] از او در مزار شاهزاده حسین مدفون بود نقل آن نمود «21» كه دیگر رجوعی و دلبستگی او را به دیار عجم نبوده باشد. بالاخره بعد از
______________________________
(1)- ن: شاخت
(2)- ب، م: نیابد ترك و سمول. ن: نیایند تروك و سمول
(3)- ن: «را» ندارد
(4)- مز، م: «و» ندارد
(5)- ن: مساوی
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- ن: رفته
(9)- ن: بدان
(10)- م، ن: و میان
(11)- م، ن: قادرعه
(12)- ن: قپان
(13)- م، ن: «را» ندارد
(14)- ن: «نفر» ندارد
(15)- ن: «فضیلت» ندارد
(16)- ب، ن: «كه» ندارد
(17)- م: «بیت» ندارد
(18)- ب، م، ن: گشته
(19)- م، ب، ن: شده
(20)- م: نموده
(21)- ن: كرده
ص: 565
زیارت حج اراده سفر هند نمود «1»* و با جمعی كثیر ارعورات و اطفال و رفقای خوب خصوصا میر جعفر كاشی برادر میر حیدر معمایی «2» كه علامه زمان بود «3» در دریا غرق شدند. مولانا محتشم كاشی قطعه‌ای در تاریخ میر جعفر گفته ثبت افتاد «4» كه تاریخ فوت صدارت پناه مذكور «5» نیز همان است.
تاریخ: «6»
مه اوج سیادت «7»میر جعفرز علم جعفری چون كامجو شد
به ملك دانش از نو سكه‌ای زدكه نقد علم «8»از آن تازه‌رو شد
چو باد آنگاه راه كعبه سر كردوزان خاك وجودش مشگبو شد
برو بارید چندان ابر رحمت‌كه غرق لجه لا تفنطوا شد «9»
پس از طغیان طوفان حوادث‌چو یونس سیر بحرش آرزو شد
سرشگ بحر بر افلاك زد موج‌كه موجش دام مرغ اوج او شد «10»
چو تاریخش طلب كردند گفتم«به دریای اجل یونس فرو شد» [414] میر مرحوم میر محمد یوسف صدر پسر میر حسن قاضی هرات است و از دختر مرحوم میر محمد میر یوسف است كه سابقا ذكر او گذشت. در تاریخی كه عبید خان هرات را گرفت و میر حسن «11» را به قتل رسانید، میر محمد یوسف كوچك بود. او را به بخارا برده «12» بودند مدتی در آنجا بسر برد «13» و از آنجا باز به خراسان و عراق معاودت نمود و مدتی شاگردی شیخ مرحوم شیخ محمد داود نمود و در شهور سنه ستین و تسعمائة در دار المؤمنین قم كه شیخ مذكور معتكف بود وی پیش شیخ مباحثه می‌كرد. شیخ دختر خود به او داد. بعد از رحلت شیخ تدریس اردوی همایون به او مفوض شد و در مسجد پنجه علی واقعه در دار السلطنه قزوین اشتغال داشت. یكمرتبه میر میل منصب احتساب فرمود مرحومی قاضی اغلی این بیت را بر ایشان خواندند. «14» بیت: «15»
هرچه درین پرده نشانت دهندگر نپسندی «16»به از آنت دهند بعد از اندك زمانی نصف صدارت به وی مفوض شد؛ چنانچه سابقا مذكور شد شش سال؟؟؟ كرد. و هم درین سال «17» در دار السلطنه مولانا شرف الدین علی بافقی؟؟؟ از احفاد «18» مولانا شرف الدین علی بافقی كه از احفاد مولانا شرف الدین مورخ بود رحلت نمود. در تاریخ فوت وی گفته‌اند: نظم «19»
______________________________
(1)- م: نموده
(2)- ن: مغمایی
(3)- ن: بود و
(4)- م، ن: كه در
(5)- ن: مذكور است
(6)- م: «تاریخ» ندارد
(7)- م: سعادت
(8)- ن: علم راز و تاز رو شد
(9)- م: شده
(10)- ن: این بیت را ندارد
(11)- ب م ن: حسین
(12)- ن: بردند
(13)- م: «برد» ندارد
(14)- ن: خواند
(15)- م: ندارد
(16)- م: پسندی
(17)- م: «سال» ندارد
(18)- ب، ن: اولاد و احفاد
(19)- م: ندارد
ص: 566 سمی علی مهر اوج شرف‌كه بود از رخش نور دولت جلی
به جنت شد و از پی «1»زاد راه‌به خود برد «2» مهر علی ولی «3»
چو تاریخ او جستم از عقل گفت «4»محمد شفیعش بود «5» با علی «6» باقی «7» حالات و اشعار مولانا در مجمع الشعرا «8» تفصیل داده «9».

سال «10» چهل و هشتم* از فرمان فرمایی آن پادشاه عالی، نوروز قوی ئیل یكشنبه چهاردهم شهر شوال بعضها ثمان و سبعین و تسعمائة

درین سال حاجی كوتوال «11» سلطان قم «12» ازبك سلطان را كه قاتل امیر حسین تبادكانی و زینل سلطان ذو القدر بود به قتل آورده در روز جمعه بیست و سیوم «13» شهر ذی حجه سنه مذكوره این خبر به پایه سریر خلافت مصیر رسید. شاه جم جاه سلطنت و الكا «14» به وی شفقت كرده اسب و خلعتهای فاخر بدو عنایت نمود و آنچه درین سال فرخ فال از ورای استار مشیت به ظهور آمد، میلاد با اسعاد شاهزاده كامكار و نوباوه بستان «15» سلاطین نامدار، الموسوم به اخ سبط «16» الرسول و خلاصه احفاد البتول، الموفق بالتأییدات الملك الاعلی العلی، ابو المنصور سلطان عباس میرزا ابقاه اللّه تعالی فی ظل ظلیل دایم التظلیل والده الخاقان المعظم مالك رقاب الامم، السلطان بن «17» السلطان بن «18» السلطان «19» و الخاقان بن «20» الخاقان بن «21» الخاقان «22» المعظم، مالك رقاب الامم، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، ابو المظفر شاه سلطان محمد است كه در دار السلطنه هرات در شب شنبه «23» غره شهر رمضان مبارك «24» سنه مذكوره به افق هرات به طالع سنبله دست داد «پادشه هفت اقلیم» موافق تاریخ ولادت آن اعلیحضرت. و این از الهامات غیبی و «25» عالم لاریبی نازل شده و این دفتر مورخ به آن فایض گشته. رجاء واثق وامل صادق است كه از ورای استار «26» مشیت غیب منطوق آن به ظهور رسد چنانچه این بیت از كلام
______________________________
(1)- ن: نخست او بشد از پی
(2)- ب: «برد» ندارد
(3)- ب: علی و ول
(4)- ن: گفتا
(5)- ن: «بود» ندارد
(6)- م: این دو بیت را ندارد
(7)- ن: و باقی
(8)- ب، م، ن: «الشعرا» ندارد.
(9)- ب، م، ن: یافته
(10)- ن: آغاز سال خجسته مآل پیچی ئیل موافق تسع و سبعین و تسعمائة سال چهل و نهم از سلطنت پادشاه والاجاه
(11)- ب، م، مز: بین كوتوال و سلطان افتادگی دارد. ن: كوتوال سلطان
(12)- مز، ن: قوم
(13)- ب، م: سیم
(14)- م، ن: الكای
(15)- ب: بساطین
(16)- م، ن: سبط رسول
(17)- م: ابن
(18)- م: ابن
(19)- ن: «السلطان و» ندارد
(20)- م: ابن
(21)- م: ابن
(22)- ب، ن: «بن الخاقان» ندارد
(23)- ن: «شنبه» ندارد
(24)- م، ن: المبارك
حاشیه: ولادت مقترن به سعادت شاه كامیاب سلطان عباس خان
(25)- ن: «و» ندارد
(26)- ن: اسیاء
ص: 567
حقایق انجام امیر معزی نسایی به ذكر آن ناطق است:
منجمان جهان حكم كرده‌اند كه اوهمه «1»جوبان بگشاید چنانكه «2»اسكندر چون در هرات میان شاهزاده نامدار سلطان «3» محمد پادشاه كه در آن اوان میرزا بود و شاهقلی «4» سلطان یكان استاجلو كه بیگلربیگی «5» هرات و لله نواب قدسی سمات سلطان محمد میرزا بود اندك رنجشی واقع شد، شاهقلی سلطان لله عرضه داشتی مشتمل بر ناسازگاری «6» شاهزاده عالی «7» به درگاه گیتی پناه [415] فرستاد. حكم جهانمطاع عزاصدار یافت كه شاهزاده «8» سلطان محمد میرزا را با ولد اكبر سمی صاحبقران ابو الغالب سلطان حمزه میرزا به دار الملك شیراز برده در «9» آن صوب باصواب تشریف داشته باشند «10».
در آن اوان ولی سلطان قلخانجی اغلی ذو القدر حاكم شیراز بود. وی را لله نواب عالی فرمودند و شاهزاده جوانبخت نامدار* ابو المنصور «11» سلطان عباس را مقرر فرمودند كه بر تخت دار السلطنه هرات به للگی شاهقلی سلطان یكان قرار داشته باشد. چون توجه شاه كامیاب مظهر لطف آله «12» به شاهزاده كیوان وقار برخوردار بیشتر از سایر فرزندان و فرزندزادها بود، او را تنها در ممالك خراسان گذاشت و آن نوباوه سلطنت را قایم‌مقام خود ساخت و دیگر شاهزادها كه در مشهد مقدس بودند مثل سلطان سلیمان میرزا و سلطان ابراهیم میرزا به دار السلطنه قزوین طلب فرمودند. در «13» همین سال نواب سپهر ركاب سلطان ابراهیم میرزا را به دار السلطنه قزوین طلب فرمودند در همین سال نواب سپهر ركاب سلطان محمد میرزا با اختر برج سلطنت و كامكاری سلطان حمزه میرزا و نواب مهد علیایی بیگم از دار السلطنه هرات از راه كرمان به شیراز «14» تشریف برده در آن بلده جنت مانند رحل اقامت انداختند.
و هم «15» درین سال سلطان سلیم پادشاه روم اراده نموده آب اتل «16» را به آب تین «17» كه از معظم آبهااند با یكدیگر منضم سازد «18». امر فرمود تا عسكری «19» خان تاتار به اتفاق پاشای «20» كفه با عسكر بسیار و حشر بی‌شمار و قرب ده هزار نفر «21» بیلدار جرار به قربان یازی آمده «22» شروع در كندن نهر نمایند و آبهای مذكوره «23» را با یكدیگر ضم نمایند و بعد از اتمام آن در كشتیها نشسته روانه
______________________________
(1)- م: هم
(2)- م: چنانچه
(3)- ب: محمد میرزا
(4)- ب، م، ن: اندك ربخشی واقع شد
(5)- ب، ن: «یكان استاجلو كه بیگلر بیگی هرات و» ندارد
(6)- ب: سزگاری. ن: ستركاری
(7)- ن: «عالی» ندارد
(8)- ب، م، ن: شاهزاده میرزا با ولد اكبر
(9)- ب: و. ن: به
(10)- ن: باشد
(11)- ن: ابو المظفر
(12)- ب، م، ن: آلهی
(13)- ن: و در
(14)- ن: به شیراز رفته در آن
(15)- ب: انداخته
(16)- ب، م، ن: وتل
(17)- ن: طین
(18)- ن: سازند
(19)- ب، م، ن: عسكر خاقان
(20)- ن: پادشاه
(21)- ن: «نفر» ندارد
(22)- ب، م: آمده و
(23)- ن: مذكور
ص: 568
حاجی ترجان شوند و آن بلده را مسخر گردانند. چون این خبر به والی آن دیار كه از قبل پادشاه اروس حاكم آن بلده بود رسید، مضطرب گشته تحفه‌های مرغوب به خدمت عسكری خان فرستاد. «1» چون عسكری خان از گرفتن حاجی ترخان «2» پشیمان شد و مرضی طبعش نبود حقیقت به سلطان سلیم عرض نمود كه اگر آب اتل به نهر تین «3» ملحق شود آن آب به قرا دنگیز «4» متصل است بیم طغیان دریا دارد و یحتمل كه اثر آن به استنبول رسد و باعث خرابی گردد. بنابرین سلطان سلیم فرمان داد كه برطرف باشد و عسكری خان و پاشای «5» كفه هر دو به الكای خود مراجعت نمودند.
و هم درین سال سلطان سلیم لشكر به سر «6» اهل جزیره قبرس فرستاد. تفصیل این اجمال آنكه چون كفار «7» جزیره قبرس كه سالها خراج گذار پادشاه روم بودند بنابر شرب شراب قوت دولت و مستی قدرت حكومت دماغ ایشان مخبط «8» گشته سر از ربقه «9» اطاعت و «10» روی از قبله مطاوعت برتافتند و قطع طریق و تعذیب عباد «11» می‌كردند، بنابر آن سلطان سلیم پادشاه «12» روم و اركان دولت و اعیان وی قرعه مشاورت در میان انداخته «13». امرا به دلایل معقول تسخیر آن قلعه را به نظر پادشاه آسان نمودند. لهذا آن سلطان عالم‌آرا پرتو پاشا را كه وزیر ثانی [416] و احمد پاشا «14» وزیر ثالث و حسین پاشا «15» امیر الامرای روم ایلی و مصطفی «16» پاشا لله و علی پاشا حاكم مرعش و قاسم پاشا «17» فرمان‌فرمای آنادولی و بهرام پاشا «18» والی سیواس با سپاه بی‌قیاس به تسخیر قلاع سپهر اساس ارسال نمود. پاشایان با جنود نصرت نشان و كشتیهای كوه بنیان علم عزیمت به طرف قبرس «19» برافراختند.
بعد از وصول بدان حوالی متوجه تسخیر نواحی آن دیار شدند و قرب هفتاد حصار مسخر گردانیدند. بعد از تسخیر آن «20» سرزمین با سپاه سنگین و اسباب تسخیر با توپ و تفنگ «21» بی‌شمار در حوالی قلعه یعقوبیه نزول نمودند. سرداران فرنگ آغاز انداختن توپ و تفنگ كردند. عساكر ظفر قرین آن حصار را چون نگین در میان گرفتند و به ضرب توپ و بادلیج بروج قلعه را ویران ساختند. اما دلاوران فرنگ به واسطه نام و ننگ كوششهای مبارزانه می‌كردند و حمله‌های دلیرانه
______________________________
(1)- ن: «فرستاد چون عسكری خان» ندارد
(2)- ن: برجان
(3)- ن: به نهرین
(4)- قرار دیسكیر
(5)- ن: پادشاه
(6)- ب، م، ن: بر سر
(7)- ن: كفاره
(8)- ب، م: محیط
(9)- ن: ریقه
(10)- ب: «و» ندارد
(11)- ب، م، ن: بلاد
(12)- ب، م: پاشای. ن: ندارد
(13)- مز: انداخت
(14)- م: پاشای
(15)- م: پاشاهی
(16)- ب، م، ن: مصطفی پاشای لله و علی پاشای حاكم
(17)- م، ن: پاشای
(18)- ب، م: پاشای.
(19)- ن: قارس
(20)- ن: «آن» ندارد
(21)- ن: تفنگ كرده. م: تفنگ كردند
ص: 569
می‌نمودند. قرب دو سال كفار بد روزگار حصار را نگاه داشتند و مبارزان روزگار متوجه كارزار شدند افواج و امواج مصاف به تلاطم آمد «1» و سپاه روم به ضرب توپ و تفنگ و ضربزن بروج «2» حصار را از هم متلاشی گردانیدند و به یكبار بالای «3» برج حصار بر آمدند و سپاه كفار از بیم تیغ آبدار راه فرار پیش گرفتند. رومیان اهل و عیال ایشان را اسیر كرده «4» غنایم بی‌شمار «5» به دست آن سپاه خونخوار در آمد. پاشا بعد از نهب آن بلاد از روی خشم و كین با توپهای سنگین متوجه قلعه ماغوسه شدند و آن حصاریست سر بر فلك كشیده و در ارتفاع مثل او چشم روزگار «6» ندیده و دست تصرف غیر از سرادقات آن كوتاه و «7» حبوب ذخایر سكانش از خوشه پروین و ماه. حاكم آن حصار پای ثبات فشرده بنابر اعتقادی كه به قوت و شوكت خویش داشت ابواب حصار را به «8» مردمان هشیار سپرده به انداختن توپ و تفنگ شروع نمودند. از سهم «9» تفنگ برق افروز و قارورهای نفط عالم‌سوز و ضربزنهای پرآشوب و توپهای دشمن‌كوب هیچكس را مجال نمی‌دادند كه پیرامون بروج آن قلعه گردد. سپاه روم آن قلعه را مركزوار در میان گرفتند. «10»
در آن اوان والی و ندیك «11» هیجده كشتی پر از باروت و بسیاری از قوت برای اهل آن قلعه ارسال نمود «12». قلیچ علی كشتیها را گرفته فرنگیان را به قتل آورد و به ضرب قزقانهای «13» سنگین «14» بروج آن حصن حصین را فرود آوردند اما فایده‌ای بر آن مترتب نشد. كفار لعین نقب عظیم در زیر خیام جنود آنادولی زدند و اندرون آن پر از باروت كرده آتش زدند و بدان جمعی رومیان بر خاك هلاك افتادند. ع «15»:
ز هر طرف كه شود كشته سود اسلام است
چون ایام محاصره به قرب یكسال تمام كشید، باروط «16» كافران كم شده علامات عجز «17» و انكسار به احوال خود مشاهده كردند «18» یقین دانستند كه مقاومت با جنود روم نمی‌توانند كرد. بعد از عهد و پیمان و سوگند به «19» قرآن قلعه را تسلیم كرده نزد پاشاها آمده چنان قرار دادند كه اموال و اثقال خود را در كشتیها گذاشته [417] متوجه وندیك گردند.
در آن اثنا شخصی از اسیران رومیان فرار كرده آمد معروض گردانید كه كفار لعین از
______________________________
(1)- م، ن: آمده
(2)- ن: و بروج
(3)- ن: بر بالای
(4)- ب، م، ن: كرده
(5)- ب، م، ن: «بی‌شمار» ندارد
(6)- ن: فلك
(7)- م، ن: و سایر سكانش
(8)- ب، م: بر
(9)- ب، م: بیم
(10)- ن: و در
(11)- م: وندك
(12)- ب، م، ن: نمودند
(13)- ب: قرافانهای. م، ن: قراقانهای
(14)- ب، م، ن: سنگین و اسباب تسخیر با توپ و تفنگ بروج آن حصن
(15)- ن: مصرع. م: ندارد
(16)- م، ن: باروت
(17)- م: عجزه
(18)- ب: كره. ن: كرده
(19)- ن: و به
ص: 570
غایت خشم و كین قرب سیصد نفر از رومیان را به قتل آورده «1» بنابر آن آتش غضب مصطفی پاشا اشتعال یافته حاكم آن قلعه را پوست كنده باقی كفار را به قتل آورده و بعد از فتح آن دیار سلطان سلیم پرتو پاشا و علی پاشا را با لشكر آراسته و حشری پیراسته به تسخیر كرفوس «2» ارسال نمود.
ایشان امتثالا لامره العالی متوجه شده جزیره كرفوس و «3» كفاله و اكفه و كریت «4» را تاخته چهار قادرغه «5» و سه پارچه از فرنگیان گرفته مظفر و منصور با غنایم نامحصور به استنبول مراجعت نمودند.
و هم درین سال در دار السلطنه قزوین در شهر جمادی الاول سنه مذكوره زینب سلطان خانم همشیره عماد الدین شروانی والده نواب جهانبانی ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا كه بعد از فوت بهرام میرزا در حباله شاه جم جاه بود فوت شد. شاه عالم پناه نعش او را مصحوب سلطانقلی بیگ برادرزاده عماد الدین بیگ «6» به مشهد مقدس معلی فرستاده در آن روضه* خلدآسا مدفون شد.

سال «7» چهل و نهم از سلطنت آن اعلیحضرت «8» سپهر رفعت، نوروز پیچین «9» ئیل روز سه شنبه بیست و پنجم شهر شوال سنه تسع و سبعین و تسعمائة

چون قبل از این شاه با تمكین حكومت گیلان را به اللّه قلی «10» سلطان استاجلو مرحمت كرده بودند، وی درین سال معدودی چند را در لاهیجان گذاشته متوجه ییلاق گردید. سپاهیان گیلان آغاز مخالفت كرده سید حسین «11» نامی را بر خود حاكم ساخته «12»، او جمعی كثیر را بر سر خود جمع ساخته بدان مغرور گشته در مقام غدر و مكر در آمده و منتظر وقت می‌بود. آنگاه با آن لشكر بر سر صوفیان كه در قلعه لاهیجان «13» بودند ریخته جنگ در پیوست. بعد از مجادله و مقابله بسیار گیلكان غالب شده آن جماعت را با زنان و طفلان به قتل در آوردند و از آنجا بر سر بیگتش «14» بیگ ولد اللّه قلی سلطان مذكور آمده وی جنگ ناكرده گریخت «15». در آن اوان امیره «16» ساسان* را به قتل آورده وی به مشقت بسیار از تلاطم دریای زخار «17» به ساحل نجات رسید «18». چون این خبر به مسامع عز و جلال رسید «19»، شاه دین پناه درین باب با امرای «20» عظام قرعه مشاوره «21» در میان انداخت «22» آرای «23»
______________________________
(1)- ن: آورده بعد از فتح آن دیار
(2)- ن: كرقوس
(3)- م، ن: «و» ندارد.
(4)- ن: كربت
(5)- ن: قادرعه
(6)- ب، ن: «بیگ» ندارد
(7)- ن: گفتار در بیان عصیان و طغیان گیلگان بی‌ایمان با اللّه قلی سلطان و شكست یافتن ایشان
(8)- ب: علیحضرت
(9)- ب: پیچی
(10)- ن: به اللّه قلی گذاشته متوجه ییلاق گردید
(11)- ب، م، ن: حسین نام شخصی را
(12)- م: ساخته‌اند
(13)- ب: لاهجان
(14)- مز: تبكیش
(15)- ن: گریخت و
(16)- ن: امیر
(17)- م، ن: بخار
(18)- ن: نجاة رسیده
(19)- ب، م، ن: شاه دین پناه رسید
(20)- ن: به امرا
(21)- ب، م، ن: مشاورت
(22)- ن: انداخته
(23)- ب، م، ن: رای
ص: 571
صوابنمای بر آن قرار گرفت كه جمعی از امرا را به دفع ایشان فرستند. آنگاه حكم اشرف عزاصدار یافت كه محمد قلی خلیفه ذو القدر مهردار و امیر غییب بیگ «1» استاجلو با دیگر سرداران بر سر مخالفان روند و قورچیان استاجلو و غریبلر نیز رفاقت نمایند. امرای مذكوره با قورچیان متوجه گیلان شدند و «2» درین اثنا میانه قورچیان سخن از شجاعت و بهادری واقع شد. صد و سی نفر از آن جماعت بی‌رخصت امرا پیشتر «3» متوجه گیلان گشتند. چون گیلكان از توجه قورچیان واقف شدند با یكدیگر گفتند كه فرصت غنیمت باید شمرد و كار از پیش باید برد. [418] هر چند مبادرت نمائیم و خود را زودتر به ایشان رسانیم اكثر قورچیان را دستگیر خواهیم «4» كرد و «5» آثار شجاعت و جلادت به «6» صفحه روزگار خواهد ماند. به این اندیشه باطل به جانب غازیان متوجه شدند قورچیان زره توكل پوشیده دست اعتصام در دامن كرم ملك «7» ذو الجلال و الاكرام زدند و «8» با وجود بسیاری لشكر گیلكان و كمی خود اندیشه ننموده مضمون «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» «9» به خاطر گذرانیدند و مانند بحر جوشان و خروشان در حركت آمده رو به دشمنان نهادند.
جماعت گیل «10» فوج فوج از عقب هم رسیده «11» حمله‌ها كردند «12» و قورچیان «13» پای ثبات قایم كرده جنگ مردانه نمودند و در آن كارزار جوی خون از گیلكان روان شد و سرهای ایشان چون گوی در میدان غلطان گشت و قورچیان به یمن دولت و اقبال شاه عالمیان «14» دشمنان «15» را زبون گردانیده قرب هزار نفر از آن قوم كریه منظر را به قتل آوردند و آن حشر كه زیاده از بیست هزار نفر بودند از پیش آن جماعت كه اندك نفری بودند «16» قرار را بر فرار دادند. غازیان مظفر و منصور با غنایم نامحصور در خطه لاهیجان «17» نزول فرمودند «18» و سرهای ایشان را به درگاه گیتی پناه فرستادند و امرا نیز معاودت نمودند.
و هم درین سال سلطان سلیم پادشاه روم سنان پاشا را با لشگر مصر و ینكچریان «19» غالی و امرای عالی به تسخیر بلاد یمن مقرر فرمود. منشاء آنكه مستظهر لنگ بر آن بلاد بعد از رحلت
______________________________
(1)- ب، م، ن بیگ و غریب لر نیز رفاقت نمایند
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: «پیشتر» ندارد
(4)- ب: خواهیم. م، ن: كرده
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب، ن: بر
(7)- ب، م: ملك منان و ملك ذو الجلال. ن: ملك المنان و ذو الجلال و الاكرام
(8)- ن: «و» ندارد
(9)- سوره 2 آیه 249
(10)- ب، م، ن: گیلگان
(11)- ب، م، ن: رسیدند
(12)- ب، م، ن: كرده
(13)- ب: قورچیان به یمن دولت و اقبال شاه
(14)- ن: عالم پناه
(15)- م: «دشمنان را» ندارد
(16)- ب، ن: بودند بر فرار قرار دادند
(17)- ب: لاهجان
(18)- ب: فرموده. ن: فرمود
(19)- ب، م: ینكچریان و امرای
ص: 572
سلطان سلیمان مستولی شده بود. پاشای «1» مذكور با عساكر منصور بدان دیار رفته بعد از محاربه قلعه كوكیان را به تصرف در آورده قرب چهل هزار حصار «2» چه را تسخیر كرد.
و هم درین سال دولت گرای خان تاتار والی نواحی كفه حسب الامر سلطان سلیم «3» عزیمت به جانب اروس «4» نمود. والی آن ولایت الغ بیگ چون از توجه جنود وی خبردار گردید ایوان «5» بمكه را كه امیر الامرایش «6» بود با فوجی از كفار فجار به استقبال ارسال «7» نمود. ایشان كنار آب تلوخوله «8» را گرفته مانع عبور لشكر تاتار گشتند «9» و قرب نوزده روز جنگ و جدال و حرب و قتال میان ایشان گذران بود.
روز بیستم دولت «10» گرای خان «11» مانند برق و باد در حركت آمده كوششهای مردانه نمود.
امیر الامرای مذكور بعد از جدال و قتال راه فرار پیش گرفت. چون غلبه لشگر تاتار به الغ بیگ نابكار رسید، خیمه و خرگاه را انداخته همعنان یأس و حرمان از بیم جان فرار نمود. سپاه تاتار به یكبار به شهر مسكاو ریختند و اهل آن خطه را از پیر و جوان و قوی و ناتوان و شیوخ و اطفال و نسا و رجال به اسیری گرفتند و كفار آن دیار آنچه در سالها اندوخته «12» بودند از در «13» و جواهر و زیور به باد فنا داده لشكر تاتار آتش در شهر زدند. چون خانهای «14» آن بدكیشان از چوب بود تمام بسوخت و ایوان بمكه «15» با قرب «16» دویست هزار نفر از كفار بد اختر قبل از آتش دوزخ به عقوبت بسیار [419] به آتش دنیا سوختند «17». دولت‌گرای خان بعد از فتح چنان، مظفر و منصور «18» با غنایم نامحصور كه از آن جمله نود هزار اسیر بود «19» به دیار خود مراجعت نمود «20». و التائید من الملك المعبود.